جبهههای نبرد زنان در کشمکش جنگهای امپریالیستی-بخش اول
در جهانی که جنگهای امپریالیستی در حال گسترش هستند و زنان در سایه سیاستهای مردسالارانه بیشترین آسیب را میبینند، مسأله مقابله با این جنگها و بازسازی جوامع از نو به یک چالش اساسی تبدیل شده است.
زیلان کوچگیری
«آنجا که مردان به کشتار مشغولند، رسالت ما زنان پاسداری از حیات است؛ و آنگاه که مردان سکوت پیشه میکنند، وظیفه ماست که فریاد آرمانهایمان را طنین انداز کنیم.» کلارا زتکین
امروز در پهنه جهان و بویژه در قلب خاورمیانه، شعله جنگهای منطقهای زبانه میکشد. جنگهایی که بازتاب نبرد قدرتهای هژمونیک برای تقسیم جهانند. از عراق تا سوریه، از اوکراین تا غزه و یمن، و بازگشت دوباره به سوریه، همه جا شاهد بکارگیری شیوههای نوین جنگ ترکیبی هستیم که با مقتضیات زمانه همساز شدهاند.
هرچند درباره نقطه آغاز این جنگ امپریالیستی نوین که بسیاری آن را جنگ جهانی سوم میخوانند اختلاف نظر وجود دارد، اما میتوان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سقوط سوسیالیسم واقعی را سرآغاز این نبرد دانست. نئولیبرالیسم با ایجاد دوگانه کاذب جنگ صلح در مناطق هدف خود برای مستعمره سازی نوین، آتش تضادها را شعله ورتر میکند.
این جنگ با تکیه بر ذهنیت کهنه و ارتجاعی مردسالارانه که بر جوامع و زنان تحمیل شده، از هر تفاوت ملی، مذهبی و فرقهای برای تداوم خود بهره میبرد و گویی میخواهد همان دردهایی را که مردم برای رهایی از آن مبارزه کردهاند، دوباره زنده کند.
نمونه اخیر آن را در ۲۷ نوامبر در سوریه شاهد بودیم، جایی که هیئت تحریر الشام، این بازمانده القاعده و داعش تا دروازه های دمشق پیش رفت. در پخش زنده تلویزیونی، ناظر هجوم گروههای مسلح مردانه بودیم که با شعارهای فتح و جهاد وارد شهرها میشدند. شگفت آنکه در این سرزمین که قرنهاست از زخم مذهب گرایی و فرقه گرایی رنج میبرد، صاحبان قدرت این فجایع را با برچسب «انقلاب» و «دموکراسی» به خورد افکار عمومی میدهند.
از دست رفتهها و دستاوردها در سایه جنگ
وضعیت امروز سوریه نشانگر مسیر احتمالی جنگ جهانی سوم است. در عصر ارتباطات باید به تحلیل عمیق وضعیت مردم و زنانی بپردازیم که گرچه طرف جنگ نیستند، اما در فضای مجازی از واقعیت دور افتاده و نمیتوانند آنچه از دست میدهند یا به دست میآورند را درست تشخیص دهند. صرف قربانی بودن و مستندسازی این قربانی شدن، نمیتواند ما را از چنگال نظام مردسالار و سرمایهداری هژمونیک برهاند.
تاریخ به ما آموخته که سرنوشت جوامع و زنان چگونه در دستان گروهی اندک از نخبگان خشونتطلب، در مسیر جنگهای هژمونیک که محصول هزاران سال تفکر مردسالارانه است، شکل گرفته است. بررسی جنگهای قدرتطلبانه صد سال اخیر نشان میدهد که مقاومت تنها کافی نیست. برای مقابله با سیاستهای ویرانگر نظام مردسالار باید راهی نو یافت که در آن احساس، خرد و شهود با هم درآمیزند.
جنگ، ابزار انباشت سرمایه و قدرت
رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان در تحلیل ماهیت جنگ میگوید: «جنگها در طول تاریخ تمدن، ابزاری برای انباشت سرمایه و قدرت بودهاند، نه داستانهای حماسی و قهرمانی که تنها جنبه تبلیغاتی دارند. واقعیت آن است که جنگها، از گذشته تا امروز، وسیلهای برای جابجایی سرمایه و قدرت هستند. از این رو در مطالعه تاریخ باید همواره نقش محوری آنها را در شکلگیری روابط و نیروهای تولیدی در نظر داشت.»
امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند فهم عمیق تاریخ برای درک برهه کنونی و طراحی آینده هستیم. باید فراتر از مسائل روزمره به تضادهای تاریخی و معاصر نظر افکنیم. جنگ، اگر برای دفاع از موجودیت جوامع نباشد، که در مورد جنگ کنونی سیاستهای نابودگرایانه علیه جوامع حاکم است، شومترین اختراع بشری است.
در هر جنگی که قدرتهای خشونتطلب هژمونیک برپا کردهاند، زنان نخستین قربانیان بودهاند. دولتهای فاشیستی ملی گرا که ابزار قدرت نظام مردسالار در قرن اخیر هستند، با پیشبرد نسلکشی زنان به عنوان مقدمه نابودی جامعه، این روند را تشدید کردهاند. با راهبرد «نخست زنان را هدف بگیرید»، در تمام جنگها علیه جوامع، ملتها و هویتها، زنان را نشانه رفتهاند. در جنگهای قدرتطلبانه قرن بیستم و بیست و یکم، صدها هزار زن قربانی تجاوز و سوءاستفاده جنسی سربازان شدهاند. به همین دلیل زنان با درایت تاریخی خود، همواره با دیده تردید به جنگهای قدرتطلبانه حاکمان نگریسته و در صف مقدم مبارزه با آن ایستادهاند.
نتایج واقعی جنگ هرگز آشکار نشد
در بررسی موضوع، نگاهی به تجربیات و مبارزات زنان در جنگهای امپریالیستی قرن گذشته کافی است تا عمق فاجعه نسلکشی زنان روشن شود. در جنگ امپریالیستی تقسیم قدرت که در تاریخ رسمی با نام جنگ جهانی اول ثبت شده، آمار رسمی از جان باختن ۱۷ میلیون نفر خبر میدهد. این جنگ که از ناتوانی حاکمان در تقسیم مستعمرات جدید نشأت گرفت، نخستین جنگ امپریالیستی جهانی نام گرفت.
نبردی اروپامحور با مشارکت ۴۰ کشور و مستعمره که از ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ آغاز شد و چهار سال طول کشید. جنگی که میلیونها غیرنظامی و سرباز را به کام مرگ کشید و سرانجام با توافقنامه آتشبس ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ پایان یافت. در این جنگ، دول متفقین به رهبری انگلستان، فرانسه و روسیه در برابر دول متحد شامل امپراتوری آلمان، اتریش مجارستان و عثمانی قرار گرفتند و سرانجام پیروزی به نام متفقین ثبت شد.
این نتیجه تنها بخشی از سازوکار تقسیم قدرتی بود که تمدن با خون و قدرت پایهگذاری کرده بود. هرگز کسی از طرفهای اصلی جنگ پرسشی نکرد و تجربیات مردم و زنان جز در قالب داستانهای پراکنده ارزشی نیافت. امروز نیز آمار دقیقی از تجربه زنان در نخستین جنگ امپریالیستی در دست نیست، زیرا توازن مصنوعی و منافع سیاسی مرزهای پساجنگ، راه را بر آشکار شدن حقایق بسته است.
تجاوز؛ سلاح جنگ در نظام مردسالار
نخستین جنگ جهانی که از اروپا آغاز شد، در پی نهادینه کردن دولتهای ملی بود. ناسیونالیسم با تکیه بر جنسیتگرایی و تصویر «ملت به مثابه مادر»، زن را در مرزهای دولت ملی محبوس کرد. بدین ترتیب بدن زن که با انگیزه ناسیونالیستی در مرزها محصور شده بود، در جنگها به قلمرویی برای فتح بدل شد.
در اولین جنگ تقسیم قدرت، سربازان آلمانی در جریان اشغال بلژیک و فرانسه، هزاران زن را مورد تجاوز و قتل قرار دادند. کمیسیون تحقیق که بعدها تشکیل شد، نه تنها آمار دقیقی ارائه نکرد، بلکه به دلیل توافقهای سیاسی، این جنایات را مسکوت گذاشت. چنین وقایعی در دیگر کشورهای درگیر جنگ نیز تکرار شد.
گزارشهای سازمانهای حقوق بشر نشان میدهد یک سوم از ۱۷ میلیون کشته جنگ جهانی اول را زنان و کودکان تشکیل میدادند. همچنین بیش از ۲۰۰ هزار زن قربانی تجاوز به عنوان سلاح جنگی شدند.
نسلکشی جنسیتی؛ تراژدی زنان ارمنی و سریانی
جنگ تقسیم قدرت در غرب با اسلحه ناسیونالیسم، اشغالگری و جنسیتگرایی علیه زنان جلوه کرد، اما در خاورمیانه به نسلکشی و کشتار زنان انجامید. امپراتوری عثمانی که امروز ترکیه وارث آن است، در آستانه فروپاشی پس از جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۵ یکی از هولناکترین نسلکشیهای تاریخ را رقم زد. در این نسلکشی که علیه دو قوم کهن بینالنهرین صورت گرفت، افزون بر یک میلیون ارمنی و نیم میلیون سریانی/آشوری/کلدانی جان باختند. هزاران زن قربانی تجاوز و قتل شدند و بسیاری را تا پایان عمر با زخمهای روحی عمیق باقی گذاشت.
سیاست نسلکشی عثمانی علیه مسیحیان با کشتار مردان آغاز و با تبعید بازماندگان به صحرای سوریه ادامه یافت. این کوچ اجباری یا «تهجیر» به زودی به «کاروانهای مرگ» تبدیل شد. در این کاروانها که سالمندان، زنان و کودکان حضور داشتند، زنان بیشمار ارمنی توسط گروههای تحت امر سربازان ترک ربوده شدند. مقاومتکنندگان کشته شدند و بسیاری برای گریز از شکنجه و تجاوز دست به خودکشی زدند.
زنان ربوده شده که به پذیرش اسلام وادار شدند، به مرور هویت و زبان مادری خود را از یاد بردند. آنها برای نجات جان خود و عزیزانشان گزینهای جز این نداشتند. پژوهشهای تاریخی نشان میدهد که در آناتولی بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ حدود ۷۰۰ هزار زن مسیحی کشته شدند که نیمی از آنها در مسیر تبعید یا از گرسنگی جان باختند. دولت ترکیه که میراثدار عثمانی است، هنوز این نسلکشی را نپذیرفته و آمار دقیقی نیز در دست نیست.
اما زنان ارمنی تسلیم نشدند. در اورفا، عنتاب و مرعش مسلح شدند و به مقاومت برخاستند. ماریام چیلینگیریان و هانوم کتنجیان با تشکیل واحد ۲۵ نفره زنان در اورفا، پیشگام این مقاومت شدند. این جنبش مقاومت زنان در سراسر آناتولی گسترش یافت.
استمرار نسلکشی؛ از کوچگیری تا درسیم
جمهوری ترکیه، وارث امپراتوری عثمانی، پس از جنگ اول امپریالیستی، نسلکشی را این بار علیه کوردها به اجرا گذاشت. کوچگیری نخستین صحنه اجرای سیاست نسلکشی علیه کوردها بود. در سال ۱۹۱۹، نورالدین پاشای ریشو، مجری نظامی این طرح، با اشاره به قتلعام ارمنیان گفت: «کار آنان که 'زو' میگویند تمام شد، حال نوبت 'لو' گویان است.» این اعلان جنگی علیه کوردها بود. روستاها به آتش کشیده شدند و هزاران نفر قتلعام شدند. در این میان، ظریفه، فرمانده زن مقاومت کوردها، از کشتار جان به در برد، در درسیم مقاومتی نو سازمان داد و سرانجام در ۱۹۳۸ به دست دولت ترکیه به قتل رسید.
زیلان صحنه دیگر نسلکشی سازمانیافته علیه کوردها بود. دره زیلان در سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۲ به گورستان دستکم ۱۵ هزار انسان تبدیل شد. صدها زن جوان پس از تجاوز به قتل رسیدند و صدها تن دیگر ربوده شدند. سرنوشت زنان ربوده شده هرگز روشن نشد. اگرچه اسناد رسمی این فاجعه هنوز منتشر نشده، اما شهادت شاهدان از جنایات هولناکی چون شکافتن شکم زنان کورد و کشتن نوزادانشان حکایت دارد.
درسیم، آخرین پرده این نسلکشی بود. در سال ۱۹۳۷، دولت ترکیه حمله همهجانبهای را علیه این سرزمین کهن با فرهنگ و باورهای ویژهاش آغاز کرد. در این نسلکشی بیسابقه، ۷۰ هزار نفر قتلعام شدند. هزاران زن برای رهایی از تجاوز سربازان، خود را از صخرهها به پایین پرتاب کردند. هزاران دختربچه از خانوادههایشان جدا و به خانوادههای ترک سپرده شدند. سالها بعد، نزاهت گوندوغان در مستند «دختران گمشده درسیم» سرنوشت برخی از این کودکان را آشکار کرد. آمار دقیقی از تعداد دختران ربوده شده در دست نیست، اما تخمینها از صدها تن حکایت دارد. امروز با یافتن این کودکان، ابعاد این جنایت ضدبشری مستند شده است.
جنگ؛ کدام منافع و کدام فرصتها؟
موضع زنان در نخستین جنگ امپریالیستی دو سویه متفاوت یافت. در اروپای شرقی و غربی، زنان سوسیالیست و گروهی از فمینیستهای لیبرال با شعار «این جنگ، جنگ ما نیست» به صف مبارزان ضد جنگ پیوستند. در مقابل، جنبشهایی از زنان که برای حقوق اولیه چون رأی و کار مبارزه میکردند، با این استدلال که غیبت مردان در جبههها فرصتی برای پیشرفت زنان است، به حمایت از دولتهای ملی برخاستند.
جنگ اول امپریالیستی تنها به جبهههای نبرد محدود نماند و تمام جامعه را درگیر کرد. زنان برخلاف گذشته به صحنه آمدند و در عرصههای مختلف تولید، بویژه صنایع تسلیحاتی مشارکت جستند. حتی در جبههها نیز اگرچه سلاح به دست نگرفتند، اما در نقش پرستار و راننده آمبولانس خدمت کردند.
این دوران با اوجگیری مبارزات حق رأی زنان در غرب همزمان شد. زنان نه تنها در بازار کار که از مردان خالی شده بود، بلکه در عرصه سیاست نیز به نقشآفرینی پرداختند. برخی از فعالان زن از سیاستهای جنگی دولتها پشتیبانی کردند و گروهی دیگر به مخالفت با جنگ برخاستند.
زنان کارگر و کارخانههای مرگ
با شدت گرفتن نیاز به گلولههای توپ در سال ۱۹۱۵، شمار زیادی از زنان به کارخانههای مهماتسازی روانه شدند. تا سال ۱۹۱۸، جمعیت زنان شاغل در صنایع تسلیحاتی به یک میلیون نفر رسید. این زنان در شرایط طاقتفرسای کاری استثمار شدند و بسیاری جان باختند یا معلول شدند. کار با مواد منفجره سمی به بیماری یرقان سمی میانجامید که با زرد شدن پوست خود را نشان میداد و اغلب کشنده بود. همچنین انفجارهای مرگبار در کارگاهها جان بسیاری را میگرفت. آمارها نشان میدهد بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸، ۱۰۰۲ زن در انفجارهای کارگاهی جان باختند و هزاران تن معلول شدند.
جنبش حق رأی زنان که پیش از جنگ پیشرفت چشمگیری داشت، با شعار ناسیونالیستی «اکنون وقتش نیست» سرکوب شد. جریان فمینیسم لیبرال با این توهم که حمایت از دولت ملی و جنگ میتواند به کسب حق رأی بیانجامد، به خدمت منافع حکومت درآمد. جنگ به آزمونی برای زنان تبدیل شد که گویا موفقیت دولتهایشان به برابری سیاسی میانجامید. بدین ترتیب مطالبات زنان به پس از جنگ موکول شد. با پایان جنگ، در کشورهای پیروز و شکست خورده که ویران و کم جمعیت شده بودند، همان زنانی که نقش «مادر فداکار ملت» را ایفا کرده بودند، ناگزیر به موقعیت فرودست پیشین خود بازگشتند.
زنان پیشتاز جنبش صلح
زنان سوسیالیست با قاطعیت در برابر جنگ ایستادند. آنها به درستی دریافته بودند که جنگ و ناسیونالیسم برانگیزنده آن، در واقع یورشی به آرمان سوسیالیسم جهانی است. رهبران مرد احزاب سوسیال دموکرات به جای همبستگی با کارگران سراسر جهان، با دولتها، سلطنتطلبان و بعدها فاشیستها علیه «دشمن ملی» همدست شدند و بدین ترتیب به تقویت دولت، سرمایهداری و نظام مردسالار یاری رساندند. از این رو، همبستگی جهانی زنان برای صلح، همزمان به معنای دفاع از آرمان سوسیالیسم در برابر این تهاجم بود.
پیشگامان جنبش «این جنگ، جنگ ما نیست»، زنان سوسیالیستی چون کلارا زتکین و رزا لوکزامبورگ و فمینیستهایی مانند سیلویا پنکهرست بودند. این زنان از همان آغاز جنگ، مبارزه جدی را علیه آن سازمان دادند.
سازماندهی مبارزه جهانی زنان علیه جنگ
دومین کنفرانس بینالمللی زنان سوسیالیست در سال ۱۹۱۰ در کپنهاگ شکل گرفت تا از حقوق زنان در برابر فاشیسم دولتهای ملی که زیر سایه هژمونی مردسالار به سوی جنگ میشتافتند، دفاع کند. کلارا زتکین در مقام دبیر کل انترناسیونال زنان، شبکه گستردهای از ارتباطات را با جنبشهای زنان سوسیالیست در کشورهای مختلف ایجاد کرد. از اتریش و بوهم گرفته تا سوئیس، هلند، انگلستان، فرانسه، فنلاند، روسیه، لهستان و ایالات متحده. گاه نیز با فعالان زن در دانمارک، بلژیک و ایتالیا تماس میگرفت. محور اصلی این ارتباطات، گسترش همبستگی جنبشهای زنان و تأکید بر این نکته بود که سرنوشت حقوق زنان را نباید به دولتهای ملی سپرد.
پس از آغاز جنگ در ۱۹۱۴، همکاری زنان فمینیست و سوسیالیست در مبارزه علیه جنگ شدت گرفت. در نوامبر ۱۹۱۴، اینس آرماند از سوی نشریه زنان روسی «رابوتنیتسا» فراخوان برگزاری کنفرانس بینالمللی زنان را صادر کرد. الکساندرا کولونتای نیز با اعلام این که «ما زنان سوسیالیست همواره در صف مقدم مبارزه با جنگ خواهیم بود» به این جنبش پیوست. کلارا زتکین در دسامبر ۱۹۱۴ با نگارش نامهای به زنان آلمان و جنبش جهانی زنان، خواستار صلحی بدون الحاق شد و سپس کنفرانس بینالمللی زنان را برای ۲۶ تا ۲۸ مارس ۱۹۱۵ در شهر برن سازماندهی کرد.
رزا و کلارا؛ پرچمداران جنبش ضد جنگ
کلارا زتکین پیگیرانه استدلال میکرد که این نبرد نه جنگی دفاعی، بلکه تهاجمی آشکار است و زنان در هر دو سوی جنگ باید برای صلح متحد شوند. او با وجود سانسور شدید، این دیدگاه را در نشریه «برابری» که سردبیرش بود، بازتاب میداد. نقش او در برگزاری کنفرانس بینالمللی زنان سوسیالیست مارس ۱۹۱۵ در برن چشمگیر بود. در این کنفرانس که ۲۵ نماینده از هشت کشور حضور داشتند، جنگ قاطعانه محکوم شد. در پی آن، کلارا که عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بود، با حزب خود درگیر، دستگیر و تحت نظر دائم قرار گرفت. با این حال تا پایان جنگ به تلاش برای تقویت شبکه جهانی زنان و سازماندهی مقاومت زنان کارگر علیه سوداگران جنگ ادامه داد و در این راه از حمایت جنبشهای فمینیستی لیبرال و زنان روشنفکر برخوردار شد.
رزا لوکزامبورگ نیز از مخالفان سرسخت جنگ امپریالیستی بود. او که عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بود، به سبب نقد سیاستهای جنگی حزب، هم از سوی حزب و هم دولت آلمان تحت فشار قرار گرفت. با وجود دستگیریهای مکرر، از سازماندهندگان کنفرانس زنان سوسیالیست ضد جنگ در برلین ۱۹۱۵ بود. در ژوئیه همان سال مانیفستی زیرزمینی با عنوان «جنگ را متوقف کنید!» منتشر کرد. به اتهام خیانت به وطن دستگیر و تا اکتبر زندانی شد. گرچه با قید وثیقه آزاد شد، اما به دلیل فعالیتهای ضد جنگ، از مقام حزبی خود برکنار گردید.
پیوند شوم ناسیونالیسم و مردسالاری
سینتیا کاکبرن، نویسنده فمینیست، به درستی اشاره میکند که در نظام مردسالار، ناسیونالیسم و نظامیگری به یکدیگر نیرو میبخشند. از دید او، ناسیونالیسم به این دلیل شیفته نظام مردسالار است که این نظام زنان را به ماشین تولید وطنپرستان کوچک تبدیل میکند. نظامیگری نیز از این رو دلبسته نظام مردسالار است که زنان در این نظام، پسران خود را راهی سربازخانهها میکنند. نظام مردسالار نیز به این دو وابسته است زیرا آنها تولیدکننده مردانگی افراطی هستند.
سرانجام، جنگ اول امپریالیستی که ۱۷ میلیون کشته، میلیونها معلول و آواره برجای گذاشت، در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ با پیروزی متفقین به رهبری انگلستان، فرانسه و آمریکا پایان یافت. همان دولتهایی که زنان را با شعار «مادران فداکار ملت» به خدمت گرفته بودند، در هیچ یک از توافقنامههای پس از جنگ، چه در اردوی پیروز و چه شکست خورده، به آنان جایی ندادند. با بازگشت مردان از جبههها، از زنان سپاسگزاری شد و به خانههایشان بازگردانده شدند تا «کارها» را به مردان واگذار کنند و به نقش سنتی خود در مراقبت از خانواده بازگردند. این روند ادامه داشت تا آنکه بار دیگر دروازههای جهنم گشوده شد و جنگ دوم امپریالیستی آغاز گشت.
بخش دوم: وضعیت زنان در جنگ دوم تقسیم قدرت امپریالیستی