کار، سنت و اقتصاد؛ پای دیگ‌های زنانه در دل بحران

با بالا رفتن قیمت‌ها و افت ارزش پول، آشپزخانه برای بسیاری از زنان کوردستان به کارگاه تولیدی کوچکی بدل شده است؛ جایی برای دوام زندگی در دل بحران اقتصادی.

شهلا احمدی

روانسر- با خنک‌شدن هوا و کوتاه‌تر شدن روزها، انگار زندگی در خانه‌ها رنگ تازه‌ای می‌گیرد. صدای هم‌زدن دیگ‌های رب، بوی ترشی تازه و دست‌هایی که پیوسته در حرکت‌اند، نوید آمدن زمستان را می‌دهند. زنانی که از نخستین روزهای بهار، زمین و زمان را با خود هماهنگ کرده‌اند، حالا در آستانه پاییز، مشغول آماده‌سازی‌اند؛ گویی فصلی تازه از کار و زندگی را ورق می‌زنند.

برای بسیاری از این زنان، این تلاش تنها تداوم سنت نیست؛ پاسخی است به بحران، فقر و بی‌ثباتی اقتصادی. آن‌ها از دل آشپزخانه‌های کوچک و حیاط‌های موزاییک، جهانی از استقلال ساخته‌اند. هر شیشه رب، هر ظرف ترشی، نشانه‌ای است از مقاومت و زنده‌بودن. زنانی که با تغییر فصل‌ها، نه فقط برای گرمای خانه‌شان، بلکه برای دوام زندگی‌شان می‌جنگند، در سکوت، با صبر، و با دستانی که بوی زمین می‌دهد.


         


        

خدیجه مریدی یکی از زنانی‌ست که از راه مشاغل خانگی گذران زندگی می‌کند. او نشسته کنار سینی بزرگ گوجه‌ها، دستانش بی‌وقفه کار می‌کنند، اما لبخند از چهره‌اش نمی‌رود. در حالی‌که تکه‌های گوجه را یکی‌یکی خرد می‌کند، می‌گوید: «خیلی ساله رب درست می‌کنم. از همان موقع‌ها که بطری رب پنج هزار تومان بود تا حالا که رسیده به دویست و پنجاه هزار. اون موقع‌ها پولش بیشتر ارزش داشت، گاهی هم آشناها بیشتر پول می‌دادن چون از تمیزی کارم مطمئن بودن.»

او مکثی می‌کند، گویی حساب روزگار را در ذهنش مرور می‌کند، بعد ادامه می‌دهد: «قدیما با پولش طلا می‌خریدم، اما حالا فقط می‌توانم کمک خرج خانه باشم، یا لباس و وسایل خودم را بخرم. با این وضع تورم، همینه که هست.»

خدیجه، مثل خیلی از زنان دیگر، هر سال با رسیدن پاییز، به استقبال زمستان می‌رود. رب، ترشی، سبزی خشک، مربا... چیزهایی که هم خانه را گرم نگه می‌دارند، هم بخشی از هزینه زندگی را جبران می‌کنند. می‌گوید: «از صبح تا شب پای دیگم یا دارم سبزی پاک می‌کنم. ده ساله این کار را می‌کنم. بیشتر فامیل و آشناها از من خرید می‌کنن، مخصوصاً زن‌های کارمند که وقت ندارن خودشان درست کنن.»


         


        

از سختی کارش هم بی‌پرده می‌گوید: «درآمدش بد نیست، ولی به نسبت زحمتش خیلی سخته. بعضی شب‌ها از درد کمر و گردن خوابم نمی‌برد. دستم هم زیاد می‌سوزه وقتی رب می‌جوشه یا سبزی سرخ می‌کنم. اما بازم ادامه می‌دهم، چون این کار هم کمک خرج خانه‌ست هم باعث صرفه‌جویی می‌شود. حداقل مطمئنم تمیزه و سالم‌تر از بیرونه.»

وقتی از او درباره مراحل کار می‌پرسم، همچنان که چاقو در دست دارد، آرام توضیح می‌دهد: «اول باید گوجه‌ها را بچینم و بذارم یک روز بمانن تا نرم بشن. بعد می‌شورم، خردشان می‌کنم و تکه‌های سفیدش را برمیدارم. چند روز باید در خمره بمانن تا آب بندازند، هر روز هم باید با دست هم بزنم که کپک نزنن. بعد، روز آخر در دیگ بزرگ می‌ریزم، باید حواسم باشه ته نگیرد، چون کار خیلی سخت می‌شود.»

در پایان، خدیجه بطری نوشابه‌ای را برمی‌دارد و رب سرخ و غلیظ را در آن می‌ریزد. لبخندی محو روی لب‌هایش می‌نشیند و می‌گوید: «وقتی رب آماده را می‌بینم، هم خسته‌ام و هم خوشحال. حس می‌کنم یه‌جورایی سهم خودم را از زندگی درمیارم.»


         


        

بیان ویسی (نام مستعار) یکی از زنانی است که سال‌ها با پخت و فروش رب گوجه، هزینه زندگی‌اش را تأمین می‌کرد. نشسته کنار اجاق، از روزهایی می‌گوید که بطری‌های نوشابه را پر از رب سرخ و خوش‌عطر می‌کرد و مشتری‌هایش یکی‌یکی سراغش می‌آمدند.
«رب‌هام همیشه مشتری داشت. نه کپک می‌زد، نه رنگش می‌رفت. حتی از رب بازاری هم قشنگ‌تر بود. همسایه‌ها همیشه از تمیزی کارم تعریف می‌کردن.»

اما حالا، در صدایش خستگی سال‌ها کار موج می‌زند: «دیگه توان آن کارها را ندارم. آن‌قدر خم و راست شدم که کمر و گردنم از کار افتادن. دکتر گفته دیسک دارم. حالا فقط برای خودمان رب درست می‌کنم. چون هم به‌صرفه‌تره، هم بچه‌هام عاشق رب خانه‌گی‌ان.»

بیان مکثی می‌کند و با نگاهی آرام ادامه می‌دهد: «هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم کارای خانه انقدر به بدنم فشار بیاورد. ما زن‌ها همیشه کار می‌کنیم، ولی هیچ‌وقت کسی این کار را شغل حساب نمی‌کند. می‌گن وظیفه‌مانه. انگار خستگی ما اصلاً دیده نمی‌شود.»

او با همه درد و دل‌گرفتگی، باز هم با عشق حرفش را تمام می‌کند: «با همه دردها، هنوز رب درست می‌کنم. بهش می‌گم "رب کوردی" چون بوی زندگی ما زن‌ها رو می‌دهد؛ بخشی از فرهنگ و ریشه‌مانه. فقط کاش یه روزی زحمت‌هایمان دیده شود، نه فقط وقتی که سفره‌ها پر از رنگ رب ماست.»