نسل‌کشی ایزدیان در شنگال؛ روایت یک بازمانده از کشتار

نوفه تلو، یکی از شاهدان فرمان ۷۴ در سوم آگوست ۲۰۱۴، آن روز هولناک را این‌گونه روایت می‌کند: «مرگ را به چشم می‌دیدیم. شاهد جان دادن کودکان و سالمندان از فرط تشنگی بودیم.»

روناهی زردشت

در سحرگاه سوم آگوست، توأمان با خیانت، سیاهی بر شنگال سایه افکند. مزدوران داعش در حالی به شهر یورش بردند که هزاران سرباز عراقی و پیشمرگه‌های حزب دموکرات کوردستان، ظاهراً مسئولیت دفاع از آن را بر عهده داشتند. مهاجمان وحشیانه به رویاهای کودکانی که در خواب بودند، تاختند. در آن میان، گروهی در کام مرگ فرو رفتند و آنان که گریختند، به آغوش کوهستان پناه بردند.

نوفه تلو خود از اهالی گرزرک است، روستایی که در روز فرمان ایستادگی کرد و به سدی در برابر مرگ و خیانت بدل شد. او که خود شاهد آن روزها بوده است، از هجوم مزدوران داعش، فرار به سوی کوه‌ها و جان دادن کودکانی می‌گوید که در عطش و گرسنگی، در دل همان کوه‌ها آرام گرفتند.

 

گرزرک؛ سدی در برابر مرگ و خیانت

نوفه با اندوهی که گویی به سنگینی روز نخست فرمان است، روایت خود را آغاز می‌کند: «از مدتی قبل می‌دانستیم که داعش به تلعفر و اطراف آن رسیده است. ساعت سه بامداد سوم آگوست ۲۰۱۴، صدای شلیک گلوله در روستای گرزرک پیچید. مردان همگی به سمت سنگرهای روستا شتافتند و نبرد میان مزدوران و اهالی تا ساعت هشت صبح ادامه یافت. آن شب، با شروع حمله، به همسرم گفتم که ما هم برویم، ولی او نپذیرفت. طولی نکشید که دیدیم روستا خالی شده و همه به کوهستان گریخته‌اند. ما نیز راهی شدیم و هجده روز را در کوه‌های شنگال سپری کردیم.»

 

لب‌های ترک‌خورده از عطش

نوفه و خانواده‌اش به همراه هزاران ایزدی دیگر، برای هجده روز در کوهستان سرگردان بودند تا آنکه مبارزان آزادی فرا رسیدند. نخستین اقدام مبارزان، رساندن آب به تشنگان بود، به کودکانی که لب‌هایشان از عطش خشکیده و ترک خورده بود. در آن روزهای سخت، صدها کودک و سالمند از تشنگی جان سپردند.

سخنان نوفه در وصف آمدن مبارزان آزادی و ازخودگذشتگی‌شان، روایتی کوتاه از تقابل فداکاری و خیانت است: «روز فرمان، پیشمرگه‌ها ما را در چنگال مزدوران تنها گذاشتند و گریختند. اما نیروی گریلا به داد ما رسید، از ما دفاع کردند و برایمان آب و غذا آوردند. آنها سالمندانِ گرفتار در دره‌ها را بر دوش کشیدند و از مرگ رهانیدند. برای نجات ما یک کریدور انسانی باز کردند. همان‌گونه که آن فرمان و خیانت را فراموش نمی‌کنیم، فداکاری رفقا را نیز هرگز از یاد نخواهیم برد.»

 

رویارویی با مرگ

بنا بر باورها، عزرائیل تنها در لحظه جان دادن بر بالین انسان ظاهر می‌شود. اما آن روز، فرشته مرگ نه برای ستاندن جان، که برای دریدن رویاها و ریشه‌کن کردن حیات آمده بود. آن روز، ذهنیت‌های پلید و دشمن ریشه‌سوز، ردای عزرائیل را بر تن کرده بودند. آن روز، زندگان، مرگ را به چشم دیدند و شنگال، با آن رویارو شد.

نوفه تلو این رویارویی را چنین توصیف می‌کند: «مرگ را مقابل چشمانمان می‌دیدیم. شاهد جان دادن کودکان و سالمندان از تشنگی بودیم. فرزندانمان روزها در اوج گرمای تابستان، گرسنه و تشنه، زیر آفتاب سوزان رها شده بودند. ما روزها در کوهستان آواره بودیم. شاید مرگ خود را از یاد ببریم، اما آن فرمان را هرگز. آن روزهای سیاه هیچ‌گاه از نظرم پنهان نمی‌شوند و من اسیران و جان‌باختگانش را هرگز فراموش نخواهم کرد.»

 

بازگشت به شنگال

پس از نوزده روز، نوفه و خانواده‌اش به باشور کوردستان پناه بردند و سه سال را در آنجا گذراندند. با این حال، پس از پایان این سه سال، به سرزمین مادری خود، شنگال، بازگشتند.

نوفه درباره بازگشت به سرزمینش می‌گوید: «باید از خاکمان پاسداری کنیم تا هرگز فرمان دیگری بر ما تحمیل نشود. دفاع ما تنها به صفوف نیروهای دفاعی محدود نمی‌شود. ما در خانه‌های خود نیز مقاومت کرده و به مبارزه ادامه خواهیم داد. یاد شهیدانمان همیشه در قلب ما زنده است و ما نیز همواره ادامه‌دهنده راه آنان خواهیم بود.»