خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان/ قسمت سوم

بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاری‌اش درباره‌ی درهم‌تنیدگی نژاد، سرمایه‌داری و جنسیت، شهرت یافته است. وی در مقاله‌ی «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله‌ی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهایی‌بخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. هوکس در این بخش به در هم تنیدگی ستم جنسی و ستم نژادی می‌پردازد و توضیح می‌دهد که چرا جنبش فمینیستی بدون توجه به ستم نژادی، جنبشی ناقص و متناقض است.

نویسنده: بل هوکس bell hooks

ترجمه: مهدیس صادقی پویا

بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاری‌اش درباره‌ی درهم‌تنیدگی نژاد، سرمایه‌داری و جنسیت، شهرت یافته است. وی در مقاله‌ی «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله‌ی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهایی‌بخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. هوکس در این بخش به در هم تنیدگی ستم جنسی و ستم نژادی می‌پردازد و توضیح می‌دهد که چرا جنبش فمینیستی بدون توجه به ستم نژادی، جنبشی ناقص و متناقض است.

سکسیسم میان زنان و مردان عمدتاً همراه با سلطه‌ی مردان است که منجر به تبعیض، بهره‌کشی و ستم می‌شود. ارزش‌های قهرمانانه‌ی مردانه میان زنان از طریق رفتارهای ناشی از بدگمانی، دفاع و رقابت خود را آشکار می‌کند. این سکسیسم است که منجر به احساس مورد تهدید واقع شدن زنان توسط دیگران می‌شود. سکسیسم که به زنان آموزش می‌دهد که ابژه‌های جنسی مردان باشند، اما در عین حال خود را در احساس برتری زنانی که این نقش را نپذیرفته‌اند، نسبت به زنانی که در این ساختار قرار دارند نیز آشکار می‌کند. سکسیسم است که موجب می‌شود تا زنان در نقش والدین احساس بی‌ارزشی کنند، در حالی که در مشاغل خود چنین احساسی نداشته باشند. پذیرش سکسیسم زمانی اتفاق می‌افتد که زنان نیز خود به کودکان آموزش دهند که تنها دو امکان دارند: سلطه‌گر باشند یا سلطه‌پذیر. سکسیسم، به زنان آموزش نفرت از زنان دیگر را می‌دهد و ما به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه با این نفرت نسبت به دیگری زندگی می‌کنیم.

در سراسر ایالات متحده، زنان در سازوکارهای رفتارهای اجتماعی مخرب موجب تضعیف جامعه‌ی زنان و آزار زنان دیگر می‌شوند. برنامه‌های عامه‌پسند و پرمخاطب تلویزیونی به صورت شبانه‌روزی روابط زنان با یکدیگر را به صورت روابطی تصویر می‌کنند که مملو از تعرض، تحقیر و رقابت است. در جنبش فمینیستی، سکسیسم نسبت به زنان، با نادیده گرفتن خشونت، بی توجهی کامل و عدم نگرانی نسبت به وضعیت یا عدم علاقه به زنانی که وارد جنبش نشده‌اند، نمایان می‌شود. این مسئله را حتی می‌توان در محیط‌های دانشگاهی دید که برنامه‌ها و رشته‌های تحصیلی مطالعات فمینیستی هیچ ارتباطی با جنبش فمینیستی کنشگر ندارند. تونی موریسون، نویسنده‌ی زن سیاه‌پوست در جشن فارغ‌التحصیلی خود در کالج بارنارد در می ۱۹۷۹ به مخاطبانش چنین گفت:

"نمی‌خواهم از شما درخواست کنم، بلکه می‌خواهم به شما بگویم که در ظلم به خواهرانتان شریک نباشید. مادرانی که حقوق کودکان خود را رعایت نمی‌کنند، زن هستند. زنان دیگر، نه نهادها باید آن‌ها را از انجام چنین کاری منع کنند. مادرانی که اتوبوس‌های مدرسه را به آتش می‌کشند، زن هستند و این نه نهادها، بلکه زنان دیگر هستند که باید آن‌ها را از انجام این کار باز دارند. زنانی که دیگر زنان را در ارتقاء شغلی باز می‌دارند، زن هستند و این دیگر زنانند که باید به کمک زنان قربانی بشتابند. شاغلین در بخش‌های اجتماعی و رفاه در جامعه که با مشتریان خود بدرفتاری می‌کنند، می‌توانند زنان باشند و این دیگر زنانند که باید خشونت آن‌ها را نسبت به این افراد متوقف کنند."

من نسبت به خشونتی که زنان به دیگر زنان می‌کنند، بسیار نگرانم: خشونت حرفه‌ای، خشونت رقابتی و خشونت عاطفی. من نسبت به بردگی کشیدن زنان توسط دیگر زنان بسیار نگرانم. من به خاطر نبود استانداردهای اخلاقی که زمین را زیر پای زنان در عرصه‌ی حرفه‌ای خالی می‌کند، به واقع نگرانم.

به منظور ایجاد یک جنبش فمینیستی جمعی و سیاسی، زنان باید برای از بین بردن بیگانگی زنان نسبت به یکدیگر که نتیجه‌ی اجتماعی شدن جنسیت‌زده‌ای است که از بین نرفته، مثل هم‌جنسگراستیزی، قضاوت از روی ظاهر فردی و تضادهای بسیار میان زنان، تلاش کنند. اگر می‌خواهیم در روابط شخصی‌مان نیز همچون اتحاد سیاسی‌مان قدرتمند باشیم، باید تلاش کنیم تا زنان آموزه‌های جنسیت‌زده را فراموش کنند.

نژادگرایی یکی دیگر از سدهای موجود در مسیر اتحاد میان زنان است. ایدئولوژی خواهری اخیری که توسط کنشگران فمینیست معاصر تعریف شد نشان داد که زنان سفیدپوست، تبعیض‌ها، بهره‌کشی‌ها و ستمی را که به زنان از نژادهای مختلف روا داشته می‌شود، به رسمیت نمی‌شناسند و همین موجب شده تا این دو گروه نتوانند دغدغه‌های سیاسی و علاقه‌های مشترک با یکدیگر داشته باشند. وجود پیشینه‌های فرهنگی کاملاً متفاوت نیز این ارتباط‌گیری را میان این دو گروه دشوار کرده است. این مورد خاص کاملاً میان زنان سیاه‌پوست و سفیدپوست ایجاد شده است؛ بدین شکل که به صورت تاریخی، زنان سیاه‌پوست همواره احساس کرده‌اند که تحت سلطه‌ی زنان سفیدپوست قرار دارند که حتی از ستمی که از جانب مردان سفیدپوست می‌بینند، ستمی وحشیانه‌تر و غیرانسانی‌تر نیز بوده باشد. زنان سیاه‌پوست، امروزه نه تنها تحت کنترل سیستم‌های پدرسالاری هستند، بلکه اغلب در محیط‌هایی مشغول فعالیتند که یک زن سفیدپوست در جایگاه مدیر به آن‌ها ریاست می‌کند. با توجه به مزایایی که مردان سفیدپوست و البته زنان سفیدپوست در نتیجه‌ی سلطه‌ی نژادی دارند، زنان سیاه‌پوست به سرعت نسبت به تناقضی که در فراخوان خواهری میان زنان در جنبش فمینیستی بود، واکنش نشان دادند. فراخوان خواهری در این جنبش برای زنان سیاه‌پوست به منزله‌ی فراخوانی بود که آن‌ها را در بر نمی‌گرفت. بسیاری باور داشتند که جنبش آزادی‌بخشی زنان که توسط زنان سفیدپوست اداره می‌شود، زنان از طبقات فقیر و کارگر را که بسیاری از آنان زنان سیاه‌پوست هستند، متحمل هزینه می‌کند. به طور قطع چنین چیزی اسمش خواهرانگی نبود و پیوستن به چنین جنبشی از نظر سیاسی، ساده‌لوحانه بود. توجه به مشارکت زنان سیاه‌پوست به خصوص در سازمان‌دهی سیاسی در زمان حاضر، تأکیدی بود بر توسعه و شفاف‌سازی ماهیت همبستگی سیاسی. زنان سفید به اعمال تبعیض و بهره‌کشی علیه زنان سیاه مشغولند، در حالی که در تعاملات خود با آنان نیز دچار حسادت و رقابتند. در بستر چنین تعاملاتی، نمی‌توان انتظار شرایطی مملو از اعتماد و ارتباط متقابل را داشت. پس از ساخت ساختارهای نظری و عملی فمینیستی که تهی از توجه کافی به نژادگرایی بود، زنان سفید از زیر بار مسئولیت جلب توجه به این مسئله، شانه خالی کردند. آن‌ها ممکن بود در مباحث مربوط به نژادگرایی، پیش‌قدمی نکنند، اما می توانستند مباحث مربوط به زنان غیر سفید را در این باره بشنوند و به آن پاسخ دهند. آن‌ها می‌توانستند درباره‌ی حضور زنان از نژادهای مختلف در سازمان‌های فمینیستی از طریق تشویق آنان به مشارکت بیشتر دغدغه‌ی خود را نشان دهند؛ اما زنان سفید با نژادگرایی به مقابله بر نخاستند.

نژادگرایی تنها به این سبب که زنان سفید، تک‌تک نژادگرا هستند، نوعی مشکل نیست. آن‌ها نماینده‌ی بخش کوچکی از این جامعه‌اند. آن‌ها همه می‌توانستند ضد نژادگرایی باشند، اما آن چه مهم است، این است که برای نابودی نژادگرایی، نیاز به یک مسئله فمینیستی مرکزی داریم. نژادگرایی به واقع یک مسئله اساسی فمینیستی است، چرا که پیوندی سخت با ستم جنسی دارد. در غرب، شالوده‌های فلسفی ایدئولوژی‌های جنسیت‌زده و نژادگرا یکسان هستند.

گرچه ارزش‌های نژادپرستانه سفید، نظریه‌پردازان فمینیستی را به این باور اصلی رسانده که جنسیت‌زدگی بر نژادگرایی اولویت دارد، اما در تلاش برای ایجاد یک نظریه‌ی تکاملی فرهنگی هستند که هیچ نسبتی با تجربه‌ی زیسته‌ی ما از زندگی ندارد. در ایالات متحده آمریکا، حفظ برتری نژاد سفید، اگر نه بیشتر، به اندازه‌ی حفظ نقش‌های جنسیتی اهمیت داشته است. این مسئله که هرگاه صحبت از اعتراض جمعی به نژادگرایی می‌شود، حقوق زنان سفید به خطر می‌افتد، یک تصادف محض نیست. حتی ساده‌ترین افراد از نظر معلومات سیاسی هم می‌تواند متوجه شود که دولتی با باورهای برتری سفیدپوست‌ها، بین رفع نیازهای سیاه‌پوستان ستم‌دیده و نیازهای زنان سفید (به خصوص زنان سفید طبقه‌ی بورژوا)، قطعاً دومی را انتخاب خواهد کرد. جنبش‌های رادیکال پایان دادن به نژادگرایی (مبارزه‌ای که بسیاری برای پیش بردنش کشته شده‌اند)، بسیار بسیار تهدیدآمیزتر از جنبش زنانی بوده که مسئله‌اش رفع نیازهای زنانی است که توان حرکت رو به بالا در میان طبقات اجتماعی را دارند.

نیاز به رسمیت شناختن مبارزات علیه نژادگرایی در جنبش فمینیستی به هیچ عنوان از بین نخواهد رفت. نظریه‌ی فمینیستی با نشان دادن این که نژادگرایی و جنسیت‌زدگی دو روی یک سکه‌اند، در عمل نیز بسیار پربارتر خواهد بود تا این که یکی را به دیگری اولویت داده یا اصولاً نژادگرایی را نادیده بگیرد. یکی از مسائل اصلی کنشگران فمینیست، تلاش برای به دست آوردن حق کنترل بر بدن برای زنان بوده است. مفهوم برتری نژاد سفید، توسط همین نژاد ادامه پیدا کرده است. کنترل پدرسالارانه بر بدن زنان نیز، ادامه‌ی همین طرز تفکر بوده است. هر زن سفیدپوستی که روزانه تلاش می‌کند تا به زنان در کنترل بر بدن‌شان کمک کند، اما نژادگرایی را نادیده می‌گیرد، تلاش‌هایش را بی‌ارزش کرده است. وقتی زنان سفید به برتری سفیدپوستان حمله کنند، به طور هم زمان در حال اعتراض به ستم جنسی نیز هستند. این تنها یک نمونه از ماهیت مکمل و در‌هم‌تنیده‌ی ستم جنسی و نژادی است. مثال‌های دیگری نیز هستند که باید توسط نظریه‌پردازان فمینیست مورد بررسی قرار بگیرند

منبع:‌ فمینیسم انقلابی

لینک قسمت دوم:

https://jinhaagency.com/fa/all-news/content/view/25232