زن مستقل در حصار نُرم‌های اجتماعی

زن مجرد در ایران نه به‌دلیل انتخاب شخصی، بلکه در نتیجه‌ی ساختارهای حقوقی، فرهنگی و اقتصادی، با محدودیت‌ها و فشارهای سیستماتیک روبه‌روست.

شیلان سقزی

مرکز خبر- در ساختار سیاسی-فرهنگی ایران، زن مجرد غیرمتأهل نه فقط یک وضعیت زندگی، بلکه یک پرونده اجتماعی- حقوقی- روانشناختی است که از سوی خانواده، جامعه، قانون و بازار تحت فشار است. این زنان، تنها -کمابیش مستقل - در میانه‌ی نظم سنتی و مدرن گرفتار شده‌اند، یعنی نه متأهل‌اند، نه حقِ «هم‌خانه‌گی قانونی» دارند و نه می‌توانند به‌سادگی در فضای «ازدواج سفید» نفس بکشند. وضعیت آن‌ها تنها یک موضوع فردی نیست، بلکه محصول همگرایی پدرسالاری، سیاست خانواده، اقتصاد نابرابر و روان‌شناسی سرکوب‌ است.

این گزارش با رویکردی آسیب‌شناسانه به بررسی چندلایه‌ی وضعیت زنان مجرد، به‌ویژه آن‌دسته که فاقد حمایت قانونی و اجتماعی‌اند می‌پردازد.

 

تنهاییِ غیرقانونی در نظم پدرسالار-دولت‌محور

زن مجرد در ایران در فضای روانی همواره دو نوع فشارِ نُرم‌های اجتماعی- فامیلی و انزوا و شکست در بازنمایی اجتماع را تجربه می‌کند، یعنی از یک‌سو از کودکی به زنان یاد داده می‌شود که هویتِ «کامل» در ازدواج و خانواده خلاصه می‌شود. زن مجرد، به‌محض ورود به سن بلوغ اجتماعی، در معرض پیام‌های پنهان و آشکاری قرار می‌گیرد که او را فاقد «موقعیت هنجار» می‌دانند. این مسئله ضمن ایجاد اضطراب هویت، بی‌ارزشیِ وجودی و احساس «ناکامل بودن»، حس دائمی نقص و اعتراض تهی‌شده را در ذهن او پدید می‌آورد و دوم اینکه زن مجرد، در تصویر عمومی (رسانه‌ها، گفتارهای خانوادگی، خطابه‌های دینی)، غالباً در حد «استثناء» یا «انحراف» مطرح می‌شود. حتی در جمع‌های فامیل‌محور، او در بهترین حالت «موقتی» تلقی می‌شود. این انزوا، سطحی از بی‌پناهی روانی را در مقایسه با همسالانِ متأهل، با عواقب واقعی چون افسردگی، انزوای اجتماعی و بی‌اعتمادی به نظام‌های حمایتی همراه می‌سازد. از منظر دیگر زن مجرد در تعامل با اجتماع دو عملکرد ساختاری یعنی کنترل اجتماعی بر بدن و زمان و اجتماعی‌سازی هنجاریِ تک‌همسری و تک‌خانواده‌گی را تجربه می‌کند.

کنترل اجتماعی بر بدن و زمان یعنی فضاهای عمومی، ساعات حضور، پوشش، روابط و حتی رفت‌وآمد او همچون «چیزهایی خطرناک» یا «بدون نظارت خانوادگی» تعریف می‌شود. به‌جای تسهیل مشارکت اجتماعی، زن مجرد در نقشِ «چیزِ مجهولِ اجتماعی» قرار می‌گیرد که باید کنترل شود، نه فقط از سوی قانون بلکه از سوی مردم.

از سوی دیگر، اجتماعی‌سازی هنجاریِ تک‌همسری و تک‌خانواده‌گی هم یعنی اجتماع، زن مجرد را نه به‌مثابه فردی آزاد، که به‌عنوان یک «تهدید نظم جمعی» می‌پذیرد، تهدیدی برای ارزش‌های خانواده‌محور. زنان مجرد در عمل مجبورند نقش‌های هویت‌زدایی‌شده را بازی کنند، یعنی بی‌مسئولیت اجتماعی، «به‌هنگامِ مناسب ازدواج‌ناپذیر»، یا حتی «مسئولی کم‌ارزش».

در همان راستا، اقتصاد نقش محوری در تشدید بحران زنان مجرد دارد، یعنی از محرومیت از حمایت‌های قانونی و اقتصادی تا اقتصاد سرمایه‌داری خانواده‌محور.

زن مجرد به‌واسطه فقدان نهاد خانواده، نه حقِ پشتوانه اقتصادی رسمی دارد و نه دسترسی به منابع تضمین‌شده (وام مسکن مستقل، پشتیبانی بیمه‌ایِ خانواده). این محرومیت، موجب می‌شود که بسیاری از زنان در چرخه اقتصاد سیاه و پنهانی تن‌فروشی، کارهای پایین‌پرداخت‌شده، یا کسب‌وکارهای غیررسمی گرفتار شوند.

از سوی دیگر در اقتصاد ایران، خانواده نوعی واحد تولید-مصرف است. زن مجرد، در این ساختار فاقد سهم مشارکتی است که قواعد بازار رسمی برایش تعریف شده باشد. حتی اشتغال رسمی هم نمی‌تواند جایگاه اقتصادی او را تثبیت کند، چرا که بازار کار نابرابر، عدم دسترسی به امنیت حرفه‌ای و نبود محافظت قانونی، او را به حاشیه سوق می‌دهد.

 

فقدان هویت قانونی و انکار حق انتخاب

ساختار حقوقی ایران برای زنان مجرد هیچ «وضعیت مستقلِ قابل قبول» تعریف نکرده است، یعنی زن مجرد، برای سکونت مستقل نیازمند مجوز یا پشتیبانی خانواده معرفی می‌شود. حتی قوانین مسکن، امور بانکی، یا مراقبت‌های پزشکی- در بسیاری موارد- آلوده به شرایط مجوز خانواده هستند.

از سوی دیگر، هرگونه رابطه/زندگی مشترک خارج از چارچوب ازدواج رسمی نه‌تنها مجرمانه، بلکه ناپذیرفته‌ی اجتماعی و سیاسی است. زنان مجردی که به «ازدواج سفید» فکر می‌کنند عملاً از دسترسی به حمایت قانونی، سلامت حقوقی و استقلال برخوردار نیستند، یعنی قانون، زن مجرد را در چارچوبی تعریف می‌کند که او باید برای مشروعیتِ کامل، «زنانگی در نقش همسر» را بازی کند. هر خروج از این نقش، خودش نوعی «جرمِ اجتماعی» می‌شود.

 

انزوای سیستماتیک: زن مجرد و بحران حق‌بودن

در ایران، زنِ تنها یا مجرد نه تنها با محدودیت‌های قانونی و فرهنگی مواجه است، بلکه در تلاقی چهار فشار عمده (قانونی، اجتماعی، اقتصادی و روانی) در معرض سرکوب ساختاری دائمی قرار دارد. این تلاقی یک سازوکار مهندسی‌شده‌ی قدرت است که هدف آن، طرد اجتماعی و خنثی‌سازی زنانِ خارج از نظم پدرسالارانه و خانواده‌محور است.

 

اضطراب دیده‌نشدن و بازخواست دائمی: زن مجرد در جامعه‌ای که از زیست مستقل زنانه هراس دارد، به سوژه‌ای تحت نظارت بدل می‌شود. او نه‌تنها از سوی نهادهای رسمی، بلکه از طرف همسایه، کارفرما، صاحب‌خانه و حتی خانواده‌اش، مورد تفتیش مستمر است. این دیده‌نشدن به‌مثابه نادیده‌گرفتن انسانیت اوست و اضطرابی مداوم می‌سازد که هویت زنانه را در حاشیه نگه می‌دارد.

 

خوردگی روانی و بحران ارزشمندی: قضاوت مداوم، تعلیق هویت اجتماعی، و تلقین بی‌کفایتی به واسطه‌ی عدم انطباق با الگوهای مسلط (ازدواج، مادر شدن، وابستگی اقتصادی)، زن را در چرخه‌ای از بحران اعتماد به نفس فرو می‌برد. خود را نادیده گرفتن، محصول یک سیاست سیستماتیک نادیده‌انگاری‌ست.

 

فقدان شبکه حمایتی در ساختارهای بسته: در جامعه‌ای که فقط خانواده‌ی رسمی را به رسمیت می‌شناسد، زنِ تنها به‌طور خودکار از حمایت‌های روانی، اجتماعی و اقتصادی محروم می‌شود. دسترسی او به امنیت، سرپناه، شغل، بیمه و حتی خدمات درمانی اغلب مشروط به وابستگی به پدر یا همسر است. این انکار سیستماتیک استقلال، نه تنها خشونت ساختاری، بلکه یک نوع «شکنجه‌ی روزمره» است.

 

ترس از پیوند اجتماعی: هر نوع ارتباط جدید، از دوستی و هم‌خانه بودن تا روابط عاطفی یا مشارکت‌های اقتصادی، تحت شبح مجازات اجتماعی و قضایی قرار دارد. زنان مجبور به پنهان‌کاری‌اند، نه به دلیل خطا، بلکه برای حفظ امنیت. نتیجه آن، انزوایی‌ست که نه از دل انتخاب، بلکه از دل اجبار ساخته شده است.

در واقع، زنِ تنها در جمهوری اسلامی صرفاً یک فرد نیست، بلکه یک تهدید سیاسی برای نظمی‌ست که هنوز «خودبسندگی زن» را برنمی‌تابد. او با زیست مستقل‌اش، قاعده بازی را برهم می‌زند و دقیقاً به همین دلیل، سرکوب می‌شود.
         

      

 

تاکتیک‌های بقا و مقاومت زنان مجرد

زنان مجرد، در واکنش به این فشارها، تاکتیک‌های را به‌کار می‌گیرند، ازجمله اقتصادِ پنهان و پس‌انداز مخفی، عضویت در شبکه‌های حمایتیِ غیررسمی (دوستان، جمع‌های هم‌سن)، زندگی اشتراکی غیررسمی در سایه‌ی ناامنی قانونی و نیز پناه‌بردن به هویت‌های فرعی و پذیرش موقت نقش‌های اجتماعی قابل کنترل که این تاکتیک‌ها نه فقط نشانه بقا، بلکه شکل خاموشی از مقاومت علیه نظمِ سرکوب‌گر هستند.

بنابراین زن مجرد در ایران، نه فقط یک وضعیت جمعیتی، بلکه زیرکانه‌ترین صحنه‌ی تضاد میان فرد، جامعه و قدرت رسمی است. او نه عضو کامل جامعه است، نه در چارچوب خانواده مشروعیت دارد و نه از حمایت قانون برخوردار است. تلاقی پدرسالاریِ خانوادگی با دولت‌سالاری و بازار نابرابر، زن مجرد را در وضعیتی قرار داده که باید دائماً برای اثبات «انسانِ کامل» خود تلاش کند، نه فقط در مقابل مردان و خانواده، بلکه در برابر دستگاه قانونی و فرهنگی کشور.

این وضعیت، اگر تحلیل و تغییر نیابد، نه فقط زیست زنان مجرد را تضعیف می‌کند، بلکه زبانی از بی‌عدالتی و انکار حق انتخاب را در مرکز جامعه تثبیت می‌کند، چنانکه فردیتِ زنانه را در پیوندش با خانواده و مرد، «مشروع» و بیرون از آن «نامشرع» تعریف می‌کند. تغییر این نظام فقط یک مسئله حقوقی یا اقتصادی نیست، بازسازی عمده‌ی نظم هویتی، فرهنگی و سیاسیِ جامعه را می‌طلبد.