نمایش استثناء و قاعده؛ از استثمار تا بردگی

نمایش «استثناء و قاعده» روایتی از ستم و مقاومت است که زندگی کولبران روژهلات را به تصویر می‌کشد؛ آنان که زیر بار سنگین ظلم، برای نانی ناچیز، مرگ را به دوش می‌کشند.

روژان صابری

سنه- نمایش «استثناء و قاعده» به کارگردانی ابراهیم کاظمی و نویسندگی برتولت برشت، از تاریخ ۱۴ تا ۲۱ دی‌ماه، هر روز ساعت ۱۷:۳۰ در تالار فروردین مجتمع فجر به روی صحنه رفت. این نمایش با استقبال گسترده و بی‌نظیر تماشاگران همراه بود، که شاید دلیل اصلی آن همزادپنداری مخاطبان با داستان و مضامین عمیق آن باشد.

نمایش «استثناء و قاعده» نوشته برتولت برشت، داستان تاجری نفتی را روایت می‌کند که باید برای انجام معامله‌ای بزرگ از راهی طولانی و سخت عبور کند. در این مسیر، باربر بار وی را به دوش می‌کشد و راهنمای راه نیز مرد شریفی است که همراهشان است. بازرگان در طول راه باربر را برای سرعت و پیشی گرفتن از رقبای خود مدام کتک می‌زند و راهنما از این کار رنج می‌برد. تاجر از اتحاد باربر و راهنما هراس دارد و به همین دلیل راهنما را اخراج می‌کند. باربر از اخراج خود می‌ترسد و مطیع‌تر از قبل فرمان می‌برد. درحالی‌که تاجر از طغیان باربر وحشت دارد، زیرا از بلاهایی که بر سرش آورده، انتظار سرکشی و انتقام دارد، اما باربر با تمام ستم‌های بازرگان، حاضر به ضربه زدن به او نیست و در راه تنها به فکر گرفتن مزد و بازگشت نزد همسرش است. این انتظار باربر درست مانند مردمی است که به کمترین‌ها قانع‌اند، اما همین کمترین‌ها نیز نصیبشان نمی‌شود.

در هنگام تقسیم آب آشامیدنی در راه، بازرگان تمام آب خود را می‌خورد و سهمی برای باربر نمی‌گذارد. اما در مقابل، باربر برای زنده ماندن تاجر، سهم آب خود را که از راهنما گرفته است به او می‌دهد. تاجر با این تصور که ممکن است باربر سنگی در دست داشته باشد، او را می‌کشد. این صحنه نمادی از مردمی است که از حقشان می‌گذرند تا ظالم را همچنان سرپا نگه دارند، زیرا خیال می‌کنند به او نیاز دارند.

نمایش «استثناء و قاعده» از بیننده می‌خواهد در مقابل وضعیت موجود قیام کند. این قیام کردن به معنی آن است که ظالم را به ظلم کردن تشویق نکند، برای مزد ناچیز برده او نشود، کرامت انسانی خود را حفظ کند و خود را کوچک نشمارد. در جایی از نمایش، تاجر می‌گوید: «یا باید ظالم بود یا مظلوم.» این ذهنیت بازتاب قاعده سرمایه‌داری است. با چنین ذهنیتی است که سرمایه‌داران خود را تبرئه می‌کنند و به بردگی کشاندن دیگران را سرشت خود می‌دانند.

باربر در این نمایش، برای مزدی که معلوم نیست داده شود یا نه، در تمام طول مسیر گوش به فرمان و برده‌وار خدمت می‌کند و تنها یک‌بار از خود دفاع می‌کند؛ و همان‌جا است که بازرگان می‌ترسد. اما چه چیزی او را وادار به اطاعت دوباره می‌کند؟ ترس. ترس از بیکاری و بی‌مزدی. این ترس قابل تعمیم به جامعه بزرگ‌تر است؛ جامعه‌ای مطیع و منفعل که از تغییر هراس دارد و بردگی را راحت‌تر از آزادی می‌داند، زیرا آزادی بها دارد. در واقع، انتخاب ما بردگی است، در غیر این صورت باید بر هر آنچه عادی به نظر می‌رسد، شورید.

نمایش برتولت برشت، وضعیت کولبران روژهلات را به‌خوبی به تصویر می‌کشد؛ کارگرانی که از بیکاری ناچار به کولبری می‌شوند، زخمی و کشته می‌شوند و از راه‌های سخت و صعب‌العبور برای مزدی ناچیز بارهای سنگین حمل می‌کنند. اما آیا این انتخاب آن‌ها است یا تحمیل قدرتمندان؟ سرمایه‌دارانی که حمایت قانون را دارند. آن‌ها می‌دانند هیچ عدالتی برقرار نیست و به‌خوبی می‌دانند اگر ظلم نکنند، باید متحمل ظلم شوند. اگر انصاف داشته باشند، باید از منافع خود بگذرند. اگر نکشند، کشته می‌شوند.

بخش دیگری از نمایش به زنانی اشاره دارد که همسرانشان را در جنگ برای نان از دست می‌دهند، اما نمی‌توانند اعتراض کنند، زیرا قدرتی ندارند. قاتلان سرمایه دارند و قانون در دستانشان است. بنابراین، این زنان نه‌تنها متحمل ضرر معنوی می‌شوند، بلکه ضرر مادی نیز گریبانشان را می‌گیرد و به‌عنوان مجرم نیز شناخته می‌شوند.

در روژهلات، هر روز شاهد چنین فجایعی هستیم. کولبران قانون‌گریز بار تاجران را حمل می‌کنند و در مقابل مزد ناچیزی می‌گیرند، اما سود واقعی را همان تاجران قانون‌مدار می‌برند. این تراژدی برای روژهلات آشناست: کشتن و زخمی کردن کولبران؛ کارگران روزمزدی که مسیرهای طولانی و خطرناک را با چندصد کیلو بار طی می‌کنند و کشته می‌شوند، اما از تعدادشان کم نمی‌شود. اگرچه بار ستم سبک است، اما برای آن‌ها گران تمام می‌شود.

پیام محوری این نمایش برجسته کردن غیرعادی بودن وقایعی است که اغلب به‌عنوان واقعیت‌های طبیعی پذیرفته می‌شوند. نمایش مخاطبان را به مقابله با ظلم فرامی‌خواند و در یکی از دیالوگ‌های تأثیرگذار آن چنین می‌شنویم:

«به التماس از شما می‌خواهم در برابر رخدادهای هر روزه نگویید: طبیعی است. در عصری که آشفتگی فرمانروا و خون جاری است، در عصری که امر به آشوب است، در عصری که خودکامگی قدرتِ قانون به خود می‌گیرد، در عصری که انسانیت ترک مردمی می‌گوید، هرگز نگویید طبیعی است. تا هیچ چیز تغییرناپذیر شمرده نشود.»

حال بیننده در بین دوراهی می‌ماند: شرافتی که با حماقت همراه است به چه کار می‌آید؟ آیا لازم است در چنین دنیای بی‌عدالتی این‌چنین صادقانه زیست؟ بیننده در این داستان منتظر انتقامی است که شاید قانون از سرمایه‌دار بگیرد، اما قانون نیز پشتیبان اوست. اینک لحظه تصمیم‌گیری است: بردگی یا طغیان؟

این جملات جوهره پیام نمایش را آشکار می‌کند؛ نمایشی که امید واهی نمی‌دهد، بلکه انسان‌ها را به قیام فرامی‌خواند و آن را به‌عنوان ضرورتی برای تغییر وضعیت موجود معرفی می‌کند. در این اثر، مبارزه با بی‌عدالتی نه‌تنها یک انتخاب، بلکه یک وظیفه انسانی به تصویر کشیده شده است.