از تحریف تاریخ تا تحریف انقلاب زنانه

جریان سلطنت‌طلبی به شدت روی چندین ادعا دربارەی دوران پهلوی اول و دوم از طریق رسانەهایشان کار می‌کنند که حوزەهای زیادی را دربرمی‌گیرد، اما در این مجال می‌خواهیم چهار مورد عمدەی آن را به چالش بکشیم.

 

ژوان کرمی

مرکز خبر - سلطنت‌طلبان از مدت‌ها پیش دست به تحریف گسترده تاریخ پهلوی اول و دوم زدەاند و از طریق بازوهای رسانەایشان پروژەی سفیدشویی استبداد پهلوی را راە انداختەاند. استبداد، مردسالاری، مرکزگرایی، شکاف طبقاتی شدید، فقر، فساد دربار و همچنین دشمنی سلطنت با دمکراسی، آزادی بیان و تحزب از ویژگی‌های انکارنشدنی دوران پهلوی بودەاند و همین اوضاع خفقان‌آور جامعه را به قیام علیه نهاد سلطنت، دربار، ساواک و در کل نظام شاهنشاهی سوق داد و منجر به انقلاب ۵۷ شد. اما اکنون سلطنت‌طلبان با سوءاستفاده از وضعیت اسفناک در زمان جمهوری اسلامی؛ سعی در آرمانی جلوە دادن وضعیت جامعه در زمان استبداد پهلوی دارند.

کار به جایی رسیدە است که از تحریف تاریخِ دورتر عبور کرده و اکنون به تحریف وقایع چند ماهه اخیر در میانە انقلاب ژن ژیان آزادی رسیدەاند. یک روز شعار مردم معترض ایذه را که به یاد "بهمنی" یکی از شهیدان جنبش کارگری سرداده بودند را قلبِ به "پهلوی" نمودند، روز دیگر شعار فراگیر و محوری انقلاب یعنی ژن، ژیان، ئازادی را تحریف می‌کنند و از شعار انقلابیون سنە در خیابان و در حمایت از پهلوی سخن می‌گویند، چیزی که حتی یک سند برای آن وجود ندارد. آنها با حذف واژەی "ژن" نقاب‌ها را از صورت برداشتند و به اصل نظام شاهنشاهی خود که سیستمی تماما وابستە به نظام پدرسالاری است، بازگشتند.

در میانە یکی از زنانەترین انقلاب‌های تاریخ، می‌خواهند یک "مرد" را همچون رهبر به زنان و ملت‌های تحت ستم تحمیل نمایند. مردی که نه تنها مبارزەای علیه انقیاد زنان نداشتە بلکه اصولا رد هیچگونه مبارزەای علیه ظلم و استبداد در کارنامه او دیده نمی‌شود و تنها به لطف نظام ساقط شده شاهنشاهی-پدرسالاری، سلطنتی مخلوع را به واسطه نر بودنش به ارث بردە است. اینکه سلطنت‌طلبان از پرچم‌های شیر "نر" و خورشید استفاده می‌کنند، خود گویای همەچیز است، اما انقلاب زنانه مبارزەایست علیه مردسالاری، تبعیض جنسیتی و نژادی و طبقاتی، مرکزگرایی و استبداد چە دینی و چە فاشیستی. این انقلاب به آینده نظر دارد، نە گذشتە.

یکی از خطراتی که ملت‌های تحت ستم در ایران در تاریخ معاصر و در رژیم‌های پهلوی و جمهوری اسلامی با آن مواجە بودەاند و احتمال دارد در فردای انقلاب نیز با آن روبرو شوند، استبداد اکثریت است. جریان‌های فاشیستی با سوار شدن بر موج احساسات تودەای و اتخاذ رویکردهای پوپولیستی، توان خفه کردن صدای ملت‌های تحت ستم، اقلیت‌های دینی و جنسیتی را به دست می‌آورند. این خطر بالقوه از معضل دیگری نیز تغذیه می‌کند و آن نبود حافظەی تاریخی است. در این میان هم رژیم جمهوری اسلامی و هم بازوهای رسانەای سلطنت‌طلبان با تحریف و قلب تاریخ، ارتباط تودەی مردم با تاریخ را گسستەاند. پیشرفت بدون آگاهی تاریخی ممکن نخواهد بود و جریان حقیقی انقلاب ژن، ژیان، ئازادی نە تنها باید خوانش خود را از تاریخ معاصر به نمایش بگذارد، بلکه با این جریان تحریف تاریخ نیز باید مقابله کند.

جریان سلطنت‌طلبی به شدت روی چندین ادعا دربارەی دوران پهلوی اول و دوم از طریق رسانەهایشان کار می‌کنند که حوزەهای زیادی را دربرمی‌گیرد، اما در این مجال می‌خواهیم چهار مورد عمدەی آن را به چالش بکشیم:

 

١. ادعا می‌کنند که آزادی به طور کلی و آزادی زنان به طور ویژه در دوره پهلوی دوم در سطح بالایی بوده است:

تاریخ به ما می‌گوید که در نظام مادرسالاری هویت، توارث، خویشاوندی و... از طریق مادر منتقل می‌شد و این رویه در زمان پدرسالاری تغییر یافت و هنگامی که پدر جایگاه محوری مادر را در خانواده گرفت، این تحول بنیادین تمام ارکان زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جوامع را دربرگرفت. دیگر خدایان و اسطورەها مرد شدند، پادشاهان مرد بودند و سلطنت را فرزند ذکور به ارث می‌برد. ساختار خطی و افقی نظام مادرسالاری جای خود را به ساختار هرمی و عمودی یا سلسلەمراتبی نظام مادرسالاری داد. نظام پادشاهی در بطن نظام پدرسالاری بود که رشد نمود و صدها سال پابرجا ماند. نظام سلطنت و پادشاهی بدون نظام مردسالاری نە ممکن است نه قابل تصور. نظام ستم‌شاهی پهلوی نیز از همان ابتدا نشان داد که آزادی و استقلال زنان را تحمل نخواهد کرد. فکت‌های تاریخی بی‌شماری را برای این واقعیت می‌توان برشمرد. در زمان برآمدن رضاشاه و تٲسیس سلسلەی پهلوی، ٢۶ تشکل و سازمان فعال زنان که از دورەی مشروطه در بطن جامعه رشد کرده بودند، تحت خفقان پس از کودتای رضاشاه-سیدضیاء به کمک نیروهای امپریالیستی، دچار زوال شدند. از این تشکل‌ها فقط دو تشکل آن هم تحت لوای دولت توانستند به حیات خود ادامه دهند.

صفیه فیروز از مؤسسین شورای زنان ایران در این رابطه گفتە است: در زمان رضاشاه که ما نفس نمی‌توانستیم بکشیم، ما آن موقع مدتی کار پیشاهنگی دخترها را شروع کردیم، دخترها در خانه ما جمع می‌شدند و معلمی می‌آمد و به آنها درس می‌داد که چطور به کمپ بروند، اما بعد از مدتی دولت این کار را از دست ما گرفت و خودش پیشاهنگی درست کرد و من دیدم در این دوره من شخصا نمی‌توانم کاری کنم.

این بدین معنی است که رضاشاه علی‌رغم ادعای پرچمداری مدرنیزاسیون با مبانی اساسی مدرنیتە همچون دمکراسی، جامعەی مدنی، حزب و تشکل، حقوق بشر و شهروندی دشمنی داشت و تنها به شرط تحت فرمان دولت بودن به تشکل‌ها اجازەی عرض اندام می‌داد. هایده مغیثی از پایه‌گذارانِ سازمان «اتحاد ملی زنان» وضعیت آن دورەی تاریخی را اینگونه تحلیل می‌نماید: رضاشاه حتی تحمل فعالیت‌های زنانی را هم که بر اصلاحات او صحە می‌گذاردند اما خواستار تغییراتی اساسی‌تر بودند و بعضی سیاست‌های دولت را تٲیید نمی‌کردند، هم نداشت.

درواقع سلسلەی پهلوی برخلاف آنچە که پروپاگاندای رسانەای آنها اعلام می‌کند، نه تنها مدافع مدرنیزاسیون نبود و مدرنیتە را به راەآهن و پوشیدن لباس فرنگی تقلیل دادە بود، بلکە مانعی بود در برابر روند مدرنیزاسیونی که جامعه از دورەی مشروطه در پیش گرفتە بود. مریم حسین‌خواه پژوهشگر حوزەی زنان اظهار می‌دارد: با کنترل شدید تشکل‌های زنان و اجبار تشکل‌های باقی‌مانده به فعالیت در زیر چتر نهادهای ساختِ  حکومت، استقلال جنبش زنان از بین رفت و بخش بزرگی از زنان طبقەی متوسط شهری از متن این جنبش کنار گذاشته شده و دستاوردهای آن را از آنِ خود ندانستند.

و البتە کشف حجاب اجباری رضاشاه، به وضوح ابژه انگاری زنان از سوی نظام ستم‌شاهی را نشان می‌دهد. این پروژه، آزادی زنان در انتخاب پوشش و مالکیت بر بدن خود را کاملا نقض می‌کرد. همان مسئلەی بنیادینی که موجب آغاز انقلاب ژن ژیان ئازادی شد و اکنون پایەهای رژیم جمهوری اسلامی را به لرزه درآورده است.

 

٢. ادعا می‌کنند که ایران مدرن را پهلوی اول بنا نهاده یا مدرنیزاسیون در آن دوره آغاز شده است:

ابتدا باید گفت آغاز ورود مدرنیزاسیون در ایران مقارن با جنبش مشروطه بود. از ابتدای نیمەی دوم قرن نوزدهم مفاهیمی همچون قانون، آزادی، برابری، پادشاهی مشروطه، پارلمان و حزب، از طریق روشنفکران و روزنامەها و نشریات وارد ادبیات سیاسی و مدنی جامعه شده بود. انقلاب مشروطه به تٲسیس پارلمان، دولت مدرن، قانون اساسی مدرن و احزاب و جامعەی مدنی فعالی انجامید که ورود جدی مدرنیتە به ایران را نوید می‌داد. اما همەی این دست‌آوردها با اشغالگری نیروهای امپریالیستی و ضعف دولت مشروطه در کنترل اوضاع در نهایت با کودتای رضاشاه-سیدضیاء از دست رفت. بازگشت به نظام پادشاهی، کنار گذاشتن قانون اساسیِ مشروطه، تضعیف شدید مجلس، سرکوب احزاب و جامعەی مدنی، سرکوب زنان و ملت‌های تحت ستم در ایران که در دورەی مشروطه از ارکان اصلی انقلاب و نظام مشروطه بودند، همگی نشان از ضدیت نظام ستم‌شاهی پهلوی با مدرنیزاسیون دارد.

یکی از ارکان مخرب مدرنیتە دولت-ملت است، دقیقا این همان بخشی از مدرنیتە است که مورد پسند رضاشاه واقع شده بود. وی به تٲسیس دولت-ملت و بوروکراسی دست زد، همان چیزی که به اشتباه ضعف نظام مشروطه خوانده می‌شود. درآمد نفتی در دوران دولت مشروطه ناچیز بود و از ۵٠٠ هزار پوند فراتر نرفت، اما در دوره بیست ساله ١٩٢١-١٩۴١ یعنی از کودتای رضاشاه تا تبعید او، به ۴ میلیون پوند رسید. این درآمد نفتی با افزایش ٨٠٠ درصدی نسبت به دوران مشروطه، علت اصلی موفقیت پروژەی تٲسیس ارتش و بوروکراسی مدرن بود. همان چیزی که کابینەهای متعدد مشروطه به علت ورشکستگی دولت نتوانستند بدان تحقق بخشند.

این تٲسیس دولت در راستای توسعه یا دمکراتیزاسیون نبود، بلکه بوروکراسی‌اش دستِ درازی بود برای "ستاندن" مالیات‌های گزاف جهت تٲمین بودجەی سرسام‌آور ارتش و دستی کوتاه برای "بخشیدن" که تنها به پایتخت و مازندران و چند شهر معدود می‌رسید. همچنین ارتش مدرنش مشتی آهنین بود که در تضاد با "اقناع" قرار داشت، اقناعی که یکی از پایەهای دمکراسی است. نتیجەی آن شد که در روبرو شدن با جنبش‌های مردمی‌ به رهبری میرزاکوچک خان در گیلان، اسماعیل آقا سمکو در کوردستان، شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، صولت‌الدوله در میان قشقایی‌ها، و شورش نیروهای ژاندارمری در تبریز و مشهد به رهبری ماژور لاهوتی و کلنل تقی پسیان؛ از زبان سرکوب و ترور و اعدام استفاده کرد، نه گفت‌وگو و اقناع.

به همین سبب است که می‌شود گفت اساس ایران مدرن و ناسیونالیسم ایرانی بر سرکوب و اعمال زور استوار شده است، نه شراکت و توافق.

این شراکت و توافق در نگاه اول شاید پدیدەای نو و خارج از توان فرهنگ سیاسی آن دوران بنماید، اما کسی که مجلس پویای مشروطە، مشارکت ملت‌های ایران در انقلاب مشروطه و حکومت‌های لامرکزی سلسلەهای پیش از پهلوی را مطالعه نموده، می‌داند آنچه که بدعتی تازه و خارج از توان فرهنگ سیاسی ایران بود، دولت مرکزی و مدرنیزاسیون دستوری و پادشاهی نظامی رضاشاه بود.

مدرنیزاسیون رضاشاه محدود به ایجاد ارتش مدرن، بوروکراسی، زیرساخت‌های عمرانی و تحمیل پارەای آداب و رسوم فرنگی بود که برای مردم بیش از منفعت، رنج به بار آورد. در زمینەهای دیگر با پدیدەهای مدرن به شدت مخالف بود، رضاشاه حتی تشکل‌های هم‌مرام با خود را نیز تاب نمی‌آورد، چه برسد به جریانی مخالف، دگراندیش و یا اپوزیسیونی سیاسی.

علی اکبر سیاسی در خاطراتش نقل می‌کند که پس از تٲسیس باشگاه ایران‌جوان (که انجمنی ایدئولوژیک با تمایلات ناسیونالیستی باستان‌گرایانەی ایرانی بود)، رضاشاه در دیداری با وی و اعضای باشگاه، با مرام و آرزوی آنان جهت ترقی ایران به شیوەی خودشان آشنا شد، اما در پاسخ گفتە بود: «شما کلوبتان را ببندید، من خودم این کارها را انجام می‌دهم!» مقایسه شود با ترد و انزوای بسیاری از اصولگرایان خوش‌خدمت در جمهوری اسلامی، مثلا احمدی‌نژاد.

 

٣. ادعا می‌کنند در دوران پهلوی دوم ایران در عرصه اقتصادی در حال رشد بوده است:

دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون، سیستم اقتصادی نظام‌هایی همچون دورەی پهلوی را که عنوان بازار آزاد و رقابتی را یدک می‌کشند اما دسترسی همگان به این رقابت و مشارکت اقتصادی عملا فراهم نمی‌شود را نهادهای اقتصادی استثماری می‌نامند. در دورەی پهلوی نهادهای اقتصادی فراگیر نبودند و انگیزەی کار و تولید و نوآوری در میان طبقات مختلف یا ملیت‌های مختلف در ایران یکسان نبود. در اثر اصلاحات ارضی و آنچه که نظام پهلوی آن را انقلاب سفید نام نهاده بود، طبقەی خردە مالک بورژوازی پدید آمد. آن توسعه اقتصادی‌ای که پروپاگاندای سلطنت‌طلبان بدان اشاره دارد به طور عمده دو بخش را دربرمی‌گیرد: اول، رشد همین طبقەی خرده مالک بورژوازی که زاییده اصلاحات ارضی بود و به قیمت نابودی اقتصاد و شیوەی زندگی هزاران ساله روستاییان و کشاورزان و عشایر تمام شد و به سیل عظیم مهاجرت به شهرها و پدیدەی نوظهور زاغەنشینی انجامید. (آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن) دوم، رشد سرسام‌آور اقتصاد دربار و اشخاص و نهادهای وابستە به آن که به شدت به شکاف طبقاتی دامن می‌زد. دربار از طریق نهادهایی همچون بنیاد پهلوی به همەی عرصەهای اقتصادی نفوذ کرده بود. بنا بر برآوردی که توسط سفارت انگلیس در آگوست ١٩۵٨ انجام شده است، در اقتصاد ایران شاخەهای اندکی یافت می‌شوند که دست شاه، خانواده و نزدیکان او از آن کوتاه مانده باشد. (عباس میلانی، کتاب شاه)

با توجه به درآمد نفتی سرسام‌آور ایران در دوره پهلوی، میزان رشد اقتصادی ادعا شده را به هیچ عنوان نمی‌شود جدی گرفت. این درآمدهای نفتی در طی سال‌های ١٩٧۵ و ١٩٧۶ حتی رشد ۴٠٠ درصدی را نیز به خود دید، اما بخش عمدەی این درآمدها صرف تجهیز ارتش و دستگاه امنیتی سرکوب می‌شد یا به واسطەی فساد شدید و ریشەدار پیرامون دربار و دستگاه عریض و طویل اقتصادی آن، مانع از آن می‌شد که به رونق تولید یا بهبود خدمات عمومی یا رفاه طبقات پایین جامعه بیانجامد.

دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون بر این باورند که در نهادهای اقتصادی استثماری، رشد اقتصادی ممکن است و در اغلب مواقع به میزانی از رشد نیز دست می‌یابند، اما این رشد محدود است و در نهایت متوقف خواهد شد (عجم‌اغلو و رابینسون، چرا ملت‌ها شکست می‌خورند). این دو همکار خاطرنشان می‌کنند که در کشورهای توسعه نیافتە با توجه به فقر و عدم آبادانی، کافی است دولت به تخصیص سرمایه و نیروی انسانی در برخی حوزەهای عمرانی و زیربنایی بپردازد تا میزانی از رشد اتفاق بیافتد. این اقتصاددان نامبرده بر این باورند که نهادهای اقتصادی استثماری به دلایل سیاسی و ترس از تکثر و تقسیم قدرت، از فراگیر شدن نهادهای اقتصادی جلوگیری می‌کنند. این عدم فراگیری موجب نبود انگیزه در اقشار و طبقات برای نوآوری [یا به تعبیر خود آنان تخریب خلاق] و مشارکت در تولید می‌شود که در نهایت به رکود و متوقف شدن و حتی فروپاشی اقتصادی می‌انجامد. آنها اقتصاد آفریقای جنوبی و اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان نمونە ذکر می‌کنند که میزانی از رشد را تحت نهادهای اقتصادی استثماری تجربه کردند اما در نهایت به نهادهای اقتصادی فراگیر و کثرت‌گرا گذار نکرده و به ترتیب با رکود و فروپاشی مواجە شدند.

با نگاه دقیق به تاریخ می‌توان به خوبی مشاهده کرد که این همان معضلی است که گریبان نهادهای اقتصادیِ به شدت استثماریِ دورەی پهلوی را گرفت و منجر به رکودها، نوسان‌ها و به طور کلی عدم وجود رشد پایدار در نظام اقتصادی آن شد.

 

۴. ساواک را مبرا از جنایت دانستە و آن را سیستمی درگیر مبارزه با جریانات تروریستی می‌دانند:

دربارەی جنایات سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) آنقدر اسناد و مدارک فراوان است که موضوعیت تبرئه یافتن آن، فقط می‌تواند نشانگر یک مسئله باشد و آن اینکه اتحاد رسانە و سرمایه، قدرت فراوانی برای گسستن پیوند جامعه با سیر تاریخی‌اش را دارند. این خطر را باید بیش از همیشه جدی گرفت.

در این مجال اندک تنها به یک سند تاریخی برای جنایات ساواک بسنده می‌کنیم و آن گزارش سازمان عفو بین‌الملل در آذرماه سال ١٣۵۵ است که در آن زمان بازتابی جهانی داشت. خبرگزاری حکومتی پارس در تلکسی که در رابطه با گزارش مذکور به دولت وقت مخابره کرده اشاره می‌نماید:

"در گزارشی که از طرف سازمان عفو بین‌المللی انتشار یافت ادعا شده است بین ٢۵ تا ١٠٠ هزار نفر به خاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی شده‌اند و همچنین پلیس مخفی ایران به هنگام بازجویی آنان را زیر شکنجه مداوم قرار می‌دهد. در گزارش مذکور گفته شده است سرکوب مخالفان سیاسی به عهدەی ساواک – پلیس مخفی ایران – است که با بی‌رحمی شدید انجام می‌گیرد. پلیس مخفی ایران دارای یک سیستم خبرچینی است که مأموران آن در تمام سطوح جامعەی ایران نفوذ دارند و بنا به گفتەی مسافرانی که از ایران آمده‌اند و همچنین تأکید مخالفان رژیم ایران درخارج کشور ساواک فضایی آمیخته از رعب و وحشت ایجاد کرده است.

سازمان عفو بین‌الملل در گزارش تحقیقی یازده صفحه‌ای خود دربارەی ایران گفته است فعالیت‌های ساواک در خارج از مرزهای ایران و در تمام کشورهایی که اجتماعات ایرانی در آن قابل ملاحظه است گسترش دارد. سازمان عفو بین‌الملل که سازمانی است راجع به حقوق بشر و مرکز آن در لندن قرار دارد در گزارش خود متذکر شده است روحانیون، هنرمندان، اساتید دانشگاه و همچنین مسلمانان و کوردهای ناراضی جزء این زندانیان هستند.

شاه ایران مدعی شدە است حکومت وی ٣٠٠٠ زندانی دارد که به اتهامات تروریستی متهم بوده و با فعالیت‌های بمب‌گذاری و دیگر خشونت‌های چریک‌های شهری ارتباط داشته‌اند. در گزارش سازمان عفو بین‌الملل همچنین گفته شده است از آغاز سال ١٩٧٢ تا کنون دادگاه‌های نظامی ایران ٣٠٠ زندانی سیاسی را به مرگ محکوم ساخته‌اند در ۶ ماه اول سال ١٩٧۶ دولت ایران اعدام ٢٢ زندانی سیاسی را اعلام داشته است.

گزارش مذکور ساواک را متهم می‌سازد که قبل از وارد کردن اتهام و انجام محاکمەی مظنونین سیاسی را برای دوره‌های طولانی در زندان‌های مجرد نگه می‌دارد و با شکنجەی مداوم گاهی منجر به مرگ می‌شود و همچنین با اعدام‌های سریع اعلامیه حقوق بشر را نقض می‌کند. در گزارش مزبور گفته شده است ساواک با تکنیک‌هایی مثل شلاق زدن ، شوک‌های الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان دست و شست پا، تجاوز به عنف و شکنجەی آلت تناسلی مظنونین سیاسی را شکنجه می‌کند. در ماه مه گذشته کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان که مرکز آن در ژنو قرار دارد طی انتشار گزارشی ساواک را متهم ساخت که با استفاده از وسایل فیزیکی و روانی نسبت به زندانیان سیاسی شکنجه سیستماتیک اعمال می‌دارد. کمیسیون مزبور مرکب از حدود ۴۵٠٠٠ قاضی حقوقدان و استادان حقوق می‌باشد.

خلاصه این خبر در شماره ٢۶ نوامبر کریسچین ساینس و شماره ٢٩ نوامبر کازت چاپ منوترال نیز آمده است".

همایون کاتوزیان با رویکردی نزدیک به پژوهشگر آلمانی ویتفوگل، تاریخ ایران را چرخەی تکرار استبداد و آشوب می‌داند. آشوب‌هایی که نمی‌توانیم آنها را انقلابی بنیانگذار بنامیم، زیرا که نتوانستەاند جامعه را از این چرخەی شوم برهانند. گسست جامعه از تاریخ خود یکی از دلایل اصلی تکرار این چرخە است. اگر جامعه تحت تٲثیر پروپاگاندای سلطنت‌طلبان و رسانەهایشان جنایت‌های ساواک را فراموش کنند و سفیدشویی آنان به اهداف خود برسد، خطر افتادن به دام یک استبداد دیگر نزدیک خواهد بود. این پروپاگانداها وقتی از مبارزەی ساواک با تروریسم سخن می‌گویند باید از آنها بپرسیم که آیا زندانی و شکنجه نمودن احمد شاملو، احمد محمود، محمود دولت‌آبادی، محمود اعتمادزاده، ابراهیم یونسی، هوشنگ ابتهاج، نجف دریابندری، مرتضی کیوان، غلامحسین ساعدی، فرخی یزدی، مهدی اخوان ثالث، فرج سرکوهی معروف به م.به‌آذین، علی محمد افغانی، علی اکبر سعیدی سیرجانی، علی اصغر امیرانی، سعید سلطان‌پور، رحمان هاتفی، ناصر زرافشان، تقی ارانی، بزرگ علوی، انور خامه‌ای، خلیل ملکی، ایرج اسکندری و احسان طبری و... هم بخشی از مبارزه با تروریسم بود؟ اعدام خسرو گلسرخی چطور؟ اینان همگی روشنفکران فارسی‌گوی بودەاند، دیگر بماند هزاران زندانی و قربانی طبقات فرودست و ملیت‌های تحت ستم.

سلطنت‌طلبان برخلاف عدم تٲثیر و نفوذشان در خیابان و میان زنان و ملت‌های تحت ستم در ایران، در میان رسانەها و شبکەهای اجتماعی و لابی‌گری در خارج از مرزهای ایران نفوذ داشتە و به پروپاگاندای شدیدی دست زدەاند. این پروپاگاندا به واسطەی بریز و بپاش‌های دارایی‌های غارت شدەی مردم در دوران حکومت پهلوی و ریال‌های سعودی، در رسانەهای وابستە به فرزند دیکتاتور سابق و شبکەهای اجتماعی اعمال می‌شود. بنابراین زنان و ملت‌های تحت ستم در ایران که با گذشت چند ماه به صورت مستمر در خیابان و در زندان‌ها مقاومت بی‌نظیری را به نمایش گذاشتەاند، باید از یک سو به این رویه ادامه دهند و نشان دهند که واقعا سلطنت‌طلبی جایگاهی در میان مردم ندارد و از سوی دیگر با پروپاگاندای رسانەای آنان به مبارزه برخیزند.