نبرد هایمن
در اتاقی پنهان در دل یک مطب قدیمی، زنانی یکییکی برای جراحیای مینشینند که نه در کتابهای پزشکی آمده، نه در هیچ آییننامه اخلاقی؛ تنها برای بازگرداندن چیزی به نام «بکارت» تا شاید از زیر بار تهمت، تحقیر، خشونت یا حتی مرگ نجات یابند.

نسیم احمدی
کرماشان- ساختمانی قدیمی که تابلویی کهنه بر سر در آن وجود دارد و معلوم است هزاران زن زیر تابلویی که واژه(لیسانسه مامایی) بر روی آن حک شده عبور کردهاند. بعد از پیمودن پلههایی که لگد هزاران عابر را تحمل کردهاند به اتاق پزشک میرسیم. بیماران عادی برای امراض مختلفشان به این پزشک مراجعه میکنند اما افرادی که (برای آن کار) آمدهاند قضیهشان فرق دارد.
وقتی زیر لب و آرام درحالی که اتاق انتظار را با یک نگاه وارسی کنیم و در گوش منشی بگوییم (برای آن کار) آمدهایم، نوبت ویزیت جور دیگری است.
برخلاف دیگر بیماران وقتی وارد اتاق پزشک میشویم باید در را محکم ببندیم که مبادا کسی حرفمان را بشنود و قبل از ورود به اتاق پزشک کلی تهدید میشویم که اگر حرفی پیش کسی بگوییم برایمان بد تمام میشود. تمام پیمودن این مراحل برای جبران چیزی است که جامعه آن را معیار پاکدامنی و تقدس زنان برمیشمرد؛ بله پرده بکارت. در بسیاری از فرهنگها و ادیان مختلف، تمرکز اصلی آموزهها و اصول اخلاقی، حول دستگاه تناسلی زنان و به ویژه پرده بکارت است؛ در واقع حفظ بکارت و یا همان باکره بودن از ویژگیهایی است که در این ادیان و فرهنگها زن را تا مرحله تقدس بالا میبرد و در توصیف این زنان از واژههایی چون پاکدامن و عفیف استفاده میشود.
واژه باکره در اصطلاح برای مرد و زن استفاده میشود با این تفاوت که هدف اصلی این واژه زنان است و بحث بر سر بکارت مردان بسیار به ندرت اتفاق میافتد. این واژه که در منابع فقهی به معنای هر چیز تازه و نو تعریف شده یکی از اصلیترین عوامل سرکوب و ظلم بر زنان است. عاملی که باعث میشود روزانه دهها زن در مطبهای مامایی زیر تیغ جراحی دکترها بروند و با روشهایی که در هیچ دانشگاهی تدریس نشده، بکارتشان به اصطلاح بازگردانده شود.
لیلا که برای ترمیم بکارت به این مطب آمده میگوید:«دو روز پیش عروسی من بود اما شب عروسی هیچ خونریزیای نداشتم. با وجود اینکه قبلا گواهی بکارت گرفته بودم اما شوهرم میگوید آبرو برایمان نمانده چون پارچه خونیای تحویل مادرم ندادهایم که به زنهای بزرگ فامیل نشان دهد. برای همین آمدهام که دکتر کاری کند بتوانم خونریزی داشته باشم و از طرفی برگهای به من بدهد که توضیح دهد چرا خونریزی نداشتهام.»
در تحلیل مفهوم بکارت، نبرد اصلی بر سر داشتن یا نداشتن آن است. کسی که به اصطلاح آن را حفظ کرده سزاوار احترام و تقدیر است و اگر کسی آن را نداشته باشد حتی سزاوار مرگ است. اما معیار سنجش داشتن یا نداشتن آن، خونریزی پس از اولین رابطه جنسی بعد از ازدواج است. معیاری که هیچ پایه علمی ندارد و بر اساس پژوهشهای تخصصی پزشکی، چیزی به اسم پرده که در باور عموم سدی در ورودی واژن است وجود ندارد، بلکه فقط یک قشای نازک در دهانه مهبل است که در بسیاری از موارد بعد از رابطه جنسی خونریزی نخواهد داشت.
در اینجا بحث اصلی بر سر ساختار کلی بکارت و داشتن یا نداشتن رابطه جنسی نیست بلکه هدف بیان میزان ظلمی است که به لیلا و طی سالیان دراز به زنان تحمیل شده و اینکه چگونه مفاهیم پوچی که ساختهی مردسالاری برای کنترل زنان است، میتواند زنان را تحت فشار و قبول ظلم قرار دهد. در اینجا لیلا پیش از ازدواج وادار شده که گواهی کتبی از پزشک بگیرد که تایید کند تا کنون رابطهای نداشته است و بعد از ازدواج تنها چون خونریزی نداشته انگشت اتهام به سوی اوست و حال برای اثبات اینکه قبل از ازدواجش رابطهای نداشته مجبور است زیر تیغ جراحی برود که بتواند پارچه خونیای که گویا بیرق پیروزی در نبردی سهمگین است را در میان زنان فامیل برافراشته کند و مانند پیروزی بزرگی آن را جشن بگیرد.
شاید در میان هزاران زنی که شب اول ازدواجشان خونریزی نداشته اند لیلا یکی از خوششانسها باشد که جانش در امان مانده و مجبور نشده علاوه بر فشار روحی، خشونت جسمی را نیز تحمل کند.
شوکت خانم که حالا زنی تقریبا ۴۵ ساله است و در یکی از روستاهای کرمانشاه زندگی میکند میگوید:«وقتی ١۶ سالم بود به عقد یک مرد ٣۶ ساله در آمدم. شب ازدواجم خونریزی نداشتم و شوهرم همانجا من را به باد کتک گرفت که اعتراف کنم قبل از عروسی با چه کسی رابطه داشتهام که الان خونریزی ندارم. هیچوقت یادم نمیرود که تا صبح من را کتک زد و با لگدهایش به شکمم میکوبید و میگفت حتما باردار هم هستی و میخواهی آن را گردن من بیاندازی. صبح بعد با دست و دندان شکسته من را خانه پدرم برد و گفت دختر بیحیایتان را پس ببرید.»
روایتی که بر شوکت گذشته است تنها گوشهای از ماجراهایی است که تمرکز ادیان و فرهنگها بر بکارت به وجود آورده است. در واقع هدف اصلی تمام این محدودیتها، اثبات حاکمیت مرد بر زنان است.
در باور عموم چنین است که زن باید خودش را برای شوهر حفظ کند و به طور کلی تمام فعالیت زنان باید در راستای رضایت مرد باشد و این مرد است که نحوه زندگی زن را تعیین می کند به همین دلیل است که وظیفه زن را انجام هر عملی میدانند که به مرد رضایت دهد. در داستان زندگی شوکت چون شوهر خودش را صاحب زن میداند به خودش اجازه داده علاوه بر کودک همسری، برای تثبیت مردانگیاش شوکت را مجازات جسمی و روحی کند.
یک روانشناس در رابطه با مسئله بکارت چنین میگوید: «زن در جامعه ما از همان روزی که جنسیتش تعیین میشود، وارد صحنه نبردی میشود که مردسالاری تمام قوانینش را تعیین کرده است. اگر از جزئیات مسائل دیگر بگذریم و به مسئله بکارت بپردازیم متوجه میشویم که تقدس بکارت در زن، یکی از عوامل اصلی سرکوب زنان است. بکارت زن تا جایی مقدس و خط قرمز خوانده شده که وقتی مردی میخواهد به زنی آسیب برساند اولین سلاح او تجاوز و آزار جنسی است و همین بکارت تا جایی مقدس و مهم است که حتی اگر به زنی تجاوز شود، زن برای حفظ آبروی خود و مردهای خانوادهاش نباید این مسئله را بیان کند. به همین خاطر است که در بیشتر مواقع وقتی به زنی تجاوز میشود، زن مجبور است با متجاوز خود ازدواج کند چرا که بکارتش را آن مرد گرفته و مرد دیگری حاضر نیست با زنی که به اصطلاح پوسیده جامعه بکارت ندارد ازدواج کند.»
تلقین تقدس بکارت چنان در جامعه و به ویژه ذهن زنان نفوذ کرده که اگر زنی به خاطر تجاوز و یا هر اتفاق دیگری بکارتش را از دست بدهد، اول از هر چیز خودش را مقصر میداند. برای همین است وقتی دختری مورد تجاوز قرار میگیرد، حاضر میشود همسر همان متجاوز شود چون در ضمیر ناخودآگاهش خود را مقصر میداند چرا که در جامعه چنین آموخته که این زن است که موجب تحریک مردان میشود و همانطور که جامعه میگوید: «کرم از خود درخت است» بنابراین مقصر اصلی این تجاوز هم رفتار قربانی است چرا که بستر را فراهم نموده است. بنابراین زن برای تطهیر خود به ازدواج با شخص متجاوز رضایت میدهد، هرچند اگر رضایتی هم نباشد اجبار خانواده او را وادار به این کار میکند.
یک شخص فعال در اورژانس اجتماعی کرمانشاه میگوید: «بکارت در واقع یک اهرم فشار بر زنان جامعه ما است. تمامی قوانین موجود با هدف خفقان زن ساخته شدهاند و چنانچه درباره موضوعی، قانونی وجود نداشته باشد، هرچیزی که سرکوب زن و منفعت مرد را در پی داشته باشد تبدیل به قانون میشود. برای درک بیشتر این موضوع بهتر است به یکی از مواردی که با آن برخورد داشتهام اشاره کنم. سال ۹۷ یک مورد آزار جنسی یک دختر ١۴ ساله را داشتیم که پسرعموی ٣٢ ساله اش به او تجاوز کرده بود. هر دو خانواده درگیر این ماجرا بودند اما کار به شکایت کشیده نشد بلکه تصمیم بر این شد که ماجرا را پنهان کنند و آنها را به عقد هم درآورند. پس از این عقد اجباری، خانواده دختر به همراه مادر پسری که متجاوز بود برای ترمیم بکارت دختر اقدام کردند که در واقع صورت مسئله را پاک کنند تا شب عروسی همه چیز عادی باشد و در آینده اگر این اتفاق در جایی درز پیدا کرد هیچ تهدیدی متوجه پسر نباشد چرا که طی یک پروسه ساختگی، کوچکترین تهدیدی را از پسر دور کردهاند که مبادا مردانگی اش زیر سوال رود.»
در روایت زندگی این دختر ۱۴ ساله، تجاوز، فشار روحی، ازدواج اجباری، تن دادن به جراحی برای ترمیم بکارت، اعتراض نکردن به سرنوشت، زندگی در یک خانه مشترک با تجاوزگر و شاید هم در آینده مادر شدن، قطعات پازلی است که تمام قطعاتش را مردسالاری کنار هم چیده که اثر نهایی یک موجود سرکوب شده و ظلم دیده به نام زن باشد؛ موجودی که در وجودش حس روئیدن است اما همیشه در عمیقترین و تاریک ترین نقاطی از زندگی دفن میشود که نه نوری به او برسد و نه هوایی برای رشد چرا که مرد میداند زن با تنیدن ریشههایش در خاک زندگی میتواند استحکام بنای مردسالاری را در هم بشکند و به سوی هر آنچه که آن را نور آزادی مینامند پیش برود.