آوارگی دوگانه؛ روایت تلخ بازگشت زنان سوری به سرزمین مادری

در بحبوحه جنگ و مهاجرت اجباری، دو زن سوری، پس از سال‌ها زندگی در لبنان به وطن بازگشته‌اند. روایت آنها از سفر پرمخاطره بازگشت، چالش‌های اسکان مجدد و امید به آغازی دوباره، تصویری گویا از مصائب و آرزوهای هزاران پناهنده سوری را ترسیم می‌کند.

زينب خليف

دیرالزور - سمعه حامد و مریم الخالد، دو زنی که پس از سال‌ها آوارگی از لبنان به سوریه بازگشته‌اند، بار سنگین خاطرات تلخ و تجربیات دشوار را با خود حمل می‌کنند. داستان‌های آنها بازتابی است از قدرت اراده انسان در رویارویی با مشکلات و جستجوی امید.

پس از سفر پرمخاطره آوارگی، در پی بمباران جنوب لبنان توسط نیروهای اسرائیلی که زندگی سوری‌های مقیم آنجا را دگرگون کرد، رنج و امیدهایی برای ساختن آینده‌ای بهتر شکل گرفت. سمعه حامد العلی، زنی شصت ساله، یکی از کسانی است که به سوریه بازگشته و اکنون در شهر هجین، واقع در استان دیرالزور در منطقه امن شمال و شرق سوریه، سکونت دارد. او از حس آرامش و اطمینانی که پس از رسیدن به آنجا تجربه کرد سخن گفت و به روزهای سختی که در پی بمباران نیروهای اسرائیلی پشت سر گذاشتند، اشاره کرد. سمعه روایت کرد که چگونه مجبور شدند برای فرار از موشک‌ها در خیابان‌ها بدوند و چطور ترس و وحشت بر زندگی و احساساتشان سایه افکند.

سمعه درباره سفر بازگشت گفت که او و خانواده‌اش با مشکلات فراوانی در مسیر روبرو شدند. آنها زمان زیادی را بدون هیچ کمک غذایی یا مالی برای رسیدن به مقصد سپری کردند. با این حال، علی‌رغم تمام این سختی‌ها، سرانجام به سلامت به منطقه خود رسیدند؛ جایی که خانواده‌ها، دوستان و مسئولان محلی به گرمی از آنها استقبال کردند.

با این وجود، سمعه حامد العلی تأکید کرد که اوضاع همچنان دشوار است و بسیاری از مردم نیازمند کمک هستند. او گفت: «خانواده‌هایی هستند که به شدت محتاج غذا و پوشاک هستند، زیرا تمام دارایی خود را پشت سر گذاشته‌اند، به خصوص حالا که فصل زمستان در راه است.» سمعه بر ضرورت تأمین سوخت و نان تأکید کرد و خاطرنشان ساخت که بسیاری از مردم از کمبود شدید این نیازهای اساسی رنج می‌برند.

سمعه همچنین به چالش‌هایی اشاره کرد که در مرز سوریه و لبنان با آن روبرو شدند؛ جایی که آنها را به مدت چهار ساعت نگه داشتند پیش از آنکه اجازه ورود به خاک سوریه را بیابند. با وجود تمام این سختی‌ها، هنگام رسیدن به هجین، شادی و خوشحالی غیرقابل توصیفی را تجربه کردند. سمعه از تلاش‌های اداره خودمختار در این زمینه قدردانی ویژه‌ای به عمل آورد.

سمعه حامد العلی در پایان سخنانش، از همه کسانی که در این مسیر دشوار به یاری آنها شتافتند، صمیمانه قدردانی کرد. او ابراز امیدواری کرد که این روحیه همکاری و همبستگی میان مردم و نهادها، در برابر چالش‌های پیش رو همچنان پایدار بماند.

از سوی دیگر، مریم الخالد که او نیز از لبنان به سوریه بازگشته است، گفت: «من همراه خانواده‌ام پس از چهار سال دوری به وطن برگشتیم. در ابتدا همه چیز خوب پیش می‌رفت، کار می‌کردیم و زندگی عادی داشتیم. اما با شروع جنگ و آغاز بمباران‌ها، ترس و نگرانی بر ما چیره شد. ناچار شدیم به سرعت آنجا را ترک کنیم، همه چیز را رها کردیم و تنها با لباس‌هایی که بر تن داشتیم فرار کردیم.»

مریم افزود: «سفر به سمت مرز بسیار طاقت‌فرسا بود و هزینه راهنمایی هر نفر در طول مسیر صد دلار می‌شد. حدود سه یا چهار روز طول کشید تا توانستیم از مرز عبور کنیم. هیچ پولی نداشتیم و این وضعیت را پیچیده‌تر می‌کرد. وقتی به مرز سوریه رسیدیم، مجبور شدیم دو یا سه ساعت منتظر بمانیم تا اجازه ورود به خاک سوریه را بگیریم. شرایط در مسیر بسیار دشوار بود که باعث ازدحام زیادی شده بود.»

او با لحنی غم‌آلود ادامه داد: «وقتی به دمشق رسیدیم، با واقعیت تلخی روبرو شدیم. هیچ هتلی خالی نبود و قیمت‌ها سر به فلک می‌کشید. حتی کرایه وسایل نقلیه عمومی هم سنگین بود که بر مشقت ما می‌افزود. فرزندانم مستأصل و سرگردان بودند؛ در وسایل نقلیه جایی برای نشستن نمی‌یافتند و ناچار می‌شدند تا رسیدن به خانه، روی کف اتوبوس بنشینند.»

مریم الخالد با لحنی آمیخته به حسرت و تأکید گفت: «خانه‌هایی که زمانی در آن زندگی می‌کردیم، حالا تهی و عاری از هر چیزی بود. حتی توان تهیه ابتدایی‌ترین لوازم تحصیل برای فرزندانمان را نداشتیم. بارها با خود زمزمه می‌کردیم که ای کاش هرگز وطن را ترک نکرده بودیم، زیرا زندگی در لبنان به مراتب دشوارتر بود. در روزهای اخیر، هفته‌ای کامل را سرگردان و بلاتکلیف در خیابان‌ها سپری کردیم، گویی در برزخی گیر افتاده بودیم و نمی‌دانستیم چه مسیری را باید در پیش بگیریم.»

در پایان صحبت‌هایش، مریم با لحنی امیدوارانه گفت: «رفته‌رفته، اطمینان یافتیم که زندگی‌مان در اینجا رنگ و بوی تازه‌ای خواهد گرفت. از مسئولان درخواست یاری کردیم تا در تأمین نیازهای اولیه‌مان دستمان را بگیرند. حس امنیتی که در آغوش وطن تجربه کردیم، برایمان چون نسیمی تازه بود.

اکنون آرامشی عمیق در وجودمان ریشه دوانده، زیرا به سرزمینی بازگشته‌ایم که با تار و پود وجودمان عجین شده است. دیگر ذهنمان درگیر گذشته نیست و به آنچه پشت سر نهاده‌ایم نمی‌اندیشیم. عزممان را جزم کرده‌ایم که همین‌جا ماندگار شویم، در کاشانه‌مان ریشه بدوانیم و با وجود تمام سختی‌هایی که از سر گذرانده‌ایم، برای بنا نهادن زندگی نوین خود، با امید و پشتکار گام برداریم.»