این داستان من است . خبرنگار زن افغانی که پس از تسلط طالبان به استرالیا مهاجرت کرد

١۵ آگوست ٢٠٢١ در ذهن میلیون‌ها افغان حک شده است. بهشت ایوبی می‌نویسد: «نمی‌دانستم این آخرین روز من به عنوان یک روزنامه‌نگار در افغانستان خواهد بود.»

 

بخشی از زنان فعال کشورهای مختلف داستان زندگی خود را منتشر می‌كنند. بهشت ایوبی زن روزنامەنگار افغان کە پس از تسلط طالبان ناچار بە ترک کشورش شد داستان زندگی خود را اینگونە بیان کردە است:

آن روزها دلهره بین ما موج می‌زد اما آن روز نسبتاً عادی شروع شد. پیش از آن چندین ولایت افغانستان به دست طالبان افتاده بود، اما هیچ‌کس فکر نمی‌کرد حکومت به این زودی سقوط کند.

صبح‌ها روزم را با چک کردن موبایلم آغاز می‌کردم و پیش از رفتن به محل کار اخبار منتشرشده توسط روزنامه‌نگاران و مردم را به دنبال خبر خوب زیر و رو می‌کردم، اما هیچوقت نمی‌توانستم خبر خوبی پیدا ‌کنم.

صبح آن روز ١۵ آگوست، به دفتر رسیدم و دیدم همکارانم اسناد حساس دفتر را در یک کیسه پلاستیکی سیاه بسته‌بندی می‌کنند.

پرسیدم: «چیزی شده؟ چرا اسناد را جمع می‌کنید؟»

به من گفتند همه‌ی ما باید کامپیوترها و هر وسیله‌ی دیگری که ممکن است هویتمان را فاش کند از دفتر جمع کنیم و سریع به خانه برگردیم. وضعیت طبیعی نبود، اما مدام به خودم امید می‌دادم ایالات متحده و سایر کشورهای ناتو که در جنگ افغانستان درگیر بودند، اجازه نمی‌دهند دستاوردهای ٢٠ ساله‌ی ما به این راحتی از بین برود.

کامپیوترم را روشن کردم و داشتم اسناد مهم را به ایمیلم منتقل می‌کردم که یکی از همکارانم با عجله نزدیک شد و گفت: «طالبان نزدیک شهر هستند. نگهبان می‌گوید کامپیوترهایتان را بردارید، بلافاصله دفتر را ترک کنید و خیلی مراقب باشید. شناسنامه‌تان را هم همراهتان ببرید، عجله کنید.»

ترس عجیبی سراسر وجودم را گرفت. کامپیوتر را خاموش کردم، مدارکم را برداشتم و به سرعت از دفتر خارج شدم. آن لحظه نمی‌دانستم که دیگر هیچوقت همکاران و دوستانم را نخواهم دید.

وقتی دفتر را ترک کردم فقط دو ساعت از ورودم گذشته بود اما وضعیت خیابان کاملاً متفاوت بود. به سختی تاکسی پیدا کردم چون همه سعی می‌کردند خودشان را به خانه برسانند. مغازه‌ها بسته بود و بچه‌ها، با وجود اینکه نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده، گریه می‌کردند. ساعت‌ها طول کشید تا موفق شدم مسیر ٢٠ دقیقه ای را تا خانه‌ام طی کنم.

در راه خانه، مدام فکر می‌کردم: «واقعا همه‌چیز تمام شد؟». زنان افغان خاطره‌ی خوبی از طالبان ندارند.

در مدت کوتاهی تمام شهر کابل غرق در صدای موتورسیکلت شد و آهنگ مخصوص طالبان همه جا را تسخیر کرده بود.

 وارد شهر شده بودند.

حکومت جمهوری افغانستان سقوط کرد. طالبان به کاخ ریاست جمهوری حمله کرد و رئیس جمهور و سایر مقامات دولتی فرار کردند. طالبان بلافاصله عفو ​​عمومی اعلام کرد و مجرمان و متهمان از زندان آزاد شدند. طالبان همچنین زنانی که از ترس خشونت در خانه‌هایشان پناه گرفته بودند و در محیط امن خودشان زندگی می‌کردند را همراه با فرزندانشان از خانه بیرون کشاند.

روزها گذشت و من خودم را در خانه زندانی کردم. نمی‌خواستم به هیچ وجه بیرون بروم. هنوز در شوک بودم و حاضر نبودم چهره‌ی طالبان را ببینم.

طالبان در ابتدا وعده‌های زیادی می‌داد. پدرم اما مدام می‌گفت: «ذات بد تغییر نمی‌کند. مراقب باشید. از خانه بیرون نروید.»

چند هفته بعد یکی از کارمندان قبلی پدرم با او تماس گرفت. وقتی درباره‌ی تماس از او پرسیدم. گفت: «طالبان تعدادی از مقامات دولتی و کارمندان سابق ارتش را برای دستگیری لیست کرده است. نام من هم در لیست است.» پدرم قبل از آمدن طالبان پلیس اطلاعات بود.

 ماندن در خانه خطرناک شد. ما به خانه‌ی مادربزرگم رفتیم. چند روز بعد طالبان به خانه ما هجوم بردند. چون ما را پیدا نکرده بودند تمام وسایل خانه را خراب کردند و به همسایه‌ها هشدار دادند که هر گونه مواجهه با ما را فورا گزارش کنند.

حدود پنج ماه را در خانه‌ی مادربزرگم منتظر ویزای پاکستان گذراندیم.

در طی این پنج ماه، کارم را با WAN-IFRA Women in News آغاز کردم و برنامه‌ی ابتکار گزارش تأثیر اجتماعی (SIRI) افغانستان را هماهنگ کردم. این ابتکار از بیش از ٣٠ خبرنگار زنی که با آمدن طالبان شغل خود را از دست داده بودند، حمایت می‌کرد. این برنامه تنها اتفاق مثبتی بود که میان آن همه چالش برای من رخ داد.

من و خانواده‌ام پس از دریافت ویزا عازم پاکستان شدیم. این مهاجرت پایان رنج ما نبود، با اینحال خوشحال بودم که از افغانستان خارج شدیم. پس از چند روز اقامت در اسلام آباد، با یکی از مدیران یک سازمان رسانه‌ای بین المللی که سابقا کارفرما بود تماس گرفتم و درخواست کمک کردم. او برای کمک به ما با چندین سازمان بین المللی تماس گرفت.

پس از شش ماه، پلیس پاکستان آزار و اذیت مهاجران افغان را آغاز کرد. ما هم مانند بسیاری دیگر، با وجود داشتن مدارک قانونی و ویزای پاکستان، مجبور بودیم به پلیس رشوه بدهیم تا دستگیر نشویم. بالاخره بعد از چند ماه ویزای استرالیا را دریافت کردیم. در فوریه ٢٠٢٣ مهاجرت کردیم و پس از صرف حدود یک سال در پاکستان، سرانجام به استرالیا رسیدیم.

استرالیا گزینه‌ی خوبی برای شروع یک زندگی جدید بود. ساختن زندگی جدید آسان نیست، اما خوشحالیم که از حمایت‌های دولت استرالیا برخورداریم و حق تحصیل و کار داریم.

برنامه‌ام این است که زندگی را دوباره شروع کنم، مدرک کارشناسی ارشدم را بگیرم و اهداف جدیدی برای خودم تعیین کنم. من می‌خواهم روزنامه‌نگاری را از نو آغاز کنم. می‌خواهم صدای کسانی باشم که صدایشان زیر بار جنگ، تبعیض، بی عدالتی و خشونت خفه شده است.

 

منبع: WAN-IFRA