مردسالاری؛ آیینی ریشه‌دار در تاریخ

 

ماریا كرمی

مردسالاری یا پاتریارکی یکی از دیرپاترین ساختارهای اجتماعی و فرهنگی تاریخ بشر است؛ ساختاری که هم‌زمان با شکل‌گیری نخستین نهادهای سیاسی، اقتصادی و دینی، خود را در تار و پود زندگی جمعی تنیده و تا امروز به اشکال گوناگون دوام آورده است. هنگامی که از مردسالاری سخن می‌گوییم، تنها به روابط میان زن و مرد در خانواده اشاره نمی‌کنیم، بلکه به یک نظام گسترده قدرت نظر داریم که تمامی لایه‌های زندگی ، از مناسبات خانوادگی تا ساختارهای دولت و حتی زبان، اسطوره و اندیشه را تحت‌تأثیر قرار داده است. مردسالاری به‌مثابه یک «آیین» عمل کرده است؛ یعنی همچون یک دستگاه معنایی و ارزشی که نه صرفاً بر پایه زور، بلکه بر اساس هنجارها، باورها و سنت‌های ریشه‌دار مشروعیت یافته است. فهم این پدیده نیازمند بازگشت به اعماق تاریخ، بررسی چگونگی شکل‌گیری آن، و نیز توجه به روندهایی است که تداوم و بازتولیدش را تضمین کرده‌اند.

مطالعات باستان‌شناسی و انسان‌شناسی نشان می‌دهند که در بسیاری از جوامع ابتدایی، زنان جایگاهی محوری داشتند. آنان گردآورنده خوراک، آفریننده ابزارهای اولیه و حافظ سنت‌های اجتماعی بودند. برخی پژوهشگران از وجود جوامع «مادر‌سالار» یا دست‌کم «مادر‌محور» سخن گفته‌اند، جایی که الوهیت مادینه و نقش باروری زن به‌عنوان سرچشمۀ حیات در مرکز قرار داشت. در اسطوره‌های سومری، ایلامی، مصری و هندی الهه‌های مادینه‌ای دیده می‌شوند که نماد باروری، زمین، عشق و حیات بودند.

اما با گذر به عصر کشاورزی گسترده و مالکیت خصوصی، توازن قدرت تغییر کرد. زمین به‌عنوان سرمایه اصلی به کنترل مردان درآمد، و تقسیم کار جنسیتی شدیدتر شد. توان جسمی مرد در کارهای سنگین کشاورزی و جنگ اهمیت یافت و در نتیجه، جایگاه اجتماعی او تقویت شد. الهه‌های مادینه آرام‌آرام جای خود را به خدایان مذکر دادند؛ اسطوره‌های آفرینش در بسیاری از فرهنگ‌ها دگرگون شدند تا مرد را در مقام فرمانروا و زن را در مقام تابع تثبیت کنند. در متون اساطیری بین‌النهرین، روایت‌هایی از خدایان مذکر دیده می‌شود که بر الهه‌های زن چیره می‌شوند و اقتدار آنان را می‌گیرند. همین روند در یونان باستان نیز مشهود است؛ زئوس به‌عنوان خدای پدر جایگزین الهه‌های کهن زمین و باروری شد.

ادیان تاریخی و نهادهای مذهبی در تداوم آیین مردسالاری نقشی تعیین‌کننده داشته‌اند. هرچند در برخی سنت‌ها نشانه‌هایی از احترام به زن دیده می‌شود، اما کلیت دستگاه دینی در مسیر تثبیت سلطه مرد حرکت کرده است. در متون یهودی، زن نخستین گناهکار معرفی می‌شود که مرد را نیز به خطا می‌کشاند. در مسیحیت قرون وسطی، زن به‌عنوان موجودی وسوسه‌گر و ناقص‌العقل تصویر می‌شد و حضور او در نهادهای دینی محدود بود. در اسلام نیز اگرچه نمونه‌هایی از احترام به مقام زن وجود دارد، اما تفسیرهای تاریخی و فقهی اغلب به نفع اقتدار مردان عمل کرده و حق طلاق، حضانت، ارث و شهادت زنان را محدود ساخته است.

فراتر از دین، فرهنگ و زبان نیز حامل و بازتولیدکننده مردسالاری‌اند. بسیاری از زبان‌ها واژگان و اصطلاحاتی دارند که مرد را معیار می‌گیرند و زن را «دیگری» یا «فرعی» می‌سازند. ضرب‌المثل‌ها و ادبیات عامه نیز زن را در نقش‌هایی چون فرمان‌بردار، همسر مطیع یا مادر فداکار تصویر می‌کنند و کمتر جایی برای استقلال فردی او باقی می‌گذارند. بدین ترتیب، مردسالاری نه تنها در نهادهای رسمی بلکه در ناخودآگاه فرهنگی جوامع رسوب کرده است.

اقتصاد و سیاست از اصلی‌ترین عرصه‌های تکوین و تداوم مردسالاری‌اند. با ظهور مالکیت خصوصی و دولت‌های اولیه، مردسالاری از سطح خانواده فراتر رفت و به ستون نظم اجتماعی تبدیل شد. در خانواده پدرسالار، مرد رئیس خانه بود و زن و فرزندان تحت اختیار او قرار داشتند. این الگو بعدها در ساختار دولت بازتولید شد؛ شاهان و امپراتوران خود را «پدر ملت» می‌خواندند و رعایا همچون فرزندان موظف به اطاعت از آنان بودند.

در اقتصاد نیز تقسیم کار جنسیتی تثبیت شد. مردان در عرصه تولید، تجارت و جنگ نقش داشتند و زنان عمدتاً به کار خانگی و تولید مثل محدود شدند. این جداسازی نه تنها باعث محرومیت زنان از منابع اقتصادی شد، بلکه به مردان قدرت داد تا کنترل بر نیروی کار و ثروت را در دست گیرند. در نظام‌های حقوقی نیز، زن غالباً در جایگاه تابع قرار داشت و بدون اجازه مرد حق تصمیم‌گیری مستقل نداشت.

یکی از ویژگی‌های مهم مردسالاری توانایی آن در بازتولید خویش است. حتی زمانی که شکل‌های بیرونی قدرت تغییر کرده‌اند، هسته مردسالارانه باقی مانده است. برای نمونه، در بسیاری از انقلاب‌ها و جنبش‌های رهایی‌بخش، زنان نقشی فعال ایفا کردند، اما پس از استقرار نظام جدید، بار دیگر به حاشیه رانده شدند. در دوران مدرن نیز، با وجود پیشرفت در زمینه آموزش و اشتغال زنان، شکاف جنسیتی همچنان ادامه دارد. دستمزدهای کمتر، محدودیت در دسترسی به مناصب مدیریتی و کلیشه‌های جنسیتی در رسانه‌ها نمونه‌هایی از این تداوم‌اند.

نهاد خانواده همچنان یکی از پایگاه‌های اصلی بازتولید مردسالاری است. الگوهای تربیتی که دختران را به اطاعت و پسران را به سلطه عادت می‌دهند، از کودکی ذهنیت‌های مردسالارانه را بازسازی می‌کنند. رسانه‌ها، سینما و تبلیغات نیز با نمایش زن به‌عنوان ابژه زیبایی یا مصرف، این چرخه را تقویت می‌کنند.

با این همه، تاریخ تنها تاریخ سلطه مردان نیست؛ بلکه تاریخ مقاومت زنان و جنبش‌های عدالت‌خواهانه نیز هست. از قرن نوزدهم به این سو، جنبش‌های فمینیستی در غرب و شرق به چالش جدی مردسالاری برخاستند. نخستین موج فمینیسم بر حق رأی، تحصیل و مالکیت زنان تمرکز داشت. موج دوم در قرن بیستم به نقد ساختارهای فرهنگی و جنسیتی پرداخت و بر آزادی‌های جنسی، حق سقط جنین و مبارزه با کلیشه‌های جنسیتی تأکید کرد. موج سوم و چهارم فمینیسم به تقاطع جنسیت با نژاد، طبقه و هویت‌های دیگر پرداختند و نگاهی چندلایه به تبعیض ارائه دادند.

در جهان غیرغربی نیز، زنان در جنبش‌های ضداستعماری و انقلابی نقش مهمی ایفا کردند و هم‌زمان برای حقوق خود مبارزه نمودند. در خاورمیانه، مبارزات زنان کورد نمونه بارزی از تلاش برای پیوند دادن آزادی ملی با رهایی جنسیتی است. آنان مردسالاری را نه تنها در سطح خانواده بلکه در سطح دولت و فرهنگ به چالش کشیده‌اند و بدیلی به نام «ژن، ژیان، ئازادی» مطرح کرده‌اند که سیاست را با آزادی زنان گره می‌زند.

مردسالاری یک نظم طبیعی یا تغییرناپذیر نیست، بلکه محصول شرایط تاریخی، اقتصادی و فرهنگی است که طی هزاران سال به‌صورت آیینی ریشه‌دار تثبیت شده است. این نظام بر پایه ترکیبی از زور، نهادهای حقوقی و اقتصادی، و مهم‌تر از همه هنجارها و ارزش‌های فرهنگی بازتولید شده است. اما همان‌گونه که تاریخ نشان می‌دهد، هیچ ساختاری جاودان نیست. جنبش‌های آزادی‌خواهانه و فمینیستی نشان داده‌اند که می‌توان این نظم را به چالش کشید و بدیل‌هایی برابرخواهانه ساخت.

امروزه نقد مردسالاری نه تنها یک مسئله جنسیتی، بلکه پرسشی بنیادین درباره عدالت، آزادی و دموکراسی است. تا زمانی که نیمی از جامعه در ساختاری مبتنی بر تبعیض زیست کنند، نمی‌توان از آزادی و برابری واقعی سخن گفت. شناخت ریشه‌های تاریخی و آیینی مردسالاری نخستین گام برای دگرگونی آن است. این شناخت ما را به این حقیقت می‌رساند که همان‌گونه که بشر این نظم را آفریده، توانایی دگرگون ساختن آن را نیز دارد. آینده‌ای رها از مردسالاری، آینده‌ای است که در آن انسان فارغ از جنسیت می‌تواند استعدادها و توانایی‌های خود را آزادانه شکوفا کند.