خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان/ قسمت پنجم (آخر)
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش دربارهی درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقالهی «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقولهی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. هوکس در این قسمت مقاله به توصیف این مسئله میپردازد که چرا زنان نمیتوانند از تفاوتهایشان به منظور رویارویی و سپس متحد شدن استفاده کنند و آن چه که آنان را وا میدارد تا باور کنند که در صورت انجام این کار، دست به قربانی شدن و نابود شدن میزنند، روند اجتماعی شدن جنسیتزده و طبقاتی است.
نویسنده: بل هوکس bell hooks
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش دربارهی درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقالهی «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقولهی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. هوکس در این قسمت مقاله به توصیف این مسئله میپردازد که چرا زنان نمیتوانند از تفاوتهایشان به منظور رویارویی و سپس متحد شدن استفاده کنند و آن چه که آنان را وا میدارد تا باور کنند که در صورت انجام این کار، دست به قربانی شدن و نابود شدن میزنند، روند اجتماعی شدن جنسیتزده و طبقاتی است.
با تقسیمبندی بر اساس نژاد، طبقه نوعی جدایی سیاسی قابل تأمل برای زنان است. در متون اولیهی فمینیستی به کرات میبینیم که "در صورتی که زنان فقیرتر و کارگر بیشتری به جنبش بپیوندند، طبقه معنای خود را از دست خواهد داد". چنین باوری، انکار کلی امتیازات طبقاتیای است که از طریق تضاد بین طبقات حاصل میشود. زنان باید در راستای ساختن خواهرانگی، بهرهبرداری طبقاتی را نقد کرده و از بین ببرند. زن بورژوایی که یک "خواهر" کم امتیازتر از خودش را به یک رستوران شیک دعوت میکند، ممکن است طبقه را به رسمیت بشناسد، اما آن را از بین نبرده است. -او در واقع در حال تمرین این طبقهبندی است. به همین ترتیب، پوشیدن لباس دست دوم و یا زندگی در یک مسکن ارزان قیمت در یک محلهی فقیرنشین نیز به معنای همبستگی با محرومین و مبارزه با طبقه نیست. به همین شکل، در مورد نژادگرایی در جنبش فمینیستی، تاکید بر طبقه بر وضعیت فرد و تغییر آن متمرکز شده است. تا زمانی که زنان، اجبار توزیع ثروت و منابع را میپذیرند و در راستای واقعیت بخشیدن به اهداف این توزیع طبقاتی گام بر میدارند، نمیتوان نوعی همبستگی فراتر از طبقه را میان زنان انتظار داشت.
زنان از طبقات اجتماعی پایینتر در فهم این نکته که زنان آزادیخواه به برابری در اشتغال و تحرک طبقاتی همراه با آزادی باور دارند، مشکلی نداشتند. آنها همچنین میدانستند که آن کسی که قرار است در خدمت این آزادی مورد بهرهبرداری قرار بگیرد کیست. در زندگی روزمره در بطن این نظام طبقاتی به سختی میتوان این تضاد طبقاتی را نادیده گرفت. هلن، زن سفید پوست کارگری که در خانه یک "فمینیست سفید" بورژوا به عنوان خدمتکار کار میکند، درک خود را از تناقض بین ادعاها و عملکرد فمینیستی چنین توصیف میکند:
"من فکر میکنم که حق با "خانم" است: همه باید برابر باشند. او دائم این جمله را یادآور میشود، اما من در خانهی او کارگرم و ما با هم برابر نیستیم. او نمیخواهد با من برابر باشد و من او را سرزنش نمیکنم، چرا که اگر من هم به جای او بودم، میتوانستم پولم را همان طور که میخواهم بیاندوزم. این دقیقاً همان کاری است که مردان میکنند؛ ثروت انباشت میکنند. و این یک جنگ تمام عیار پولی است. او باید بداند که برای کمک در کار خانه مبلغ هنگفتی پرداخت نمیکند. او منصف است. از ما یاد میکند، اما به فکر آزادی بخشیدن به ما نیست. همانطور که یک مرد در شرکتش یا خانهاش به فکر آزادی همسرش یا منشیاش نیست."
مبارزان آزادیبخش زنان نه تنها رنج روحی را برابر با محرومیت مادی در نظر میگرفتند تا بر امتیازات طبقاتی تأکید کنند، بلکه آن را یکی از بزرگترین مشکلات نیز میدانستند. آنها سعی میکردند بر این نکته پافشاری کنند که زنان زیادی از رنج مادی و روانی آسیب میبینند و رفع این شرایط مستلزم توجه بیشتر است. شاید زنی که از رنج روانی در عذاب است، بیش از زنی که در کنار چنین رنجی با مشکلات مالی نیز دست و پنجه نرم میکند، دسترسی به کمکهای ارائه شده داشته باشد. یک تفاوت بزرگ میان زنان بورژوا و زنان از طبقههای فقیرتر این است که گروه دوم میداند که مورد تبعیض و بهرهبرداری قرار گرفتن به سبب زن بودن دردناک است، اما لزوماً دردناکتر از این که فقیر و بی سرپناه و گرسنه، یا به حد مرگ مریض باشی و نتوانی به خدمات پزشکی دسترسی پیدا کنی، نیست. زنان طبقات فقیرتر اگر درصدد برنامهریزی برای جنبش فمینیستی هستند، نباید تمرکز بر مبارزات طبقاتی را به عنوان یک اصل فمینیستی فراموش کنند. زنان، چه زنان فقیر و چه زنان دارای امتیازهای بیشتر باید ساختار نظام طبقاتی را بشناسند و بدانند که در این نظام چه چیزی زنان را در برابر هم قرار میدهد.
فمینیستهای سوسیالیست که اغلب هم از زنان سفید بودهاند، توجهها را به نظام طبقاتی جلب کردهاند، اما نتوانستهاند بگویند که چگونه میتوان با این نظام در جنبش فمینیستی مقابله کرد و بر خلاف باورشان به سوسیالیسم، امتیازات خاص است که ارزشها، رفتارها و سبک زندگی آنان را شکل میدهد. آنها استراتژیهای جمعی برای متقاعد ساختن زنان بورژوایی که دارای این دیدگاه رادیکال نیستند که از بین بردن ستم طبقاتی در تلاش برای پایان دادن به ستم جنسی بسیار مهم است، ندارند. آنها نتوانستهاند زنان فقیر و از طبقات پایین جامعه را که شاید خودشان را سوسیالیست ندانند، اما به شدت تحت تأثیر توزیع و بازتوزیع ثروت در ایالات متحدهی آمریکا هستند، گرد هم بیاورند. آنها تلاشی برای افزایش آگاهی جمعی زنان نکردهاند و قسمت عظیمی از انرژی آنان صرف این تلاش چپگرایی مردانهای شده که درصدد یافتن ارتباطاتی میان مارکسیسم و فمینیسم بوده یا تلاش میکند دیگر فمینیستها را قانع کند که فمینیسم سوسیالیستی بهترین استراتژی برای یک انقلاب است. تأکید بر مبارزهی طبقاتی، اغلب و به اشتباه تبدیل به تنها قلمروی فمینیستهای سوسیالیست شده است. تأکید من بر این نکته است که این مسائل باید مورد توجه همهی اعضای جنبش فمینیستی باشد. وقتی که زنان با واقعیت طبقهگرایی مواجه شوند و به نابودی آن کمر ببندند، آنگاه ما دیگر تضادهای طبقاتی را که در جنبش فمینیستی بسیار پر رنگند، شاهد نخواهیم بود. تا زمانی که به تقسیم طبقاتی میان زنان پایبند باشیم، نخواهیم توانست همبستگی واقعی میان آنان به وجود آوریم.
جنسیتزدگی، نژادگرایی و طبقهگرایی، زنان را از یکدیگر جدا میکنند. در درون جنبش فمینیستی، این تقسیمات و اختلافات در مورد استراتژیها و تأکیدها منجر به تشکیل گروههای متعدد با جایگاههای سیاسی مختلف شده است. تقسیمبندی به جناحهای مختلف سیاسی و گروههای خاص منجر به ایجاد موانع غیر ضروری برای خواهران است که البته میتوانند به راحتی حذف شوند. گروههایی با باورهای خاص نسبت به زنان اعتقاد دارند که فقط فمینیستهای سوسیالیست باید در مورد نظام طبقاتی نگران باشند؛ یا اینکه فقط زنان رنگینپوست و سیاهپوست باید نگران نژادگرایی باشند. هر زنی میتواند در یک تقابل سیاسی با ظلم طبقاتی، ستم جنسیتی، نژادی و دگرجنسگراگونگی قرار بگیرد. در حالی که هر زنی میتواند انرژیاش را صرف یک موضوع خاص کاری کند، اما ایستادن برابر همهی این انواع ستم، بیشک در تمام کارهایش، بدون آن که چه تخصصی دارد، آشکار خواهد شد. اگر همهی فمینیستها ضد نژادگرایی و بهرهبرداری طبقاتی باشند، دیگر مسئله این نخواهد بود که زنان فقیر و زنان رنگینپوست حاضرند یا نه. این مسائل به صورت کلی بسیار حائز اهمیتند، اما زنان از آنجا که تحت ستمهای خاص قرار میگیرند، همواره در خط مقدم مقابله با این انواع ستم به حضور دارند. زنان باید مسئولیت مقابله با ستمی را که ممکن است لزوماً تک تک ما را تحت تأثیر قرار ندهد، بپذیرند. جنبش فمینیستی مانند هر جنبش رادیکال دیگری در جامعهی ما هنگامی که دغدغههای شخصی و اولویتبندیها تنها دلیل شرکت در این مبارزه باشند، در رنج است. وقتی دغدغههای جمعیمان را افزایش دهیم، خواهیم توانست به همبستگی برسیم.
زنان نیاز دارند تا در عرصههایی که با هم اختلاف نظر دارند، به مذاکره بپردازند تا بتوانند میان خودشان تعامل و ارتباط ایجاد کنند. این بدان معناست که وقتی زنان با هم متحد شوند، به جای آن که در اتحادیهها گرد هم بیایند، در حال تصدیق این مسئلهاند که بله، از هم جدا شدهاند و باید استراتژیهایی را برای غلبه بر ترس، تعصب، تحقیر، رقابت و غیره ایجاد کنند. مناقشات شدیدی که در محافل فمینیستی رخ داده است، بسیاری از فعالان فمینیست را از تعاملات گروهی یا تعاملات شخصی، به خصوص هنگامی که اختلافها میتواند به رویارویی بدل شود، دور کرده است. حمایت و امنیت در چنین فضایی تنها در گروههایی با ارزشهای یکسان رخ خواهد داد. در عین حال که هیچ زنی تمایل ندارد وارد فضایی شود که در آن احساس نابود شدن میکند، اما زنان میتوانند در چنین فضاهای خصمانهای با یکدیگر روبرو شده و از آن فراتر بروند. نگریستن به خصومت به عنوان نقطهی پایان، بیهوده است؛ بلکه زنان باید بدانند که خصومت میتواند عرصه و روشی باشد برای دستیابی به همبستگی. برای رهایی از روند اجتماعی شدن جنسیتزده که به ما این مسئله را تلقین میکند که رویارویی موجب قربانی شدن و نابود شدنمان خواهد شد، باید بتوانیم در همین عرصه با یکدیگر کار کنیم و به اتحاد دست یابیم.
هنگامی که زنان بتوانند با روشی حمایتگرانه با یکدیگر مواجه شوند و دیدگاههای اشتباه را تغییر دهند، آنگاه خواهیم توانست، پایهی همبستگی سیاسی میان زنان را بنا کنیم. همبستگی و حمایت دو مفهوم یکسان نیستند. برای تجربه همبستگی، باید اجتماعی از منافع، اعتقادات مشترک و اهدافی برای متحد کردن و ساختن خواهرانگی داشته باشیم. حمایت در این فضا، گاه به گاه اتفاق میافتد. حمایتی که دادنش به همان اندازه آسان است که گرفتنش. اما همبستگی مستلزم تعهد مستمر و مداوم است. اگر میخواهیم رشد کنیم، در جنبش فمینیستی به تنوع، مخالفت و تفاوت نیاز داریم. همانطور که گریس لی باگز و جیمز باگز در «انقلاب و تکامل در قرن بیستم»، بر آن تأکید میکنند:
درکی درست از واقعیت تناقض، مفهوم انتقاد و انتقاد از خود را مطرح میکند. انتقاد و انتقاد از خود، راهی است که افراد در آن به وسیلهی اهداف مشترک میتوانند به صورت آگاهانه از تفاوتها و محدودیتهای خود یعنی آن چه منفی است، به منظور تسریع پیشرفت مثبت خود استفاده کنند. فرمول محبوب برای این فرایند "تغییر یک چیز بد به یک چیز خوب" است.
زنان نیازی به ریشهکن کردن تفاوتهایشان ندارند تا بتوانند احساس همبستگی کنند. ما لازم نیست که برای پایان دادن به ستم، خودمان هم با آن همراستا شویم. ما به ضدیت با مردان نیاز نداریم که ما را با هم متحد کند. اندوختهی ما از تجربه، فرهنگ و ایده، تجربهای است که باید با یکدیگر به اشتراک بگذاریم. ما میتوانیم خواهرانی متحد با منافع و باورهای مشترک، در تحسین تنوع، در مبارزاتمان در پایان دادن به ستم جنسی و یا در همبستگی سیاسی باشیم.
منبع: فمینیسم انقلابی
لینک قسمت چهارم:
https://jinhaagency.com/fa/all-news/content/view/25348