دیدگاه‌های فمینیستی درباره‌ی تجاوز

بخش اول

اگرچه تعریف درست «تجاوز» خود مورد مناقشه است، عموما عملی تجاوز شناخته می‌شود که طی آن دخول جنسی فردی به فرد دیگر، با زور و/یا بدون رضایت او، صورت گیرد. تجاوز غالبا از جانب مردان و پسران و معمولا به زنان و دختران، و در مواردی به دیگر مردان و پسران صورت می‌گیرد. (در این مقاله در بیشتر موارد، متجاوزان مرد و قربانیان زن در نظر گرفته می‌شوند). همه‌ی فمینیست‌ها بر این باورند که تجاوز خطایی بزرگ است؛ امری که اغلب بیش از حد مغفول‌ مانده، به درستی توصیف نشده، و حتی مشروعیت یافته است. با این وجود فمینیست‌ها در این‌باره که بهترین دریافت ممکن از جرم تجاوز چیست و روش‌های مبارزه‌ی اجتماعی و قانونی با آن باید چگونه باشد با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

 

۱.درون‌مایه‌های مشترک و طیف لیبرال تا رادیکال

تقریبا تمامی باور‌های فمینیستی درباره‌ی تجاوز چندین درون‌مایه‌ی اساسی مشترک دارند. اولین درون‌مایه‌ی مشترک، تاکید فمینیست‌ها بر «شکستن سکوت» درباره‌ی تجاوز است. اندیشه‌ و کنش‌گری فمینیستی با به تصویر کشیدن تجاوز همچون تجربه‌ی مشترک زندگی زنان و دختران، افسانه‌ی نادر و استثنائی بودن تجاوز را به چالش کشیده‌ است. این آگاهی در دهه‌های اخیر از دل جنبش فمینیستی «شکستن سکوت» و گروه‌های آگاهی‌افزایی، فضاهایی که در آن‌ها زنان تجربیات‌ خود را از تجاوز و اشکال دیگر سوءاستفاده‌ با یکدیگر به اشتراک گذاشتند، پدیدار شده است. امروزه تحقیقات فراوانی چنین باوری را به اثبات رسانده‌اند: بر اساس پژوهشی روی بیش از ۱۶۰۰۰ آمریکایی، ۱۸.۳ درصد زنان اظهار داشته‌اند که در برهه‌ای از زندگی‌، قربانی تجاوز یا اقدام به تجاوز بوده‌اند (Black et al., 2011). از میان این زنان ۴۲.۲ درصد در زمان اولین تجاوز زیر هجده‌ سال سن داشتند. پژوهش قدیمی‌تری نشان داده است دو برابر دیگران احتمال دارد که این زنان در بزرگسالی تجاوز جنسی را گزارش کنند (Tjaden and Thoennes, 2000). در واقع بسیاری از زنان در زندگی چندین تجاوز جنسی را تجربه می‌کنند: بر اساس همان پژوهش پیشین، در میان زنانی که در سال گذشته گزارش کرده‌اند که به آن‌ها تجاوز شده، متوسط تعداد تجاوز برای هر زن در طول این مدت ۲.۹ بوده است.

برآورد درست از فراوانی تجاوز، نیازمند درک روشنی از خود تجاوز و موقعیت‌های گوناگونی ا‌ست که تجاوز در آن رخ می‌دهد. آنچه که اغلب منجر به دست‌کم گرفته‌شدن آمار تجاوز می‌شود، دریافت محدود و کلیشه‌ای از این پدیده است؛ برای نمونه، تصویر غریبه‌ای که از پشت بوته‌ها بیرون می‌پرد و اسلحه‌ای را به سمت زنی می‌گیرد که هرگز با او مواجهه‌ای نداشته ‌است. اگرچه چنین تجاوز‌هایی رخ می‌دهند، اما بخش بزرگی از تجاوز‌ها توسط مرد یا مردانی صورت می‌گیرد که با قربانی غریبه نیستند:  افرادی که با آن‌ها قرار‌های عاشقانه گذاشته شده، اقوام و آشنایان، دوستان، کارفرما‌‌ها، همسران، همسایه‌ها، همکاران و ... (به همین دلیل و باز هم بر خلاف کلیشه‌ها، غالب تجاوز‌ها درون‌‌نژادی‌اند). در مطالعه‌ای بر روی ۱۶۰۰۰ آمریکایی که پیش از این به آن اشاره شد، مشخص شد ۵۱.۱ درصد از زنان توسط شریک عاطفی‌شان مورد تجاوز قرار  گرفته‌اند و ۴۰.۸ درصد توسط یکی از آشنایان (Black et al., 2011). تعداد مهاجمانی که مجازات می‌شوند به طرز چشم‌گیری اندک است:  نرخ تقریبی محکومیت در آمریکا، ۲ تا ۹ درصد از مجموع همۀ تجاوزها است(۲۰۱۲،۲۶۴Kim)، و ۹۴ تا ۹۸ درصد از مجموع متجاوزان و تقریبا ۸ درصد از مرتکبینی که تجاوزشان گزارش شده، آزاد می‌شوند(۲۰۱۲،۲۷۲Kim).

احتمالا اساسی‌ترین چالشی که فمینیست‌ها علیه دیدگاه‌های سنتی نسبت به تجاوز مطرح کرده‌اند، به رسمیت شناختن تجاوز به عنوان جرمی علیه خودِ قربانی ا‌ست. در بخش اعظم تاریخِ ثبت‌شده، زنان دارایی مردان به شمار می‌رفتند و ارزش آنها غالبا با میزان پاکدامنی جنسی‌شان اندازه‌گیری می‌شد. در این بافتار، تجاوز نوعی جرم مرتبط با دارایی  علیه همسرِ زن و یا پدرِ او تلقی می‌شد (Burgess-Jackson 1996, 44-49). زن و یا دختری که به او تجاوز شده بود دارایی کم‌ارزش‌تری به شمار می‌رفت و مجازات تجاوز عموما جریمه و یا انواع دیگر پرداخت‌های مالی به همسر و یا پدرِ زن بود(۱۹۹۶،۶۸ ،Burgess-Jackson) معافیت تجاوز زناشویی در قانون [از مجازات]، که تا دهه‌ی ۱۹۹۰ هم در قانون ایالات متحده باقی ماند، به وضوح بقایای چنین نگرشی به زن است؛ نگرشی که طبق آن مردی که به زور با همسر خود رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کند جرمی مرتکب نشده است، چرا که زن دارایی مرد فرض می‌شود. موقعیت زنان برده‌ی آمریکایی-آفریقایی به عنوان دارایی نیز این تصور را ایجاد کرده بود که صاحبانشان حق بهره‌برداری جنسی بی‌حد و حصر از آنان را دارند. نتیجه‌ی جانبی دیگری که از این دیدگاه به دست می‌آمد این بود که زنانی که دارایی شخصی مردی نیستند- برای نمونه کارگران جنسی- «تجاوزناپذیر»‌اند و یا دستِ‌ کم هیچ فرد مهمی از تجاوز به این زنان آسیب نمی‌بیند (Dworkin 1997, 196–202, Burgess-Jackson 1996, 46-47, 69). با توجه به این میراث ریشه‌دار تاریخی و فرهنگی، بازتعریف «تجاوز» همچون جرمی علیه خودِ زن توسط فمینیست‌ها چیزی کم از اقدامی انقلابی‌ ندارد.

متاسفانه نرخ گزارش تجاوز همچنان پایین باقی مانده‌ است. پژوهش‌هایی که بر پایه‌ی نمونه‌های تصادفی در میان شمار زیادی از زنان انجام گرفته نشان می‌دهند نرخ گزارش [تجاوز] بین ۱۶ تا ۳۶ درصد است (Anderson 2003, 78). به علاوه نرخ محکومیت نیز به شکل معناداری بسیار پایین‌تر از سایر جرایم خشونت‌بار است؛ برخی پژوهش‌ها نرخ محکومیت در ایالات متحده را ۵٪ تخمین زنده‌اند (Caringella 2008). تشخیص شدت و فراگیری آسیب‌های تجاوز، و یادآوری اینکه اجرای عدالت برای قربانیان تا چه‌اندازه نادر است، الهام‌بخش دهه‌ها کنش‌گری برای تغییرات اجتماعی و قانونی بوده است. فمینیست‌ها در بسیاری از ایالت‌های آمریکا نه تنها موفق به تغییر تعاریف قانونی تجاوز شدند (در ادامه به این تغییرات اشاره خواهیم کرد)، بلکه به بسیاری از کردارهای آسیب‌زا و جنسیت‌زده در محاکم رسیدگی به تجاوز پایان دادند. برای مثال امروزه قوانین «بازدارنده‌ی تجاوز » در دسترس بودن شواهد در مورد سوابق جنسی قربانی را محدود کرده‌اند و بیشتر حوزه‌های قضایی الزامی بودن «گزارش فوری»، نیاز به ارائه‌ی شواهد تکمیلی و خوانش سنتی از «قانون احتیاط» (که طبق آن تجاوز اتهامی‌ست که به آسانی وارد و به سختی رد می‌شود) را کنار گذاشته‌اند. همه‌ی این کردارها بازتاب فرضیات جنسیت‌زده و نادرست‌اند؛ برای نمونه، اینکه تجاوز تنها زمانی رخ می‌دهد (و یا تنها زمانی رخ دادن‌ آن مهم است) که برای زنانی اتفاق بیفتد که به لحاظ جنسی «عفیف» و «پاکدامن»‌اند، و اینکه احتمال دارد زنان درباره‌ی اینکه به آن‌ها تجاوز شده دروغ بگویند؛ مفروضاتی که آسیب‌روانی دادگاه‌های تجاوز را برای قربانیان افزایش و احتمال محکومیت را کاهش می‌دهد. فمینیست‌ها علاوه بر فشار برای تغییر قانون، پلیس و آیین‌های دادرسی، مراکز بحران و خطوط تلفنی تجاوز را راه‌اندازی و تجهیز کرده‌اند تا از قربانیان -صرف‌نظر از اینکه قصد شکایت از مهاجم را داشته باشند یا خیر-، حمایت کنند.

دیدگاه‌های فمینیستی درباره‌ی تجاوز را می‌توان همچون طیف منظمی از لیبرال تا رادیکال در نظر آورد. دیدگاه‌های لیبرال تمایل دارند تجاوز را همچون تعرضی  به لحاظ جنسیتی خنثی علیه خودمختاری  فردی ببینند؛ آن را با سایر اشکال تعرض و/یا تملک غیرقانونی همانند کنند؛ و تمرکز اصلی را روی آسیبی قرار دهند که تجاوز به افراد قربانی وارد می‌سازد. در مقابل، دیدگاه‌های رادیکال ادعا می‌کنند تجاوز باید به عنوان یکی از ارکان مهم  مرد‌سالاری شناخته و درک شود. جانسون مردسالاری را نظامی اجتماعی تعریف می‌کند که در آن مردان به شکل نامتناسبی جایگاه‌های قدرت و اقتدار را در اختیار دارند؛ هنجار‌ها و ارزش‌های محوری با مردی و مردانگی (که خود بر اساس سلطه و کنترل تعریف شده‌اند) هم‌بسته‌اند؛ ‌و مردان در بیشتر فضاهای فرهنگی در مرکز اصلی توجه قرار دارند (2005, 4-15). فمینیست‌های رادیکال تجاوز را برآمده از برساخته‌های مردسالارانه‌ی جنسیت و سکسوالیته می‌بینند که در چارچوب نظام گسترده‌تری از قدرت مردانه قرار دارد و بر آسیبی تأکید می‌کنند که تجاوز به زنان به عنوان گروه وارد می‌کند.

علاوه‌بر‌این، رویکردهای مختلف فمینیسم رادیکال به تجاوز اغلب در یک یا چند مورد از سه ویژگی‌ زیر با هم مشترک‌اند. نخست، آن‌ها فقدان اختیار زنان بر بدن خود –به ویژه کنترل مردانه بر کارکردهای جنسی و بازتولیدی بدن‌های زنان- را مؤلفه‌ی تعیین‌کننده‌ی محوری‌ای در مردسالاری می‌دانند(Whisnant 2007). در نتیجه آنها تجاوز را به عنوان یکی از اشکال خشونت جنسی و استثمار از جانب مردان تحلیل می‌کنند و ارتباطات درونی این اشکال گوناگون را با یکدیگر و هماهنگی‌شان در جهت استمرار و تقویت سرکوب زنان در نظر می‌گیرند. دوم، آنها تعریف تجاوز را بسط می‌دهند تا موارد بیشتری از اعمال قدرت و خشونت فیزیکی علنی (یا تهدید آشکار به آن) را دربرگیرد. این فمینیست‌ها با به رسمیت شناختن شیوه‌هایی که الگوهای گسترده‌ی قدرت مردانه به شکلی نظام‌مند آزادی تنانه و جنسی زنان را به خطر می‌اندازد و با به چالش کشیدن هم‌ارزی تسلیم زنانه و رضایت معنادار، گرایش دارند (به جای تعیین یک خط جداکننده‌ی روشن) بین تجاوز و رفتار‌های هنجارین»‌تر دگرجنس‌خواهانه، نوعی پیوستگی میان این دو ببینند. سوم، تمرکز بر سرکوب گروه-محور در بسیاری از متفکران فمینسیت‌ رادیکال، سبب شده آن‌ها نقش خودِ تجاوز و ایدئولوژی‌های مربوط به تجاوز را نه تنها در ایجاد و بازتولید مردسالاری، بلکه در ایجاد و بازتولید نظام‌های چندگانه‌ی سلطه، از جمله نژادپرستی و استعمار، بررسی کنند

 

۲.معیار‌ها: چه چیزی [تجاوز] به شمار می‌رود؟ 

فمینیست‌ها متعهد‌ند اطمینان حاصل کنند تجربیات زنان از خشونت جنسی، آن‌چنان که هست، جدی گرفته می‌شود؛ آسیبی که به واسطه‌ی تجاوز متحمل شده‌اند به رسمیت شناخته می‌شود؛ و کسانی که این آسیب را به آنان تحمیل کرده‌اند پاسخگو خواهند بود. دست‌یابی به این اهداف اغلب این ادعا را دربرمی‌گیرد که انواع مشخصی از مواجهات جنسی که در گذشته از نظر اجتماعی یا قانونی تجاوز شناخته نمی‌شدند، باید تجاوز تلقی شوند. بنابراین انگاره‌های بیش از حد محدود‌کننده‌ درباره‌ی اینکه چه عملی تجاوز به شمار می‌رود (که اغلب در قانون نوشته ‌شده‌اند) در همین راستا به چالش کشیده می‌شوند (Burgess-Jackson 1996, 77-86; Sanday 1996, 161-183; Bevacqua 2000). از نمونه‌های برجسته‌ی این مورد می‌توان به الغای معافیت تجاوز زناشویی از مجازات و به رسمیت‌ شناختن «تجاوز در قرارهای عاشقانه» و تجاوز آشنایان اشاره کرد. فمینیست‌ها همچنین این انگاره را ‌(برآمده از حقوق عرفی انگلستان)، که برای آن‌که مواجهه‌ای تجاوز به شمار رود لازم است قربانی «حداکثر» (و یا حتی هر شکلی از) مقاومت فیزیکی را از خود به نمایش بگذارد و همچنین این فرض را که لازم است تجاوز دخول اندام جنسی منتسب به مردان به اندام جنسی منتسب به زنان را دربرگیرد به چالش کشیده‌اند (قربانی‌ها از راه‌های دهانی، مقعدی و/یا با انگشت یا اشیا نیز مورد تجاوز قرار می‌گیرند). در این‌باره که آیا مفهوم تجاوز و به دنبال آن صورت‌بندی‌اش در قانون، نیازمند رایزنی و بسط بیشتر و دوباره است یا نه، و چگونگی آن دیدگاه‌های فمینیستی مختلفی وجود دارد.

 

۲.۱ رضایت  

عموما هم دریافت‌های اجتماعی و هم دریافت‌های قانونی از تجاوز، دست‌کم تا اندازه‌ای بر پایه‌ی مفهوم رضایت‌ بنا شده‌اند (بسیاری از قوانین همچنین شرط زور را در برمی‌گیرند که در ادامه آن‌ها را بیشتر به بحث می‌گذاریم). رضایت دادن به چیزی به معنای وارونه‌ کردن یک فرض «در نگاه اول بدیهی» در‌ این‌باره است که چه‌ کاری را می‌توان یا نمی‌توان انجام داد. در بیشتر بافتار‌ها، این پیش‌فرض معتبر وجود دارد که هیچ فردی به بدن‌ دیگری دسترسی ندارد و نمی‌تواند از بدن، دارایی، اطلاعات شخصی و دیگر مؤلفه‌های حیطه‌ی شخصی دیگری استفاده کند. با این حال این پیش‌فرض هنگامی که (و تا جایی که) دیگری به این دسترسی رضایت دهد وارونه می‌شود. بنابراین رضایت چارچوب‌ حقوق و تعهدات میان دو با چند نفر را تغییر می‌دهد.

فرض کنیم تجاوز در رویارویی‌های جنسی زمانی اتفاق می‌افتد که رضایت وجود ندارد. پرسشی که پیش می‌آید این است که چه چیزی رضایت به شمار می‌رود. در بسیاری از موارد دریافت وسیعی از رضایت جنسی زنان وجود دارد؛ دریافتی به سادگی عدم امتناع یا مقاومت. فمینیست‌ها این رویکرد را بر این مبنا به نقد گذاشته‌اند که در کنار سایر تبعات دردسرساز‌، حتی زنان ناهشیار را نیز رضایتمند تلقی می‌کند(MacKinnon 1989b, 340; Archard 1998, 85). علاوه‌براین، اغلب اوقات این فرض وجود دارد که ظاهر، آرایش، جایگاه، مکان، پیشینه‌ی جنسی یا رابطه‌ی فرد با مرد محل بحث، به خودی خود نقش جایگزین رضایت را دارد (به این معنا که گویی «زن خودش می‌خواهد»)، یا رضایت را بلاموضوع و غیرضروری می‌کند. یکی از وظایف حیاتی‌ای که فمینیست‌ها در دستور کار خود قرار داده‌اند، به چالش کشیدن و بی‌اعتبار کردن چنین انگاره‌هایی بوده ‌است؛ ردکردن این دیدگاه که آنچه زن می‌پوشد، جایی که می‌رود، افرادی که با آن‌ها همراه می‌شود و تصمیمات جنسی‌ای که در گذشته گرفته است، هیچ ارتباطی به رضایت دادن به برقراری رابطه‌ی جنسی در یک موقعیت خاص ندارد.

رضایت به طور کلی به یکی از دو شکل نگرشی، یا اجراگرانه فهمیده می‌شود (Kazan 1998). دیدگاه نگرشی رضایت را نوعی وضعیت روانی تصدیق یا تمایل می‌بیند، در حالی که دیدگاه اجراگرانه‌ی آن را نوع مشخصی از کنش یا گفتار (برای مثال «بله» گفتن و یا سر تکان دادن) در نظر می‌گیرد. از آنجا که اغلب خاطیان، رفتار‌هایی که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد (از جمله پوشیدن لباس‌های بدن‌نما، تنها بیرون رفتن با یک مرد، یا انجام نوازش عاشقانه‌ی پرشور) را در محاکم به‌ عنوان شواهدی برای احراز تکایل ذهنی زن به دخول جنسی عنوان کرده‌اند، فمینیست‌ها غالبا رویکرد نگرشی را به سود رویکرد اجراگرانه رد کرده‌اند. در رویکرد اجراگرانه بر خلاف رویکرد نگرشی، متشاکی می‌تواند با طرح این پرسش که زن دقیقا چه چیزی گفته و یا چه عملی انجام داده که به معنی رضایت به آمیزش جنسی بوده است، به چالش کشیده شود. یکی دیگر از مزایای رویکرد اجراگرانه این است که تاکید می‌کند رضایت جنسی نوعی وضعیت ‌پیش‌فرض ضمنی برای زن نیست، بلکه رضایت باید به شکل فعالانه و تصدیق‌گرانه‌ای حاصل شود. به علاوه، این دیدگاه در تضاد با دیدگاه‌های سنتی مردسالارانه‌ای قرار می‌گیرد که فرض می‌کردند زن رضایت داشته است، مگر در مواردی که به شکل فیزیکی در برابر اقدام مرد به آمیزش (چنان‌که اشاره شد حتی «به منتهای درجه») مقاومت کرده باشد (و یا دست‌کم اقدام مرد در این دیدگاه‌ها بر پایه‌ی این فرض توجیه می‌شد)

یکی از محدودیت‌های در پیش گرفتن رویکرد اجراگرانه‌ی محض به رضایت این است که این دیدگاه، بافتار معنایی‌ای را که در آن رفتار یا گفتار مربوطه رخ می‌دهد در نظر نمی‌گیرد؛ برای نمونه، اگر زنی برای جلوگیری از عصبانی‌شدن مهاجمی چاقو‌‌ به ‌دست و آسیب‌‌دیدن و یا کشته‌شدن خود به او «بله» بگوید و یا حتی وانمود به داشتن اشتیاق جنسی کند، احمقانه ‌است که رفتار و یا گفتار‌ش را به معنای رضایت (یا دستِ‌کم رضایت معنادار) در نظر بگیریم. پرسش اینجاست که چه محدودیت‌های بافتاری و فشار‌هایی ممکن است اعتبار رضایت (ظاهری) زن را به پرسش بکشد. به بیان دیگر، ضمن تصدیق اینکه «نه» همیشه یعنی نه، باید بدانیم که در برخی موارد «بله» هم یعنی نه. انواع بسیاری از تهدید‌های آشکار و پنهان وجود دارند که از معنادار بودن رضایت زنان به رابطه‌ی ‌جنسی می‌کاهند: مرد ممکن است زن را تهدید کند در صورت خودداری از برقراری رابطه‌ی جنسی برای گرفتن حضانت فرزندان‌، شکایت می‌کند؛ فرایند گرفتن کارت اقامت او را مختل می‌کند؛ او را از خانه بیرون می‌اندازد و یا به سادگی با بداخلاقی زندگی را برای چند روز به کام او تلخ می‌کند. این‌که کدام‌یک (و یا هیچ‌یک) از این فشار‌های اجباری فاقد خشونت فیزیکی باید تجاوز درنظر گرفته شود، چه از نظر اخلاقی و چه از نظر قانونی، همچنان محل برخی مناقشات است (Schulhofer 1998; Burgess-Jackson 1996, 91-106).

این پرسش به ویژه از دیدگاه فمینیستی مهم است، زیرا دور از انتظار نیست که در جامعه‌ی مردسالار، مردان غالبا جایگاه‌‌های اجتماعی، قانونی و/یا نهادی قدرت را بیش از زنان در اختیار داشته باشند و از این رو علاوه بر تهدید به آسیب‌ و مجازات، بتوانند مزایای مهمی را از زنانی که امکان دسترسی جنسی را به آن‌ها را نمی‌دهند، دریغ کنند. ناسازگار دانستن دستِ‌کم انواع مشخصی از فشارهای اجباریِ بدون خشونت با رضایت معنا‌دار، می‌تواند این نتیجه را در پی داشته باشد که بعضی از آزارهای جنسیِ مبتنی بر«معاوضه » نیز تجاوز‌اند (Falk 1998). علاوه‌براین، توصیف برخی فمینیست‌های رادیکال از روسپیگری به منزله‌ی «خشونت جنسی تجاری»(Jeffreys 1997)، بازتاب دریافتی گسترده‌ از فشار‌های اقتصادی و دیگر فشار‌های اجباری است که (حتی هنگامی که خشونت فیزیکی نقشی ندارد) اغلب زنان را وادار به رضایت دادن به اعمال جنسی می‌کند.

 

گروه مترجمان: نگین عبادی - سارا رنجبر - غزل یحیی‌زاده - کارین سرخیل - هانیه نقدی - امیر سقا

ویرایش و بازنویسی: آرمین ناظم

منبعStanford Encyclopedia of Philosophy

برگرفته از سایت دیدبان آزار