بدن زنان سودانی؛ بهمثابه میدان تسلط سیاسی و ابزار قدرت
شیلا قاسمخانی
آتش جنگ در الفاشر سودان همچنان شعلهور است و مانند هر جنگی در تاریخ، زنان و کودکان مهمترین گروه هدف برای تخریب و دستکاری روانی جبههی مقابل است. جنگی با ماهیت و ساختاری مردانه که بیمحابا و کاملا محقانه هویت و بدن زنان را میبلعد، بلعیدنی بیهراس و به پشتیبانی فرهنگ مصونیت.
الگوی سازمانیافته خشونت جنسی
گزارشها نشان میدهد هر دو طرف درگیر در جنگ، نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) و نیروهای مسلح (SAF)، دست به تجاوز و خشونتهای گروهی زدهاند، مثلا در سال ۲۰۱۴ طبق گزارش سازمان حقوق دیدهبان بشر در منطقهی تابیت دارفور، ارتش سودان و نیروهای وابستهاش متهم شدهاند به تجاوزهای گسترده و برنامهریزیشده. ولی در گزارشهای اخیر از آوریل ۲۰۲۳ به بعد، نقش RSF بسیار گستردهتر است.
از آوریل ۲۰۲۳ تا اکتبر ۲۰۲۴ نیروهای پشتیبانی سریع دستکم ۳۶ زن و دختر را مورد خشونت جنسی قرار دادند و برخی قربانیان تا ۳۰ روز در اسارت جنسی این نیروها نگهداری شدند. این حملات معمولاً در خانهها، اردوگاههای آوارگان، ایستهای بازرسی یا هنگام جمعآوری آب و غذا رخ دادهاند.
گزارش عفو بینالملل مینویسد که RSF تجاوز، تجاوز گروهی و بردهداری جنسی را در چهار ایالت سودان اجرا کرده است، در مناطق مختلف از جمله خارطوم، الفاشر در شمال دارفور، الجنینه در غرب دارفور و ایالت جزیره، متهم به انجام تجاوز، تجاوز گروهی و نگهداری زنان به عنوان برده جنسی شدهاند.
سازمانهای بینالمللی از جمله عفو بینالملل، دیدهبان حقوق بشر، پزشکان بدون مرز و نهادهای سازمان ملل گزارش دادهاند که نیروهای شبهنظامی پشتیبانی سریع و گروههای همپیمان، با الگوی منظم تجاوز، تجاوز گروهی، نگهداری جنسی و اعدامهای فراقانونی، غیرنظامیان، بهویژه زنان و دختران، را هدف قرار دادهاند.
در الفاشر؛ بدن زنان به ابزار جنگ بدل شده است
این الگوهای سازمانیافته نشان از راهبردی نظاممند برای ایجاد وحشت، تخریب انسجام اجتماعی و پاکسازی قومی است تا حادثههایی پراکنده. پزشکان بدون مرز در گزارشهای میدانی خود از افزایش چشمگیر موارد خشونت جنسی در کمپهای آوارگان مانند زمزم و ابو شوک خبر داده است؛ کمپهایی که در ماههای اخیر در محاصرهی کامل و بدون دسترسی به خدمات بهداشتی و امدادی قرار گرفتهاند.
به باور تحلیلگران فمینیستی، خشونت علیه زنان در این جنگ فقط ابزار کنترل نیست، بلکه روشی برای بازنویسی نقشهی جمعیتی و نابودی شبکههای اجتماعی و فرهنگی زنان است؛ جایی که بدن زنانه به میدان تسلط سیاسی و ابزاری برای نمایش قدرت بدل میشود.
خشونت جنسی؛ ابزار جنگ و پاکسازی اجتماعی
در اغلب گزارشهای مستند از دارفور، تجاوز و خشونت جنسی بهعنوان تاکتیکِ آگاهانهی نظامی بازشناخته شدهاند، نه پیامد ناخواستهی درگیری. عفو بینالملل در گزارش ژوئن ۲۰۲۴ خود به نقل از بازماندگان تأیید کرده است که نیروهای RSF در حملات به روستاها و کمپها، زنان را با هدف ارعاب و بیثباتسازیِ جوامع محلی هدف قرار دادهاند. این الگو در کمپهای آوارگان، بهویژه زمزم و ابو شوک، شدت بیشتری دارد؛ جایی که زنان هنگام جمعآوری آب یا غذا در مسیرهای امدادی ربوده شده و مورد تجاوز گروهی قرار گرفتهاند.
در خوانش فمینیستی، چنین خشونتی را باید «خشونت نمادین علیه حیات اجتماعی» دانست. بدن زنان به جای میدان جنگ، خودِ سلاح و خاکریز جنگ میشود؛ شکستنِ بدن یعنی شکستنِ خانواده، قبیله و ساختار فرهنگی. این همان مفهومی است که فمینیستهای پسااستعماری آن را «استعمار بدن» در منازعات سیاسی مینامند. زمانی که قدرت نظامی از طریق تخریب مرزهای بدنی و جنسیِ زنان، سلطهی نمادین خود را بر کل جامعه تحمیل میکند.
مردسالاریِ نظامیشده و فرهنگ مصونیت
ریشههای این خشونت را باید در نظامهای قدرت و ایدئولوژیهای مردسالار جستوجو کرد. نیروهای RSF، که از بقایای شبهنظامیان «جنجوید» در دههی ۲۰۰۰ شکل گرفتهاند، با فرهنگی از «مردانگی تهاجمی» عمل میکنند؛ فرهنگی که تسلط، مالکیت و خشونت را عناصر اصلیِ هویت مردانه میداند.
دیدهبان حقوق بشر گزارش داده است در مناطقی که کنترل بهدست RSF افتاده، موارد تجاوز و اعدامهای فراقانونی بهمراتب بیشتر است. مصونیت ساختاری این نیروها، که از حمایت مالی و سیاسی نهادهای قدرت برخوردارند، فضای کاملِ بیپاسخگویی را فراهم کرده است. در چنین شرایطی، تجاوز نهتنها سرکوبِ بدن زن، بلکه نمایش قدرتِ گروه مسلح و تخریب نمادین «ناموس» گروه هدف است.
فمینیسم انتقادی این وضعیت را «مردسالاری نظامیشده» مینامد؛ وضعیتی که در آن خشونت جنسی به ابزار تثبیت اقتدار و تولید دوبارهی ساختار قدرت بدل میشود. وقتی جنگ مردانه است، صلح نیز مردانه ساخته میشود، یعنی بازسازی سیاسی بدون حضور زنان و بدون پاسخگویی در قبال جنایات جنسی.
تقاطعِ جنسیت با قومیت، آوارگی و فقر
تحلیل تقاطعی (intersectional) نشان میدهد که زنان بهطور یکسان آسیب نمیبینند. در دارفور، زنان متعلق به اقلیتهای قومی و نژادی خاص، بهویژه قبایل غیرعرب، و نیز زنان آوارهی ساکن کمپها چند برابر بیشتر در معرض خشونت جنسی قرار دارند. دفتر هماهنگی امور بشردوستانهی سازمان ملل (OCHA) تخمین زده است که بیش از ۶۰۰ هزار نفر در اطراف الفاشر در وضعیت محاصره زندگی میکنند و دسترسی به کمکهای بشردوستانه تقریباً قطع شده است. این یعنی میلیونها زن بدون دسترسی به مراقبتهای بهداشتی، حمایت روانی، یا امکان شکایت رسمی زندگی میکنند. پزشکان بدون مرز گزارش داده است که در سه ماه گذشته شمار مراجعات زنان قربانی خشونت جنسی بیش از دو برابر شده، درحالیکه امکانات درمانی و داروهای ضدبارداری اضطراری بهشدت محدود است.
در چنین بستری، بدن زن نهفقط آسیبپذیرتر بلکه بیصداتر هم میشود. فقر، آوارگی، و انگِ اجتماعیِ قربانی بودن، زنان را از شبکههای حمایتی سنتی جدا کرده است. این تقاطعها بهخوبی نشان میدهد که خشونت جنسیتی در دارفور نه صرفاً جنسی بلکه سیاسی و طبقاتی است.
بازتولید شرمساری و کنترل تولیدمثل
خشونت جنسی در میدان جنگ همواره حامل پیامدهای طولانیمدت است. حاملگیهای تحمیلی، انتقال بیماریهای مقاربتی و افسردگیهای عمیق روانی تنها بخشی از آن است. پزشکان بدون مرز و سازمان بهداشت جهانی در گزارشهای اخیر خود هشدار دادهاند که نبودِ کلینیکهای تخصصی SGBV (خشونت جنسی مبتنی بر جنسیت) باعث شده است بسیاری از زنان از درمان اولیه و واکسیناسیون پس از تجاوز محروم بمانند.
در چارچوب فمینیستی، این محرومیت صرفاً مسئلهی پزشکی نیست؛ بلکه شکلی از «کنترل تولیدمثل جمعیتی» است. حاملگیهای ناخواسته یا تحمیلی، نسبت تولد کودکان از گروه قومیِ مهاجم را افزایش داده و در سطح نمادین، «پاکی» گروه هدف را از بین میبرد. چنین سیاستی در حقوق بینالملل مصداق «نسلکشی فرهنگی» تلقی میشود. افزون بر آن، انگ اجتماعی و شرمساری باعث میشود زنان قربانی از جامعه طرد شوند و از دسترسی به منابع اقتصادی باز بمانند، شکلی از حذفِ مضاعف که فمینیسم آن را «خشونت پس از خشونت» مینامد.
ساختارهای تاریخی و ریشههای مصونیت
برای درکِ چرایی تکرارِ این الگوها باید به ساختار تاریخیِ خشونت در سودان نگاه کرد. دارفور از دههها پیش در حاشیهی قدرت سیاسی و اقتصادی قرار داشته است. کمبود نهادهای قضایی و فساد در نیروهای امنیتی، امکان پیگیری جرایم جنسی را تقریباً از بین برده است.
نیروهای RSF در اصل از دل سیاستهای دولت مرکزی در دهههای گذشته بیرون آمدند، سیاستهایی که برای مقابله با شورشهای محلی، گروههای مسلحِ شبهنظامی را مسلح و رها کردند. نتیجه ظهور نیروهایی بود که بهجای دفاع از دولت، به دولتِ خودمختار خشونت بدل شدند. این ساختار، که خود را به هیچ عنوان پاسخگو نمیداند، مصونیت را نهتنها برای فرماندهان، بلکه برای کل دستگاه خشونت نهادینه کرده است. در تحلیل فمینیستی، این وضعیت «دولتِ مردسالارِ بیمرکز» نام دارد: شبکهای از مردان مسلح که بدون پاسخگویی، مالک بدن، زمین و امنیت زنان شدهاند.
پیامدهای اجتماعی و سیاسی
پیامدهای خشونت علیه زنان در الفاشر تنها در سطح فردی باقی نمیماند. از منظر اجتماعی، این حملات به فرسایش شبکههای حمایتی، ازهمپاشی خانوادهها، افزایش طلاق و ازدواجهای اجباری منجر شده است. از منظر روانی، اضطراب پس از سانحه (PTSD)، افسردگی و خودانزوایی در میان بازماندگان بهشدت گزارش میشود.
در سطح سیاسی، حذف زنان از حیات اجتماعی و سکوت تحمیلی قربانیان، جنبشهای مدنی و کنشگری زنان را تضعیف میکند. بسیاری از فعالان زن دارفور یا آواره شدهاند یا در شرایط تهدید زندگی میکنند. در چنین بستری، جنگ نهتنها بدن زنان را میسوزاند، بلکه صدای آنان را نیز خاموش میکند.
جمعبندی و تأکید بر مسئولیت جهانی
خشونت جنسی علیه زنان در الفاشر، بنابر شواهد متعدد، الگوی سازمانیافته و هدفمند از جنگ است نه پیامد جانبی آن. فمینیسم این پدیده را نه صرفاً مسئلهی جنسیت، بلکه بازتاب کاملِ ساختار قدرت، نژاد، طبقه و ایدئولوژی مردانه در جنگ میداند.
سازمانهای بینالمللی موظفاند بر اساس کنوانسیون ژنو و اساسنامهی رم، این اعمال را بهعنوان جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت پیگیری کنند، اما درعینحال، ضرورت دارد که صدای زنان بازمانده از الفاشر در مرکز روایت قرار گیرد، زنانی که بدنشان عرصهی جنگ شده اما میتواند نقطهی آغاز عدالت نیز باشد.