«تضاد در دیدگاه سیاسی و باورهامان مانعی بر حمایت از حق نخواهد بود»
ده تن از زنان زندانی محبوس در زندان اوین در حمایت از بهائیان، نامهای سرگشاده را منتشر کرده و اظهار کردند: همانگونه که با تضادهای سیاسی و عقیدتی در برابر سرکوب ایستادهایم و کف خیابانهای ایران را به عرصهای برای مطالبهی حق بدل کردهایم، حال نیز در کنا
مرکز خبر- همزمان با ۴۱ مین سالگرد اعدام ده زن بهائی در شیراز، محبوبه رضایی، هستی امیری، سمانه اصغری، سکینه پروانه، مريم يحيوى، ناهید تقوى، نرگس محمدی، آنیشا اسداللهی، سپیده قلیان و گلرخ ایرایی، زندانیان سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین با انتشار نامهای که در صفحه اینستاگرام منتسب به نرگس محمدی و حساب گلرخ ایرایی در شبکه ایکس( توییتر سابق) منتشر شده، حمایت خود را از کمپین «داستان ما یکیست» اعلام کرده و گفتهاند: تا پایان دادن به رنج مضاعفی که بر هموطنان بهائیمان تحمیل میشود، در کنارشان ایستادهایم.
متن کامل نامه به شرح زیر است:
تضاد در دیدگاه سیاسی و باورهامان مانعی بر حمایت از حق نبوده نیست و نخواهد بود و سکوتمان در برابر ستم اعمال آن را برای رژیم کم هزینه کرده و موجب تکرار و تشدید فشارها خواهد شد.
هموطنان بهائیمان طی دههها استبداد، همواره از تمام حقوق اجتماعی محروم بودهاند. در دههی شصت و با حذف فاجعهبار مخالفان سیاسی و دگراندیشان، نزدیک به سیصد نفر از هموطنان بهائیمان توسط حکومت سربهنیست، مفقودالأثر یا اعدام شدند و هزاران نفر نیز بیبهره از کمترین حقوق اجتماعی از خانههای خود بیرون رانده شدند.
یکی از تکاندهندهترین روایتهایی که از جامعهی بهائی شنیدهایم، مربوط به اجرای حکم ۱۰ زن در دههی شصت است که با هم به قتلگاه برده شدند و در مقابل چشم دیگری به ترتیب اعدام شدند تا آخرینشان که نوجوانی زیر ۱۸ سال بود که طبق معاهدههای بینالمللی کودک محسوب میشود و پیش از بازداشت مشغول به تحصیل بود و تدریس به کودکان خردسال نوجوانی که تنها تضادش با سیستم باور و عقیدهای بود که در زندگی اجتماعیاش نیز نمودی نداشت. با سالها حبس و همزیستی با زنان بهائی و مشاهدهی فشارها و محرومیتهایی که به سبب تفاوت عقیده بر خود و خانوادههایشان تحمیل شد و شنیدن روایتهایشان از گذشته تاکنون و قیاس آن با آنچه همواره بر دگراندیشان تحمیل میشود، درمییابیم که به واقع داستان ما یکیست. ما که همواره به سبب تفاوت دیدگاه سیاسی یا عقیدتی به طرق مختلف از عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی حذفمان کرده اند و برخیمان را از حق حیات محروم نمودهاند.
سلب حق حیات و محروم کردن از حقوق اجتماعی شهروندی مدنی و در پی آن مصادره یا تخریب اموال و داشتههای بهائیان، از دیرباز رخ میداد و به روالی برای سیستم سرکوبگر بدل شد.
شنیدن روایت مادری در یکی از روستاهای شمال ایران که با چهره ای رنجکشیده و کمری خمیده در حین کار بر زمین کشاورزی مورد هجوم تخریبگران قرار گرفته بود و تلاش میکرد مأموران را از تخریب باغ و کاشانهاش منع کند، اندوه بزرگی بود. مادری که فرزندش را در جنگ ایران و عراق از دست داده بود و حالا نیز به سبب عقیدهای مورد کین رژیم، خاکش را، خانهاش را و زمینی که منبع معاش و ماحصل یک عمر زندگیاش بود را ویران، بی،بهره یا از او دریغ کردند.
ما سالها تجربهی زیستن با «مهوش ثابت» و «فریبا کمال آبادی» و دیگر شهروندان بهائی را داشتهایم و بسیار از آنان آموختهایم. علاوه بر آنچه که بر خود و خانوادههایشان به سبب سالها حبس تحمیل شده است، محروم کردن جامعه از حضور و آموزههایشان رنجی گران است.
سکوت ما در برابر این ستم مضاعف بر گروهی از جامعه که حتی زیستنشان نیز به عنوان شهروندان بهائی جرمانگاری شده است این جنایات را برای رژیم کمهزینه کرده است و راه را برای تکرار و تشدید آن هموار مینماید.
تضاد در دیدگاه سیاسی یا باورهامان مانعی نبوده، نیست و نخواهد بود بر حمایت از «حق»، همانگونه که با تضادهای سیاسی و عقیدتی در برابر سرکوب ایستادهایم و کف خیابانهای ایران را به عرصهای برای مطالبهی حق بدل کردهایم، حال نیز در کنار هم هستیم.
تا پایان دادن به رنج مضاعفی که بر هموطنان بهائیمان تحمیل میشود، در کنارشان ایستادهایم.