روایت‌هایی از روز اعدام ۵۹ جوان مهابادی

قتل عام انقلابیون مهاباد با فتوای خمینی در سال ۱۳۶۲یکی از تراژدی‌های دهشتناک است که با گذر چهار دهه همچنان مبهم و بدون پاسخ مانده و ماهیت استبدادی یک حکومت انسان‌زدا را برجسته کرده است.

 

لارا گوهری

مهاباد- چهل سال‌ پیش در چنین روزی کوچه و خیابان‌های مهاباد از شیون مادران پر شده بود.۵۹ مبارز کورد که چندین نفر از آن‌ها  زیر ١٨ سال سن داشتند به دستور صادق خلخالی به چوبه‌ی اعدام سپرده شدند. امروز اگرچه ۴۰ سال بر این رویداد تلخ گذشته است اما یاد آن، آتش مبارزه و انتقام را در قلب مردم نهادینه کرده است.

روایت‌هایی که در این گزارش ذکر شده است از زبان زنان، دختران و مادرانی است که به عنوان شاهد عینی از این جنایت در شهر مهاباد حضور داشته و در کنار زنده نگه‌داشتن بخشی از تاریخ ظالمانه علیه خلق کوردستان، این حافظه‌ی تاریخی را به نسل‌های پس از خود منتقل کرده‌اند. بسیاری از این زنان هنوز منتظر پسران و برادارن خود هستند و دادخواهی بخشی از زندگی روزمره‌ی تمام آن‌ها است.

 

«با خواندن هر اسم خانه به خانه صدای جیغ و شیون زنان‌‌‌‌ شهر را پر می‌کرد»

«نسرین.آ» که در آن زمان ۱۶ سال داشته است، می‌گوید: آن روز عصر پای اخبار مهاباد نشستیم.آن زمان صدا و سیما چند مجری کورد داشت که بیشتر وقت‌‌ آن‌ها اخبار را اعلام می‌کردند ولی آن‌ روز یک مجری فارس به اسم «سلامی» اخبار را اعلام کرد. او اولین خبر را اینگونه خواند (هم اکنون اسامی محارب و ضد انقلابیون که به جرم محاربه با خدا و جمهوری اسلامی به دستور دادگاه انقلاب اسلامی اعدام شده‌اند به شرح زیر اعلام می‌شود،یک....).  لیست و اسم‌ها را با لحنی کوبنده و تنفر برانگیز می‌خواند و با خواندن هر اسم در این لیست، خانه به خانه صدای جیغ و شیون زنان شهر را پر می‌کرد و با هر اسم که خوانده می‌شد یک خانه عزادار می‌شد.خیلی‌ها که اسم آشنایی را شنیده بودند قبل از تمام شدن خبر، پا برهنه به کوچه دویده بودند و کوچه به کوچه شیون برپا شده بود و قیامت اگر بود به این روز شباهت داشت.

«کبری.خ»  یک زن ۶۰‌ساله است که در مورد آن روز می‌گوید: شهر آشوب شده بود.یکی از دوستانم به نام فوزیه با پای برهنه با خواهرانش کوچه به کوچه می‌گشتند و به سر و سینه‌ی خودشان می‌زدند چون برادرش را اعدام کرده بودند.همه مردم بیرون ریخته بودند و چند روز بعد هم تمام شهر در اعتصاب کامل بود و هیچ مغازه‌ای باز نشد .هیچ خانه‌ای به رسم عزاداری تا چهل روز تلویزیونش را روشن نکرد و لباس مشکی از تن مردم بیرون نیامد.

 

« هیچ چیزی این آتش را خاموش نمی‌کرد»

«معصومه.ح» مادری ست ۸۰ ساله، که سه فرزند خود را در راه آزادی از دست داده است و هیچ یک از این سه فرزند او مزاری برای تسلی دردهای این مادر ندارند، دو فرزند او جزو این ۵۹ نفر بودند که در آن زمان حتی به سن ۱۸ سالگی نرسیده بودند.این زن در شهر مهاباد به یک نماد مقاومت ابدی تبدیل شده است. او در باره‌ی مرگ فرزندانش چنین می‌گوید:دو پسرم را چند ماهی گرفته بودند.چند تا اسلحه در محله باغ سیسه پیدا کرده بودند که زیر شکنجه آن‌ها را وادار کردند بگویند مال آن‌ها است. پسرانم مبارز و شجاع بودند و همین واقعیت رژیم فاسد را ترسانده بود.وقتی این دو اسم را خواندند جگرم سوخته بود و هیچ چیزی این آتش را خاموش نمی‌کرد پا برهنه و مو برهنه به حیاط دویدم، نمی‌دانم آن لحظه چطور زنده مانده بودم. فریاد می‌زدم کسی به دادم برسد و بگوید این دروغ است اما تمام شهر با من زجه می‌زد. پاهایم توان ایستادن نداشت و کاش می‌توانستم قلب داغ دیده‌ام را از سینه‌ام بیرون بکشم، همان لحظه لباسم را پاره کردم و سینه‌ام را روی زمین کشیدم، گفتم خدایا به حق این شیر که از این سینه‌هایم به این دو پسر دادم کمک کن حقم را بگیرم دیگر آرام نگرفتم‌ همسایه‌ها چادر سرم کردند، سپس به خانه رفتیم و لباس پوشیدم  و جلوی در اطلاعات رفتیم. گفتم جنازه‌ی بچه‌هایم را بدهید روانه‌یمان کردند به اورمیه و گفتند آن جا اعدام شده‌اند به اورمیه که رفتیم گفتند در تبریز اعدامشان کرده‌اند و به تبریز که رفتیم دوباره به ارومیه ما را ارجاع دادند اما جوابی نگرفتیم و من فقط با این فکر زنده بودم که همه چیز دروغ باشد.

 او در ادامه درباره‌ی چگونگی اجساد و شناسایی آن‌ها می‌گوید: ۶ ماه بعد یکی یکی خانواده‌ها را برای شناسایی جسدها صدا زدند و از هر خانواده باید یک نفر می‌رفت خودم رفتم تا جنازه‌ی پسرانم را با چشم خودم ببینم ،مرا به دریاچه‌ی اورمیه بردند. شن‌ها را کنار زدند و دو جنازه نشانم دادند مـمور با بی‌احترامی گفت بیا این هم پسرت! هرچه نگاهشان کردم،رویشان دست کشیدم، چشم و دست و پایشان را دست زدم، دیدم آن‌ها پسران من نیستند‌ و بیشتر شبیه دو مرد ۴۵ و ۵۰ ساله بودند نه جوان‌هایی که من بزرگ کردم گفتم این‌ها پسرهای من نیستند، جنازه‌های دیگر را نشانم بده تا قلبم آرام بگیرد، گفت همین دو نفر هستند که نشانت دادم و به زور مرا از آنجا بردند.هنوز یقین دارم آن‌ها پسران من نبودند و گاهی فکر می‌کنم شاید زنده هستند.پسر دیگرم هم پیشمرگه شد و به دست سپاه در جنگ کشته شد. جنازه‌ی او را هم ندیدم و هیچ قبری نیست تا دقیقه‌ای کنارش بنشینم و دلم را آرام کنم. بعضی‌ها هم می‌گفتند ممکن است اعضای بدنش را بیرون کشیده باشند یا فروخته باشند چون هیچ یک از مادرهای دیگر جسد فرزندشان را تأیید نکرده بودند و بعد از این وقایع تنها چیزی که کمی آرامم کرد این بود که خودفروشی که پسرانم را لو داده بود به دست انقلابیون شهر کشته شد و به سزای عملش رسید‌.خودم بر سر جنازه‌اش رفتم تا کمی داغ قلبم آرام شود.

اعدام‌ها در کوردستان از‌ ابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی تاکنون ادامه داشته و مادران بسیاری را داغدار کرده است. جنایت‌های خلخالی و حسنی در کوردستان اگرچه شروع این موج بوده است اما پایان آن نبوده است و تا بر کار بودن جمهوری اسلامی ادامه خواهد داشت.امروز بسیاری از مردم خواهان حق و دادخواهی عزیزانی هستند که خونشان به ناحق و به جرم آزادی ریخته شده است اما تفاوت با چهل سال پیش در این است که امروز تنها کوردستان نیست که چهره‌ی حکومت اعدامی را دیده است بلکە دیگر ملت‌‌ها از جملە ملت بلوچ نیز هر روز شاهد این جنایت سیستماتیک است.