زندگی مشترک آزاد؛ بنیان دگرگونی اجتماعی – تحلیل

زنان و مردانی که در مسیر مبارزه توانسته‌اند انقلاب فکری و ارزش‌های آزادی‌خواهانه را گسترش دهند، می‌توانند به زندگی مشترک آزاد دست یابند. تحول اجتماعی تنها زمانی شکل می‌گیرد که زندگی مشترک آزاد در تمام لایه‌های جامعه جریان یابد.

آوین سوران

تمدن طبقاتی با تضعیف ساختار جمعی و اخلاقی-سیاسی جامعه، که بر پایه فرهنگ مادرمحور شکل گرفته بود، همچون سرطانی تمام عرصه‌های زندگی را دربرگرفت؛ از سیاست و اقتصاد گرفته تا باورها و حتی رابطه انسان با طبیعت. همزیستی سلطه‌گرا، نخستین گام در مسیر پایداری استثمار و تسلط است. محدود کردن روابط زندگی مشترک به «حوزه خصوصی»، شگرد نظام مردسالار برای پنهان کردن تأثیر این روابط بر کل جامعه است. رشد جمعیت، دگرگونی‌های جمعیتی، خشونت، استعمارگری، بردگی و ژرف‌تر شدن ذهنیت سلطه‌جویی، همه زاییده روابط قدرت‌محور میان زن و مرد است. تا زمانی که این روابط بر پایه برابری، احترام متقابل و اصول اخلاقی و زیبایی‌شناختی بنا نشود، معضلات اجتماعی همچنان پابرجا خواهند ماند. از این رو، زندگی مشترک آزاد، عامل تعیین‌کننده در تمام روابط انسانی است.

گسترش جنگ جهانی سوم در سال‌های اخیر و ظهور گرایش‌های راست‌گرا و محافظه‌کار، به‌ویژه در خاورمیانه، موجب تشدید خشونت علیه زنان شده است. این مسئله با گسترش اسلام سیاسی، مذهب‌گرایی و فاشیسم به اوج خود رسیده است. افزایش خشونت دولتی نیز به مشروعیت‌بخشی به خشونت علیه زنان انجامیده است.

نظام خانواده محور و نهاد ازدواج بر پایه همزیستی سلطه‌گرا شکل گرفته است. این نوع همزیستی، الگوهای سلطه‌گرایانه را در خانواده بازتولید می‌کند و فرهنگ مردسالاری را تداوم می‌بخشد. زن در این فرهنگ، محصور در چارچوب نقش‌ها و رفتارهای از پیش تعیین‌شده است و عدول از این مرزها، او را در معرض مجازات و حتی قتل قرار می‌دهد.

سلطه پدرسالاری در خانواده، همانند سلطه دولت‌ها بر خلق‌های تحت ستم، طبقات و باورهای گوناگون عمل می‌کند. درست همان‌گونه که رئیس دولت خود را پدر جامعه می‌پندارد، پدر نیز در خانواده حق سلطه بر زن و فرزندان را برای خود محفوظ می‌داند و در برابر هرگونه مقاومت، خود را مجاز به اعمال خشونت و حتی قتل می‌داند.

خشونت ریشه در تاریخ دارد و زاییده عوامل ایدئولوژیک، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است. این پدیده محصول احساس مالکیت، خشم، تبعیض و میل به سلطه بر زنان است که در پیوند سیستماتیک دین، دولت و سرمایه‌داری تحکیم می‌یابد. سازوکارهای موجود با مشروعیت‌بخشی به خشونت مردان علیه زنان، بنیان‌های تداوم آن را استحکام می‌بخشند.

تجاوز، کودک همسری و ازدواج اجباری، ختنه زنان و دیگر اشکال خشونت، همگی برآمده از سلطه بر بدن زنان هستند؛ سلطه‌ای که جنسیت زنان را به ابزاری برای اعمال خشونت و قدرت بدل می‌کند. در این میان، دولت نقش اصلی را در اعمال خشونت علیه زنان ایفا می‌کند. نهادهای قانونی با مشروعیت‌بخشی به خشونت، آن را به حقی طبیعی برای دولت تبدیل می‌کنند که به هر شکل دلخواه اعمال می‌شود.

خشونت در نظام خانواده نیز همچون سازوکاری کنترلی عمل می‌کند و به شکل قاعده‌ای سلسله‌مراتبی از سوی پدر و مرد خانواده برای محدودسازی، ایجاد ترس و کنترل زنان و کودکان به کار می‌رود.

 

مفهوم ناموس

هر سال صدها زن به نام «ناموس» به قتل می‌رسند. این واژه که ریشه در «نوموس» به معنای «قانون» است، امروزه در جوامع سنت‌گرا با مردانگی و شرف گره خورده است. تعریف زن به عنوان شرف و ناموس مردان، راه را برای بسیاری از جنایات هموار کرده است. در فرهنگ پدرسالاری، زن نه تنها نماد شرف و ناموس مردان است، بلکه موظف است با جان خود از آن محافظت کند.

قتل ناموسی فراتر از یک رفتار شخصی، به قانونی نانوشته در جامعه بدل شده است. مفاهیم ناموس و شرف در پیچیدگی خود، هم نمودی از ضدیت با زنان هستند و هم نظامی که روابط جنسیتی را شکل می‌دهد و بازتولید می‌کند. کشورهایی مانند ترکیه، عراق، ایران، پاکستان، مصر، افغانستان و بسیاری دیگر که بیشترین آمار قتل‌های ناموسی را دارند، این جنایات را «مسائل خانوادگی» می‌دانند و از مداخله در آن سر باز می‌زنند. خلأهای قانونی در این کشورها به مردان اجازه می‌دهد همسر، خواهر، مادر و معشوقه خود را بدون مواجهه با مجازات جدی به قتل برسانند، و همین امر به افزایش قتل‌های ناموسی دامن می‌زند.

قتل‌های ناموسی از عوامل متعددی نشأت می‌گیرند که تبعیض و نابرابری در صدر آن‌ها قرار دارد. این نابرابری به شکل سلب حق زنان بر زندگی و بدن خود نمود می‌یابد، به گونه‌ای که تمام تصمیم‌های مربوط به آن‌ها در انحصار مردان خانواده یعنی پدر، همسر و برادر قرار می‌گیرد.

عواملی چون سوءظن، پیش‌داوری، ازدواج اجباری، فشار روانی، کنترل شدید و خشونت نیز در وقوع این جنایات نقش دارند. رهبر عبدالله اوجالان در این باره می‌گوید: «در پس پرده ناموس، تصاحب هستی زنان با خیانت، نیرنگ و خشونت نهفته است. اسارت دائمی زن در دست مردان از رهگذر محروم کردن او از هویت و شخصیت، پدیده‌ای است که در گذر تاریخ، پیامدهای منفی‌اش از پیامدهای شکل‌گیری طبقات نیز فراتر رفته است.» (مانیفست آزادی زنان)

مقابله با جنایت‌های ناموسی نیازمند مبارزه‌ای همه‌جانبه است؛ مبارزه‌ای که بر دگرگونی‌های بنیادین در نگرش و ذهنیت، آموزش و آگاهی‌بخشی گسترده، و تدوین و اجرای قوانین حمایتی استوار باشد. تنها با همبستگی و احساس مسئولیت اجتماعی می‌توان به توقف چرخه خشونت امید بست.

 

دگرگونی نهاد خانواده و ازدواج

ساختار، سازوکار و کارکرد خانواده از بدو پیدایش تا کنون، همگام با تحول و پیشرفت جوامع دستخوش تغییر شده است. این نهاد به عنوان شکلی از زیست جمعی، در گذر تاریخ متناسب با شیوه‌های تولید، ساختار اقتصادی و مناسبات سیاسی، کارکردهای متفاوتی یافته است.

با این حال، در جوامع پدرسالار، خانواده به بستری برای تحکیم ستم جنسیتی و طبقاتی بدل شده است. پیوند عمیق میان روابط خانوادگی با فاشیسم، نظامی‌گری و استبداد را نمی‌توان نادیده گرفت. پژوهشگران فمینیست و جنبش‌های زنان از زوایای گوناگون به نقد ساختار سنت‌گرا و اقتدارگرای خانواده پرداخته‌اند، اما نقد صرف این ساختار برای حل معضلات خانوادگی کافی نبوده است.

ریشه مشکلات اجتماعی در تعریف کلیشه‌ای از زن‌بودگی و مردبودگی نهفته است؛ تعریفی که خشونت و سرکوب را در قالب مردانگی مسلط و زنانگی تحت سلطه بازتولید می‌کند. تا زمانی که این مناسبات قدرت دگرگون نشود، مشکلات نهاد خانواده نیز پابرجا خواهد ماند.

خانواده ساختاری ایدئولوژیک است که در آن تمامی روابط سلطه بازتولید می‌شود. نقش این نهاد در تداوم فرودستی زنان به ویژه از طریق جایگاه آنان در اقتصاد و تقسیم کار نمود می‌یابد.

نهاد ازدواج نیز، همسو با خانواده، در چارچوبی جنسیت‌گرا و سلسله‌مراتبی عمل می‌کند و با پشتیبانی دولت و نهادهای دینی، حاکمیت را به مردان می‌سپارد. این نهاد پدرسالارانه با منزوی کردن زنان از جامعه، به تحکیم سلطه بر آنان می‌پردازد.

در این میان، نهادهای دینی، قانونی، علمی و اجتماعی با مشروعیت‌بخشی به روابط درون خانواده، این ساختار را تقویت می‌کنند.

 «زندگی مشترک آزاد» راهکاری برای حل معضلات اجتماعی و تحقق انقلاب اجتماعی بر پایه روابط برابر زن و مرد است. این رویکرد با به چالش کشیدن نظام سلسله‌مراتبی و مالکیت‌محور فرهنگ مردسالار، در پی ایجاد توازن در روابط انسانی است.

زندگی مشترک آزاد گرچه به پرسش بنیادین «چگونه زیستن» می‌پردازد، اما محدود به روابط خانوادگی و زناشویی نیست. این مفهوم علاوه بر تحلیل روابط زن و مرد، به مناسبات انسان با جامعه و روابط میان‌فردی نیز می‌پردازد. استوار کردن روابط زن و مرد بر پایه احترام متقابل و شناخت اراده یکدیگر، کل مناسبات اجتماعی را متحول می‌کند.

اهمیت شکل‌گیری درست و متعالی شخصیت زن و مرد در همین نقطه آشکار می‌شود. زندگی مشترک آزاد، تجلی فلسفه زندگی دموکراتیک، اکولوژیک و جمعی است. رهایی این نوع همزیستی از سلطه، نیازمند راهکارهای ساختاری و نظام‌مند است.

در این میان، ژنئولوژی به عنوان دانش همزیستی، به تفسیر بسترهای تاریخی و جامعه‌شناختی شکل‌گیری این روابط می‌پردازد و می‌کوشد روش‌های نوینی برای آفرینش مناسبات انسانی بر پایه معیارهای آزادی، فلسفی و اخلاقی ارائه دهد.

 

بنیان‌های زندگی مشترک آزاد

پایداری ساختار اجتماعی در گرو شکل‌گیری مناسبات نوین است. هر اندازه که درک آزادی در میان اعضای خانواده ژرف‌تر شود و روابط بر پایه برابری و احترام متقابل گسترش یابد، مسیر دستیابی به جامعه‌ای دموکراتیک هموارتر می‌شود. از این رو، دگرگونی خانواده پیش‌شرط تحول اجتماعی است.

ساختن شیوه‌های زندگی آزاد و ترسیم چشم‌اندازهای آینده باید بر بنیان جامعه‌ای اخلاقی و سیاسی استوار باشد؛ جامعه‌ای که نه از الگوهای ذهنیت ماده‌گرای مدرنیته سرمایه‌داری پیروی کند و نه از شیوه‌های فردگرایانه آن تأثیر پذیرد.

سخن گفتن از انقلاب، همزمان به معنای تلاش برای ریشه‌کن کردن هر گونه ستم و سلطه است. تجربه انقلاب‌های بزرگ معاصر نشان داده که حتی این تحولات عظیم نیز نتوانسته‌اند نگرش مالکیت‌محور پدرسالارانه را در نظام خانواده و ازدواج از میان بردارند و دگرگونی بنیادین ایجاد کنند.

جنبش آزادی کوردستان از آغاز تا کنون کوشیده است فراتر از انقلاب سیاسی و اجتماعی، دگرگونی فرهنگی و ذهنیتی ایجاد کند؛ واقعیتی که امروز به روشنی قابل مشاهده است. در این مسیر، آموزش یکی از عوامل کلیدی در شکل‌گیری فرهنگ زندگی مشترک آزاد است.

آموزش دختران با تمرکز بر معیارهای آزادی زن، سپری در برابر جنسیت‌گرایی اجتماعی ایجاد می‌کند. نفی نگاه مالکیت‌محور به زنان و پی‌ریزی بنیان‌های برابری اجتماعی نیز در تحقق زندگی مشترک آزاد نقشی اساسی دارد.

مبارزه بنیادین با هژمونی مردسالاری، گام دیگری در این راه است. زنان و مردانی که از رهگذر مبارزه توانسته‌اند انقلابی در ذهنیت و ارزش‌های آزادی‌خواهانه پدید آورند، راه را برای دستیابی به زندگی مشترک آزاد هموار می‌کنند.

انقلاب اجتماعی تنها زمانی به ثمر می‌نشیند که زندگش مشترک آزاد در تمامی عرصه‌های جامعه جریان یابد.