روایت شاهدان نسلکشی؛ به جای نوههایش، امید را پرورش میدهد!
«سوگند خوردهام، اگر دخترم بازگردد، دهل و سرنا به پا خواهم کرد. کاش دخترم نِدو با سه پسرش بازمیگشت تا دلمان شاد میشد.» قمر لیفا خدر با این جملات، حسرت دیدار دخترش را که ۱۱ سال پیش ربوده شده است، بیان میکند.

جیلان روژ
شنگال - ۱۱ سال پیش در ۳ آگوست ۲۰۱۴، مزدوران داعش به شنگال حمله کردند. در این یورش، صدها ایزدی وحشیانه به قتل رسیدند و هزاران زن و کودک ربوده شدند که هنوز از سرنوشت بسیاری از آنان اطلاعی در دست نیست. هنگامی که داعش این توحش را رقم میزد، تمام جهان کر، کور و لال بود و دشمن دیرینه و خائن هزارسالهی این خلق، صفحهای سیاه بر تاریخ خود و تاریخ بشریت میافزود. در آن میان، تنها مبارزان آزادی سکوت نکردند و رو به این سرزمین مقدس آوردند تا برخلاف دشمن، فصلی نو از قهرمانی را در تاریخ به ثبت برسانند.
پرورش امید در دل ناامیدی
در زمان فرمان نسلکشی ، دختر و نوههای مادر قمر به همراه بسیاری از اعضای خانوادهاش به دست مزدوران افتادند و هنوز سرنوشتشان نامعلوم است. زخم این نسلکشی در قلب او همچون روز نخست، تازه و حتی سنگینتر است، چرا که ناامیدی بزرگی از خود به جای گذاشت. اکنون این مادر در میان این ناامیدی، به جای نوههایش، بذر امید را پرورش میدهد. او با وجود دشواری، از روز فرمانی که به ربوده شدن دختر و نوههایش انجامید، برای ما چنین میگوید: «عصر روز عید بود که خبر رسید فرار کنید، فرمان آغاز شده است. مردم شروع به فرار کردند. برخی از بستگان ما در بخش جنوبی بودند. صبح ساعت ۱۰ با آنها تماس گرفتیم و پرسیدیم فرار کردهاید؟ گفتند تازه در حال فرار هستیم. اما هنگام فرار، راهشان توسط مزدوران داعش بسته شد و آنها را مانند گلهای بیچوپان، پیش روی خود راندند و بردند. ما هم حوالی ساعت ۱۰ صبح فرار کردیم. دامادم، همسرش و دو پسرشان و پسرعمویم همراه ما بودند. سوار ماشین شدیم و به سمت دشت رفتیم. همسایهای داشتیم که نظامی بود، نزد او رفتم و پرسیدم چه شده است؟ گفت فوراً فرار کنید، زنان را میبرند و مردان را میکشند. روز فرمان، همهی ایزدیان آوارهی بیابان شدند.»
قتلعام ۷۳ زن
مزدوران، حملات خود را از بخش جنوبی شنگال آغاز کردند. به همین دلیل در روز فرمان نسلکشی، این منطقه بیشترین میزان ویرانی، کشتار و اسارت را متحمل شد. شدت یورش و قساوت مزدوران به حدی بود که ایزدیانِ بخش شمالی یقین کرده بودند که حتی یک نفر هم از جنوب جان سالم به در نبرده است. مادر قمر در روز فرمان در بخش شمالی بود، اما بیشتر فرزندان و بستگانش در جنوب گرفتار شده بودند.
مادر قمر در مورد حملات و اخباری که از وحشیگری مزدوران میشنید، اینگونه روایت میکند: «آن زمان ما با خود میگفتیم محال است کسی از جنوب زنده بماند. مردم به کوهستانها پناه بردند، اما کودکان و سالمندان از تشنگی و گرسنگی جان باختند. مزدوران مردم را قتلعام کردند، با ساطور به جانشان افتادند، سر بریدند و جنایتی نبود که در حق ایزدیان نکنند. برخی را حین رفتن به کوهستان و برخی دیگر را در مسیرها کشتند. ما که در شمال بودیم، بسیاری از چیزها را ندیدیم، اما خانههای ایزدیانِ جنوب ویران شدند. طبق شنیدههای ما، تنها در روستای کوچو، ۷۳ زن را که همگی سالخورده بودند، وحشیانه به قتل رساندند. مزدوران به آنها فریبکارانه میگویند بیایید شما را به جای بهتری میبریم و برایتان کولر روشن میکنیم. زنی به عروسش میگوید اگر جای خوبی میروند، تو هم بیا. به این ترتیب، آنها را به منطقهای به نام سلاخ برده و همگی را بیرحمانه به قتل میرسانند. تنها گناه آن زنان، ایزدی بودنشان بود.»
بسیاری فرزندان خود را رها کردند
در حین فرار از فرمان، تراژدیهای هولناکی در تاریخ بشریت رقم خورد. بسیاری از روی ناچاری یا با این تصور که فرزندانشان از تشنگی و گرسنگی مردهاند، آنها را رها کردند. مادر قمر در این باره میگوید: «به خدا سوگند، هنگام فرار، مادران و خانوادهها فرزندان خود را رها کردند. مزدوران دختران و نوعروسان را ربودند. در شنگال، همسایه، همسایه را کشت و نزدیکترین کسانشان فرزندانشان را کشتند و زنانشان را برای خود بردند.»
پسر، عروس، نوه، برادر...
مادر قمر در حین گفتوگو، هر چند دقیقه یکبار میگوید «نمیتوانم حرف بزنم»، اما پس از آن، دوباره به سخنان خود ادامه میدهد. آشکار بود که بخشی از وجود او نمیخواست وحشت روز فرمان را بازگو کند، اما بخش دیگرش اصرار داشت که تمام دنیا از زبان او بشنوند مزدوران داعش و آن نیروهای خودفروخته و خائنی که قول حفاظت از آنان را داده بودند، چه بر سر آنها، بر سر ایزدیان و بر سر زنان آوردند.
علاوه بر دخترش، پسر مادر قمر، عروسش به همراه سه پسرش، و برادرش با همسر و چهار پسرش نیز به اسارت درآمدند. مادر قمر با وجود دشواری فراوان، دربارهی اسارت خانوادهاش چنین میگوید: «تا جایی که میدانم، عروسم را با سه پسرش فروختهاند، اما از سرنوشت پسرم خبری ندارم. برادرم با همسر و چهار پسرش و برادرزادهام نیز با همسر و سه دخترش به اسارت درآمدند. طولی نکشید که برادرم، حسین، در مرکز شنگال کشته شد. دخترم با چهار پسرش به دست مزدوران افتاد و در تلعفر پسرانش را از او گرفتند. کوچکترین پسر دخترم بعدها در روژاوا طی 'عملیات طوفان' آزاد شد و او را به 'خانه ایزدیان' سپردند. دختر دیگرم که در روژاوا بود، با ما تماس گرفت و گفت کامیان را نزد خود آوردهایم. از او پرسیدم آیا از سعید، الیاس، نِدو، حسن یا نوری خبری دارد؟ گفت هیچکدامشان را ندیده است. کامیان وقتی بازگشت، حتی یک کلمه کرمانجی نمیدانست و ما حرفش را نمیفهمیدیم. از روز فرمان تا به حال، نمیدانیم چه بر سر دخترم و دیگر فرزندانش آمده است.»
برای اینکه زنده به دست مزدوران نیفتند...
مادر قمر و خانوادهاش پس از رهایی از فرمان به باشور کوردستان میروند، اما یکی از برادرانش در شنگال میماند. او از تلاش برادرش برای کشتن خود و خانوادهاش برای اسیر نشدن، اینگونه روایت میکند: «برادرم گفت هنگام فرار در جاده روستای دگور، مزدوران راهشان را بستند و آنها را به داخل روستا راندند. برادرم به راننده گفته بود 'ماشین را به دیوار بکوب تا زنده به دست مزدوران نیفتیم.' وقتی ماشین در روستا متوقف میشود، خود را از آن بیرون میاندازند. دهان دختر کوچکش را میگیرند تا صدایش درنیاید و خانه به خانه مخفیانه خود را از دست مزدوران نجات میدهند. تمام روستای دگور پر از مزدور بود و آنها شب تا صبح جا به جا میشدند تا اسیر نشوند. چهار-پنج روز به این شکل خود را پنهان کردند تا اینکه مبارزان حزب کارگران کوردستان از راه رسیدند و آنها از مخفیگاهشان بیرون آمدند. اگر حزب کارگران کوردستان نبود، همگی کشته میشدند. این رفقا به فریادشان رسیدند. اگر آنها نبودند، هیچکس نجات پیدا نمیکرد.»
وطن برای انسان از هر جایی بهتر است
پس از فرمان و گشوده شدن کریدور انسانی توسط مبارزان آزادی، ایزدیان به روژاوا و باشور کوردستان روی آوردند. پس از آنکه شنگال در نتیجهی نبردی بینظیر و قهرمانیهای بزرگ به طور کامل از مزدوران پاکسازی شد، بسیاری از ایزدیان به خانه و کاشانهی خود بازگشتند، با این حال، هزاران ایزدی هنوز بازنگشتهاند و در کمپهای عراق و باشور کوردستان به سر میبرند.
مادر قمر دربارهی ماندن ایزدیان در کمپها، دیدگاه خود را چنین بیان کرد: «اگر ایزدیان از کمپها به سرزمین خود بازمیگشتند، بهترین پاداش بود. وطن برای انسان از هر جایی عزیزتر است. زمانی که در کمپ بودیم، تمام غم و آرزوی ما بازگشت به کوهستان شنگال بود. اگر کوهستان شنگال نباشد، ایزدیان نیز وجود نخواهند داشت.»
با لباس سفیدش در انتظار بازگشت دختر و نوههایش
در پایان، مادر قمر به پرسش ما که «امید و خواستهات چیست؟» چنین پاسخ داد: «کاش تمام ایزدیانی که در دست مزدوران هستند، بازمیگشتند. سالهاست که این آرزوی ماست. هر بار که یک نفر آزاد میشود، میگوییم خدا را شکر، یک نفر دیگر هم نجات یافت. کسی جویای حال ایزدیان نیست و به فکرشان نیست. امید و خواسته ما بازگشت ایزدیان اسیر و به ویژه بازگشت زنان ایزدی است.»
مادر قمر با وجود همه چیز، امید خود را از دست نمیدهد و در تاریکی ناامیدی، با لباس سفیدش در انتظار بازگشت دختر و نوههایش نشسته است.