زباله‌گردی زنان و مردان، دستفروشی کودکان...

افزایش دستفروشان و زباله‌گردان در جامعه‌ی ایران پدیده‌ای نوظهور نیست اما شدت افزایش آن به نحوی است که در مقایسه با کشورهای دیگر به مثابه فاجعه‌ای مهار نشدنی است درحالی که با درایت و پیگیری ارگان‌های مربوطه می‌توانستیم شاهد وضعیت بهتر یا عادی‌تری باشیم.

هیما راد

 

سنە- جمع کردن ضایعات و دستفروشی سر چهارراه‌ها به امری عادی بدل شده است. در تمام شهرهای ایران شاهد زباله‌گردی مردان و زنانی هستیم که انگار از این شهر و دیار نیستند اما وقتی با آنها هم‌صحبت می‌شوی می‌بینی آنها هم انسان‌هایی هستند که از سر فشار، از بیکاری، به‌خاطر اعتیاد و... از جامعه طرد شده‌اند آنها هم خانواده دارند، عزیزان و وابستگانی دارند، آبرو و عزت نفس دارند که زیر سایه‌ی این دولت و حکومت بی تدبیر، از داشتن یک زندگی نرمال و ساده محروم شده‌اند و خیلی از آنها بدون سرپناه در خیابان‌ها زندگی می‌کنند و گاها ما هم با بی‌تفاوتی از کنارشان می‌گذریم و انگار وجود ندارند. انکار و عدم سازماندهی از سوی دولت عامل اصلی وجود و بیشتر شدن هر روز مردمانی‌ست که انتظار و توقع آنها تا سیر کردن شکم پایین آمده وبه آن بسنده می‌کنند زیرا در وطن خود جایگاهی به عنوان یک انسان ندارند.

مشکلات اقتصادی ایران مردم را دچار چنان وضعیتی کرده که همدلی و توجه به همدیگر در پایین‌ترین اولویت آنها قرار گرفته و زمان و فرصتی برای پرداختن به مسائلی فراتر را ندارند. البته نباید کمک‌های مردمی و خیریه‌هایی را که در این راستا فعالیت می‌کنند نادیده گرفت اما ریشه‌کن شدن این مسئله تنها با دخالت مستقیم دولت امکان‌پذیر است.

با عبور از میدان بسیج سنە(سنندج) کودکان و نوجوان‌هایی را می‌بینم کە دستمال کاغذی می‌فروشند و در میان ماشین‌ها پراکنده‌اند. زن زباله‌گردی که با جمع کردن ضایعات از آنجا می‌گذرد پیششان می‌روم تا شاید جواب سوال‌هایم را بگیرم که آیا واقعا دستمال فروختن  کفاف زندگی آنها را می‌دهد؟... بعضی از آنها دوربینم را که می‌بینند فرار می‌کنند شاید از ترس آبرو شاید هم از ترس از دست دادن کارشان.

 

«مشکلاتم آنقدر زیاد است که می‌توانم از روی آن چند کتاب بنویسم»

یکی از زنها با دو فرزند خود سر چهارراە است و دستمال کاغذی می‌فروشد. دخترش دو، سه سال دارد و به زور نگهش می‌دارد. کودکانه میان ماشین‌ها می‌دود و مادرش نمی‌داند او را بگیرد یا دستمال‌هایش را بفروشد، می‌گوید مستاجر است و صاحب‌خانه جوابش کرده پول کافی برای رهن ندارد و تنها درآمدش فروختن دستمال کاغذی‌است. از کمیته‌ی امداد هم ماهی سیصد چهارصد تومان می‌گیرد که کفاف هیچ چیز را نمی‌دهد. مشکلات زیادی دارد از قبیل دیه و مریضی و ... و بدون همسر با دو فرزندش به خیابان‌ها می‌آید تا شاید با دستفروشی زندگی‌اش را بچرخاند.

او می‌گوید دخترم که کوچک است او نمی‌تواند کاری کند ولی با پسرم دستمال کاغذی می‌فروشیم. دستمال‌هایش چند بسته بیشتر نیست. نمی‌دانم اگر آنها را هم بفروشد چقدر پول در می‌آورد... نگران است مصاحبه‌ی من باعث شود این دستفروشی را هم از او بگیرند و من به او اطمینان می‌دهم که اینطور نیست. خیالش راحت می‌شود و ادامه می‌دهد خواهر جان اینقدر مشکلاتم زیاد است که می‌توانم یک کتاب از رویش بنویسم.

پسرش می‌گوید وقتی همه چیز اینقدر گران شده روزی بیست سی تومان چه چیزی را حل می‌کند.

 

خیابان برای خیلی از آنها حکم خانه را دارد

کمی آن‌طرف‌تر زنی با پسرش ایستاده‌اند آنها هم دستمال کاغذی در دست که حاضر نیستند حرف بزنند.

زن زباله‌گردی را می‌بینم که کیسه‌ای از ضایعات بر دوشش است می‌گوید پول ندارم دستمال بخرم و بفروشم بعضی وقت‌ها پنجاه هزار در می‌آورم و دستمال می‌خرم. شهرداری هم نمی‌گذارد، می‌گوید باید دستمال‌هایت بیشتر باشد تا بفروشی من هم چون پول کافی ندارم ضایعات جمع می‌کنم. خانه‌ای ندارم و خانه‌ی برادرم هستم و خیلی وقت‌ها در خیابان‌ها.

خیلی از آنها حتی سرپناهی ندارند و خیابان برایشان حکم خانه را دارد آنهم اگر بگذارند.

و کودکانی کە با باسکولی در پیادە‌روها نشستە و با پنج هزار تومان وزن عابران را می‌گیرند. از یکی از آنها می‌پرسم برای خودت کار می‌کنی یا صاحب کار داری؟ می‌گوید برای خانواده‌ام، پدرم زندان است و من هرچقدر کار کنم به مادرم می‌دهم برای اجاره‌خانه. روزی چقدر درمیاری؟ می‌گوید بیست، سی تومان... می‌گوید درس می‌خوانم کلاس ششم هستم و دوازده سال دارم.

مگر نباید کودکی مثل او با لباس‌های رنگی در کنار همسالانش بازی کند یا تنها دغدغه‌اش قبولی در امتحان مدرسه باشد؟ کودکی کند و وقتی بزرگ شد بهترین خاطراتش از دوران کودکی‌اش باشد؟!