رنج روزمرهی زنان دستفروش در خیابانهای تهران
زنان دستفروش خیابانهای تهران کە بیشتر آنها از شهرستانها بە تهران آمدەاند و دستفروشی تنها راهی است کە میتوانند مخارج خود را بە دست آورند، از دردهای مشترکشان از پول زوری که نیروهای سد معبر از آنها میگیرند تا آزار جنسی کلامی برخی از مردان سخن میگویند.
ندا احمدپور
تهران- دستفروشی زنان مسئله جدیدی نیست، اگر در کلانشهر زندگی میکنید با کمی دقت در اطراف و مناسبات روزمره به یاد خواهید آورد که همیشه با زنان دستفروش در خیابان مواجه شدهاید؛ دستفروشی، برای دستفروشان همیشه همراه با خطرات جانی و مالی بوده است. حتی میتوان گفت یکی از ناامنترین شغلها، دستفروشی است. در این شغل با حقوق نامعلوم و ساعات طولانی و نامنظم خبری از بیمه نیست. این عدم امنیت شغلی باعث شده دستفروش برای زنان و مردان فارغ از جنسیت را نتوان شغل مناسبی به شمار آورد و یا در بلندمدت به آن تکیه کرد. با گذر زمان، شاهد زنانهشدن بیشتر دستفروشی هستیم. در مترو، پارک، کنار خیابان و... دستفروشان زن پای بهپای دستفروشان مرد که در این شغل سابقه بیشتری دارند در حال دستفروشی هستند.
افزایش تورم کمرشکن، بیکاری و از طرفی میل و خواست خود زنان و نوعی اجبار باعث شده زنان بیشتر به بازار کار وارد شوند. اما در ایران همیشه فرصتهای شغلی به شکلی متعادل وجود ندارد. ورود زنان سابقا خانهدار به دستفروشی یا در مواردی همراه همسرانشان که عموما در فضای بیثبات شغلی بیکار شدهاند، در این سالها افزایش پیدا کرده است.
هرچند جمعیت حقیقی دستفروشان به تفکیک جنسیت در دسترس نیست اما بنابر آمار تجربی و میدانی دیده میشود که دستفروشی کردن زنان دیگر مانند گذشته تابو یا یک پدیده غریب یا کمیاب نیست. تقریبا گوشهای از شهر نیست که دستفروشی در آن برقرار نباشد. در این سالها پدیده مترو و اتوبوسهای داخل شهری هم به محلی برای رقابت دستفروشها تبدیل شده است.
ساجدە دستفروشی میکند تا کمک خرج پسرانش باشد
در گرمای زیاد یک عصر روزهای پایانی تیرماه به مرکز شهر و حوالی خیابان ولیعصر تهران رفتم که محدوده چهارراه به دو سمت مخصوصا از محلهای شلوغ دستفروشی است. در این سالها شاهد مهاجرت زیاد نیروی کار از شهرهای دیگر به مرکز به خاطر تمرکز زیاد هستیم. ساجدە ۵۵ ساله است و میگوید از اهواز به تهران آمده و اینجا هم ازدواج کردە و همسرش بازنشسته است. ساجده مجبور است برای کمکخرج پسرانش دستفروشی کند. آنها ازدواج کردند ولی از پس مخارج سنگین ازدواج برنمیآیند. سه پسر دارد و هر سه ازدواج کردند. از من میخواهد فقط از بساطش عکس بندازم نه خودش، از زندگیش ناراضی نیست و دستفروشی را بیشتر به خاطر پسرانش دوست دارد. از کنار بساط ساجده بلند میشوم و به راهم ادامه میدهم.
«اندازەی عمر یک آدم کنار خیابانم و دستفروشی میکنم»
چند متر جلوتر زنی دستفروشی بساط کرده که لباس زیر میفروشد. چند تا عکس گرفتم و دوربینم را به پشتم انداختم و به بهانهی خرید لباس زیر رفتم کنارش و قیمتها را پرسیدم. هرکدام را با شمارە و قیمت به من نشان داد. در حالی که یک سوتین زرشکی دست گرفته بودم ازش پرسیدم چند ساله دستفروشی میکنی؟ لبخند تلخی زد و نگاهش را ازم گرفت و به جنساش انداخت و گفت: خیلی سال است دستفروشم، اندازە عمر یک آدم کنار خیابانم و دستفروشی میکنم.
اسمش را پرسیدم؛ گفت: «اسمم رو میخوای چکار، مگه اهمیتی دارد!» اسمش را نگفت و ادامه داد که خیلی سال است که مُرده و جسمش است دارد کار میکند. شوهرش فوت کردە در جوانی و دوتا بچه دارد و سرپرست خانودە است. از کمشدن قدرت خرید مردم مخصوصا از بعد از همهگیری کرونا میگوید و اینکه هر چی درآمد دارد پای کرایه خانه و خرج خوراک بچهها میرود. تلخ ادامه میدهد؛ «اصلا نمیدانم کی و چی هستم و سر شدم، توی این سالها نشدە یک روز برای خودم زندگی کنم». یک نفس عمیق کشید و با حسرت و بغض یک بسته شورت داد دست مشتری و منم سوتین را گذاشتم روی بساطش و آرام بلند شدم، توی جمعیت خیابان گم شدم.
«٢۵ساله تهران دستفروشی میکنم»
هنوز تمام فکرم پیش آن زن و تلخی است که تقریبا زندگی همهی ما را گرفته که یک زن جورابفروش صدام میزند: خانم خارجی هستی میای ازم جوراب بخری؟ در دل میگویم شاید غریبی همان خارجی بودن است. کنارش میشینم، میگویم نه خارجی نیستم، ازش اجازە میگیرم برای عکاسی: هرچی دلت میخواد عکس بگیر. خیلی از دختران پیشم میآیند و میگویند دانشجو هستند و برای پایاننامههاشان از من عکس میگیرند. ادامه میدهد من با اینکه عکسم را هرجایی بگذارند، مخالف نیستم. مگر چکار کردم که از عکسم توی تلوزیون یا جایی بترسم؟ منم چیزی نگفتم تا حرفهاش تمام بشود. سرش را پایین انداخت، اسمش را پرسیدم، گفت اقدس و ساوهیی هستم و ٢۵ ساله تهران دستفروشی میکنم و فقط هم جوراب میفروشم. اقدس سرپرست خانواده است و شوهرش سکته مغزی کرده و یک پسر دارم که او هم نرمال نیست. مجبور هستم خرج هر دوتاشون رو بدهم. میگوید برایش مالیات بریدند و هم باید مالیات بدهد هم کرایه خانه و هزار خرج دیگر، از طرفی کاسبی خراب است و کسی مثل قبل خرید نمیکند. از پیشش بلند میشوم و چند عکس میگیرم و خداحافظی میکنم. به خاطر عکسها از من تشکر میکند و میگوید شبیه خارجیها هستی. نمیدانم تعریف و تشویق است یا در پایتخت اینقدر قیافه من غریب است.
بچەهای ملیحە بە دلیل فقر ترک تحصیل کردەاند
با خندە ازش دور شدم و نزدیک بساط بعدی نرسیده بودم زنی از دور گفت: «از من عکس نگیری، نمیخواهم کسی من را در تلویزیون ببیند، بچههام دعوام میکنند». بهش اطمینان دادم. اسمش ملیحه است، همسرش سکته کرده و چهار بچه دارد و برای خرج خانه دستفروشی میکند و مردم از سر دلسوزی از او خرید میکنند و از این نظر راضی است. بچههایش مدرسه را ترک کردند و ادامه ندادن چون از پس هزینه مدرسهی آنها بر نیامده است. ملیحه میگوید از سر نداری ترک تحصیل کردند. میگوید مردم خوب ازش خرید میکنند و میخواهد دخترش را هم برای دستفروشی بیاورد.
«کنار خیابان ایستادن برایم عذاب آور است، انواع پیشنهاد به من میدهند»
دوباره راە میفتم توی خیابان و چند تا عکس میگیرم از زنان دستفروش و فاطمه را میبینم که ۴٠ سال دارد، صورت زیبا و لبخند دلنشینی و گرمی به من میزند، ۵ سال است دستفروشی میکند. همسر فاطمه از داربست افتاده و خانهنشین شده و اون مجبور است که کار کند. فاطمه قبلا خانهدار بوده، دو بچه دارد، ایستادن کنار خیابان برایش خیلی سخت است، از ساعت دو و سه تا ده شب برایش عذابآور است، در گرما و سرما. فاطمه از تیکهانداختن مردان خسته شده؛ «انواع پیشنهاد به من میدهند. مجبورم تحمل کنم، به خاطر همسرم و بچههایم».
چای فروش دم ورودی مترو هم از آزارهای جنسی میگوید...
زهرا ۴٣ ساله و از تبریز آمدند و چند ساله ساکن تهران هستند، همراه همسرش دستفروشی میکند و شغل اصلی آنهاست. زهرا میگوید: «کار دیگری بلد نیستیم، دو تا بچه داریم و مجبوریم شب و روز کنار خیابان بمانیم، با تمام سختیهایش برای خرج زندگی و بچههایمان».
در راه برگشت در شلوغی دم ورودی مترو به زن چایفروش برخوردم که سر صحبت را باهاش باز کردم. اولش گفت عکس نگیری ولی بعدش گفت از بساط من و آن خانم غذافروش عکس بگیر. تا خواستم اسمش را بپرسم، خودش شروع کرد، «مجرد هستم و برای خرج خودم چای میفروشم». گفت سه زن هستند و ماهی ده روز آنجا میتوانند چای بفروشند. پرسیدم در این گرما کسی چای میخرد؟ گفت: آره میخرند و در پارک کنار تئاتر شهر میخورند ادامە میدهد: بعد از ده روز میرم شمال. گفتم شمال هم چای میفروشی؟ از ته دل و بلند خندید و گفت: نه میرم مسافرت و خوشگذارنی، خب معلومه میرم آنجا چی بفروشم. ادامه داد «توی پارک خیلی به من پیشنهاد میدهند که باهاشون بخوابم و خیلی از آنها هم همجنسگرا هستند». از بساط خودش و غذافروش چند عکس گرفتم، تشکر کردم و رفتم.
آماری از زنان دستفروش در پایتخت وجود ندارد اما هر روز بر تعداد این زنان در شهر افزوده میشود و مشکلاتشان هر روز بیشتر میشود. این زنان از مشکلات زیادی از جمله نبود امنیت، نبود مکان مناسب برای ارائه کالاهایشان، برخوردهای تند و توهینهای نیروهای رفع سد معبرشهرداری نیز رنج میبرند. تقریباً مشکلات همهی آنها مشترک است، از پول زوری که نیروهای سد معبر از آنها میگیرند تا آزار جنسی کلامی برخی از مردان، گرمی و سردی هوا و نداشتن امکان استراحت و تفریح و شادی. هر زن دستفروشی حامل داستان یک زندگی متفاوت است. قشری که مانند تمام اصنافی که در معرض بیثباتی شغلی هستند از ناامنی رنج میبرند و برای گذران زندگی با انوع مشکلات روبه رو هستند. در شلوغی مترو غرق میشوم.