مبارزه برای آزادی و برابری؛ از جنازه سوخته خدیجه تا خیزش انقلابی ژن ژیان آزادی
پخشان عزیزی دختری از دیار مهاباد است و نمیخواست بزرگترین حقیقت اجتماعی، یعنی زن بودن را ، کورد بودن را و زندگی و آزادی و هویتاش را کتمان کند حقیقتی که به زور میخواستند کتماناش کنند.
مرکز خبر- وقتی برای اولین بار جنازه سوخته خدیجه با دستان گره شده که توسط همسر و برادرش کشته شده بود را دید؛ خشم و غیظ فروخوردهاش قلبش را لرزاند و فریادش را در گلو خفه کرد اما با خود عهدی مصمم بست؛ اینکه تا پای جان از مبارزه و دفاع از حق و حقوق زنان دست برندارد! از همان روزها دغدغهاش، دغدغه خدیجه و خدیجهها شد و تلاش و مبارزه برای برابری و آزادی هدف والای او...! اصولا با همین هدف و انگیزه مددکاری اجتماعی خواند در دانشگاه علامه تهران... جایی که محل مطالعه و کسب دانش، بیداری و آگاهی و مبارزات او و هزاران زن مثل اوست!
سال 1388 بود که در تجمع اعتراضی دانشجویان کورد دانشگاه تهران علیه اعدامهای سیاسی وقت در کوردستان، توسط مأموران امنیتی بازداشت شد و تداوم فعالیتهای او پس از آن و در گذر زمان با چالشها و فراز و نشیبهای بسیار همراه بود تا به انقلاب «ژن ژیان آزادی» در جریان قتل حکومتی ژینا امینی در سال ۱۴۰۱ رسید.
او پخشان عزیزی دختری از دیار مهاباد است و نمیخواست بزرگترین حقیقت اجتماعی، یعنی زن بودن را ، کورد بودن را و زندگی و آزادی و هویتاش را کتمان کند حقیقتی که به زور میخواستند کتماناش کنند.
پخشان عزیزی به جرم زن بودن و کورد بودن در ۱۳ مردادماه ۱۴۰۲ به دست نیروهای وزارت اطلاعات در تهران بازداشت شد بازداشتی ترسناک که با یورش ۲۰ نیروی امنیتی و در میان وحشت اعضای خانواده و نزدیکانش صورت گرفت. او در دوران بازداشت از حق ملاقات با خانواده و تماس تلفنی و داشتن وکیل محروم بود.
دو جلسه دادگاه این زندانی سیاسی در روزهای ۸ و ۲۷ خردادماه در شعبه ۲۶ دادکاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی «ایمان افشاری» برگزار شد و دیروز ۲ مرداد به ریاست قاضی«ایمان افشاری» به اعدام محکوم شده است.
او در چند روز اخیر با ارسال نامهای به شرح اوضاع و شکنجههای خود توسط مأموران امنیتی جمهوری اسلامی پرداخته و گفته است: بارها در بازجویی به دار میکشیدنش. ۱۰ متر به قعر زمین فرو میبردنش و باز بیرون میآوردند و سرخورده و شکست خورده اجتماعی قلمدادش میکردند.
او با اشاره به اینکه حافظه تاریخی پر از وقوع این حادثههاست گفته است: «از همان کودکی مهر تجزیهطلبی و جنس دوم خورده و بهعنوان شهروند محسوب نگشته بود. ما برای اقتدار مرکزی کوچکیم، عددی نیستیم، ولی برای احکام، سنگینترین و بزرگترین.»
کتمان حقیقیت زن بودن!
پخشان در حالی که در ضعف شدید جسمانی دستانش را به دیوار سلول انفرادی تکیه میدهد جریان فضای زندان را مسابقه بین مرگ و زندگی توصیف می کند و میگوید:« این تنها کورد نیست که مسالهدار است، مسئله بزرگتری در جریان است. تفاوت مرکز و مرز در یک «ک» است، یعنی کتمان حقیقیت و آن نیز در مرکز نهفته است.»
او میگوید: «ذهنیت اقتدارگرایی، جنسیتگرایی و دینگرایی، خود علت بحران اجتماعی، سیاسی، اقتصادی وفرهنگی است و طبعا آنچه علت باشد نمیتواند راهحل آن باشد.»
پخشان تأکید میکند: «این خود مردمند که اراده و شعورلازم اجتماعیسیاسی جهت برون رفت از بحران را دارند. کتمان حقیقت جامعه زنان، کورها وتمامی جوامع به حاشیه رانده شده، گرفتارشدن به تحریف تاریخی و بزرگترین کتمان حقیقت است.»
متن کامل نامه پخشان عزیزی به این شرح است:
تقلا برای زنده ماندن را از همان اوان کودکی با داستانها و لالاییهای مادری که سختیهای زندگی را تا به مغز استخوان کشیده بود و با صدای دلنشیناش که از معنای زندگی و آزادگی میگفت یاد گرفت و قدکشید.
مدتها بود که برای ماندن و یافتن راهی برای بودن و فراتر از آن، چگونه بودن شب و روزنمیشناخت. در اوج گرمای تابستان با یورش حدود ۲۰ نفر و با شیوه ارعاب دولتی که بهزعم خود تروریست گرفتهاند (همان تروریستی که ارعاب در ملاء عام یکی از مبانی آن است!) و با دستانی از پشت بسته و سلاحی بر سر خود، نوجوان ۱۷ سالهای که بعد از ۱۰ سال خالهاش را میدید و سه عضو دیگر خانواده اش به زمین خوابانیده میشود و سوار بر پشتشان و با لبخندی که نشانه اقتدار و پیروزی است.
صحنههای کشتار و از هم پاشیدن هزاران خانواده کورد سوری جلوی چشمانش به مانند فیلمی تراژیک گذر میکند.
بین مرگ و زندگی مسابقهای در جریان است. در ضعف شدید جسمانی دستانش را به دیوار سلول انفرادی گرفته بود تا نیفتد. دیوار همان سلولی که در سال ۸۸ نیز به همان اتهام ((کورد بودن)) و ((زن بودن))، در آن نگهاش داشته بودند.
صدای سرفههای پدرش که غده سرطانیاش تازه جراحی شده و یک بار سکته کرده از بند ۳ میشنود و نگران وضعیت روحی و جسمی دو عضو دیگر خانوادهاش است.
در همان روز اول بازجویی، پیشنهاد قضائی نشدن پرونده و فیصله همهچیز بیسروصدا داده میشود!....
بارها در بازجویی به دار میکشیدنش. ۱۰ متر به قعر زمین فرو میبردنش و باز بیرون میآوردند و سرخورده و شکست خورده اجتماعی قلمدادش میکردند. حافظه تاریخی پر از وقوع این حادثه است. از همان کودکی مهر تجزیهطلبی و جنس دوم خورده و بهعنوان شهروند محسوب نگشته بود. ما برای اقتدار مرکزی کوچکیم، عددی نیستیم، ولی برای احکام، سنگینترین و بزرگترین.
بار دیگر در بازجویی سرخوردگی اجتماعی و شکستش به او گوشزد میگردد.
یک انسان با جنسیتش (اولینبعدادراکیاش)، با زبانش، فرهنگ و هنراش، مدیریتش و با آزادی وطرز زندگانیاش و بهطور کلی ایدئولوژیاش انسان است. زمانی که هرکدام از این ابعاد زندگی سقط شد یا سِقط شد، دیگر جایی برای یک زندگی انسانی باقی نمیماند. اگر اراده زن را بهعنوان یک انسان دارای عزتنفس سِقط نمایی، دیگر جایی برای زندگی آزاد وجود ندارد و این به معنای افول از معیارهای انسانی- اخلاقی- سیاسی است، آنجا که زندگی با هویت خود، از معنا تهی میگردد، شکل تدافعی به خود میگیرد و زندگی به مرحله عصیان پا میگذارد.
بارها به صندلی کوبیده میشود. توهینها، تحقیرها و تهدیدها در بدترین شرایط روحی و جسمانی که حاصل اعتصاب طولانی و ۵ ماه سلول انفرادی (دهشتناکترین شکنجه سفید) است و فشارهای هویتی و تاریخی، فضای اتاق را پر میکند. شکنجههایی که قطره کوچکی از تاریخ است، مشتهای گره کرده بازجو بهعنوان دولتمرد که هربار اقتدارش را به رخ میکشد، نعرهای که بازفریاد میشود، چرا کتمان حقیقت میکنی؟!
بزرگترین حقیقت اجتماعی، یعنی زن را، هویتاش را، کورد بودن، زندگی و آزادی را کتمان کردهاید، کدام حقیقت و کدام کتمان؟!
ذهنیت اقتدارگرایی، جنسیتگرایی و دینگرایی، خود علت بحران اجتماعی، سیاسی، اقتصادی وفرهنگی است و طبعا آنچه علت باشد نمیتواند راهحل آن باشد. این خود مردمند که اراده و شعورلازم اجتماعیسیاسی جهت برون رفت از بحران را دارند. کتمان حقیقت جامعه زنان، کورها وتمامی جوامع به حاشیه رانده شده، گرفتارشدن به تحریف تاریخی و بزرگترین کتمان حقیقت است.
این تنها کورد نیست که مسئلهدار است، مسئله بزرگتری در جریان است. تفاوت مرکز و مرز در یک «ک» است، یعنی کتمان حقیقیت و آن نیز در مرکز نهفته است.
پاک کردن صورت مسئله بهجای حل مسئله، هرگز نمیتواند راهحل باشد. نابودسازی پتانسیل کلی زنان و جوامع به حاشیه رانده شده از ترس، تهدید است! درصورتیکه دموکراسی و سیاست هرگز نبایست ترسی از واقعیتهای اجتماعی چالشبرانگیز که دارای حافظه تاریخی غنی ژنوساید وانکار و امحا بودهاند، داشته باشد.
سلولی که ماههاست با خونریزیهای مکرر و اعتصاب مداوم در وضعیت وخیم سلامتیاش با آن تنهاست. غیر از تحلیل نیرو جهت تخلیه اطلاعات کار دیگری نیز هست؟! با خود با صدای بلند این را تکرار میکند قطره کوچکی از دریایی بزرگ که جریانش اجتناب ناپذیر است. پاهایش را ماساژ میدهد تا بتواند سر پا بایستد. بلند میشود، میافتد، پیشبینیناپذیر هم نیست، راه افتادهایم با این افت و خیزها. معنای زندگیمان این است، دردی که نکشد، انسان را قویتر میکند. زندگی در مرز بود و نبود را با تمام وجودمان حس کردهایم، زیستهایم.
اولین جنازهای که دیده بود، خدیجه که توسط همسرش و برادرش دستانش گره زده و سوزانده شده بود. عهد کرده بود در دفاع از حقوق زنان دست نکشد. هزاران زن و کودکی که در حمله داعش، سرمردان را جلوی چشمانشان بریدند و به اسارت کشیدند و تجاوز کردند. فرهنگ تجاوزی که بر زن اعمال میشود، مادرانی که کودک به سینههایشان، شیرشان خشک شده بود. کودکان پابرهنهای که صدها تنشان، سینه بر سینه تخته سنگهای شنگال سپردندکه در تمامی رسانههای جهان منعکس شد. جنایتی علیه بشریت که با نوشتن صدها جلد کتاب نمیتوان کلیه زوایای آن را منعکس کرد.
و در جایی دیگر در کوبانی و...، دهها زنی و کودکانی که با حمله هوایی ترکیه به روژئاوا، جزغاله شدند، سوختند و در حمله داعش جنازههایشان از هم متلاشی شد.
از خواب میپرد و توان بلند شدن ندارد، بالا میآورد، بالا آوردن تاریخی.
به زور بر صندلی جای گرفت، تهدیدها، تحقیرها باز از سر گرفته شد. چرا به سوریه رفتی؟ چرا به اروپا نرفتی؟!
دو مرتبه سوال،!! کشش و جاذبهای از غرب با تمام وجود حس میشود. انگار ازرویاهایش میگوید یا سوق به آنچه آرزومند آن بود؟!
بعد از سرخوردگی و عدم موفقیت پرونده ۸۸تان بهدلیل خفقان فضای سیاسی–اجتماعی،فرسنگها از میهنم (آنجایی که آغوش مادری بود) فاصله گرفتم. معنای زندگی بیمعنا شده بود. دور شدم تا جایی بروم که مال من هم بود (آنچنان که گفته بودید، کردستان سوریه مال ماست کردستان ترکیه و عراق مال ماست). پس جایی جدای از جای خود و مال خود نرفتم!. سرآغاز فصل جدید برای خاورمیانه، علیالخصوص کار در کمپهای آوارگان جنگی میتوانست بزرگترین خدمت اخلاقی- وجدانی برای جامعهای باشد که سالیان سال تحت ظلم و ستم بوده است. انجام وظیفهای مددکارانه که با پشت سر گذاشتن مرزها انقلابی میگردد، شما نیز آنجا بودید؟!
صدا بالا میرود، هر که آنجاست، عضو گروهک PKK است؟!
اتخاذ شیوهای مددکارانه و خارج از ستم را برگزیدن، با دیدی غیرعلمی و عینیت گرا و فاقد از ذاتگرایی با استناد به چند عکس (در اوج انقلاب در هر خانهای، محلهای، کمپی در دست زن و پیروجوانان سلاح میبینی) سازمانی قلمداد کردن، تعریف اشتباه شما از مساله است.
ابتدا به انقلاب ذهنیتی و تغییر جهان حسی افراد ایمان دارم و بعد تغییرات ساختاری. در درون انقلاب طبیعتا شخصیت ساخته میشود و شکل میگیرد. خیانت و قهرمانی در راستای انجام مسوولیتهای اجتماعی-سیاسی بارزتر میگردد چون در بطن مسائل اجتماعی قرار میگیرد، اما کار تو متفاوت است. اتخاذ شیوهای دموکراتیک و سیستماتیک و بازسازی جامعهای اخلاقی-سیاسی در دل فعالیتهای مدنی و انسان دوستانه، راهحلهایی ملموستر که دارای ارزش عملکردی بالاتری است را رهنمون میسازد.
بایستی تفاوتهای بومی را پذیرفت این به معنای تجزیهطلبی نیست.
سیستم انقلاب ذهنیتی راه خود را میپیماید. دموکراتیزاسیون جامعه از راه دموکراتیزاسیون خانواده برای عبور از جنسیتگرایی، دموکراتیزاسیون دین برای عبور از دینگرایی (نه دین ستیزی)، دموکراتیزاسیون تمام ینهادهای موجود جهت جلوگیری از اقتدارگرایی و این برساخت تئوریته مشترکی است بدون درافتادن به دام دیکتاتوری و پاکسازی سنتهای اصیل خلقهای منطقه که بخش عظیمی از هویت ووجودشان است.
تمامی فعالیت و تلاشم در راستای خدمترسانی و ادای دین تاریخی نسبت به تجارب زیستهام و سرکوبهای تاریخیام بوده که صد البته اعتقاد راسخ دارم به اینکه راه درست رسیدن به یک جامعه دموکراتیک نیز اساسا از اتخاذ شیوهای دموکراتیک برای برساخت جامعه اخلاقی-سیاسیای است که مردم خود مسائل اجتماعی را به مشورت میگذارند، دغدغهشان کنند و راه حل بیابند. مشارکت حداکثری مردم در حل مسائل جامعه انسجام اجتماعی و راه برون رفت از بحران خواهد بود و این عین زندگی با علم زن است که تحقق دموکراسی به تحقق آزادی منجر خواهد شد.
پخشان عزیزی
جولای۲۰۲۴
زندان اوین