خاورمیانه... طمع غربی و نقشه برده کردن زمین و انسان (٢)
طمع غرب سابقهای دیرینه دارد که به دوران امپراتوری روم باستان باز میگردد. این طمع، خود را در قالبهای مختلفی از جمله حمله مغولها، جنگهای صلیبی، اشغال عثمانی و استعمار اروپایی در سراسر جهان عرب، هند و آفریقا به نمایش گذاشته است.
سناء علی
مرکز خبر - بیشک، خاورمیانه همواره شاهد توطئهها و چالشهای متعددی بوده است. اما در عصر حاضر، این توطئهها رنگ و بوی دیگری به خود گرفتهاند و فراتر از استعمار و اشغال سنتی، ابعاد پیچیدهتر و خطرناکتری یافتهاند. در این میان، بازی با اندیشهها و هویت مردمان این سرزمین، به ابزاری کارآمد در دست طراحان این توطئهها تبدیل شده است. هدف از این توطئهها، ایجاد عقده حقارت در میان شرقیان و سوق دادن آنها به دنبالهروی کورکورانه از الگوهای غربی است.
خاورمیانه، واقع در قلب جهان و در تقاطع سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا، از موقعیتی استراتژیک و منحصر به فرد برخوردار است. این منطقه، به عنوان حلقه اتصال قارهها و گذرگاه حیاتی میان شرق و غرب، نقشی کلیدی در تجارت جهانی و تبادل کالا ایفا میکند.
علاوه بر موقعیت استراتژیک، خاورمیانه از نظر منابع طبیعی نیز بسیار غنی است. این منطقه ذخایر قابل توجهی از نفت و گاز طبیعی را در خود جای داده و بزرگترین صادرکننده انرژی در جهان به شمار میرود. همچنین خاورمیانه، مهد تمدنها و خاستگاه دستاوردهای علمی و فرهنگی درخشانی در طول تاریخ بوده است. این منطقه، زادگاه دانشمندان برجستهای در زمینههای مختلفی مانند ریاضیات، نجوم، پزشکی و فیزیک بوده و سهم بسزایی در پیشرفت دانش بشری داشته است.
ایالات متحده آمریکا در حال حاضر به عنوان یک امپراتوری بزرگ در سطح جهان شناخته میشود. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این کشور به عنوان تنها قدرت برتر در عرصه بینالملل ظهور کرد.
همانطور که رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان اشاره میکند، رشد و توسعه ایالات متحده تا حدودی اجتنابناپذیر بوده و به مثابه ضرورتی تلقی میشده که خود را بر این کشور تحمیل کرده است.
مناطقی که تحت نفوذ و قلمرو آمریکا قرار گرفتهاند، با آشوبها و بحرانهای عمیقی دست به گریبان هستند. این آشفتگیها به وضوح در عراق و افغانستان قابل مشاهده است.
در مقابل این چالشها، کشورها چارهای جز وابستگی به ایالات متحده ندارند. شرایط داخلی و خارجی حاکم بر این کشورها، یاریگر اتکا به قدرت برتر آمریکا به عنوان تنها راه حل برای مقابله با مشکلات و چالشها است، چرا که تجربه «شوروی» به عنوان یک قدرت مقابل، عملاً منسوخ شده است.
نظام سلطه به طور ذاتی به دنبال ایجاد و مدیریت بحرانها است. این امر در تاریخ به وضوح قابل مشاهده است، به طوری که نظام سرمایهداری در قرن بیستم شاهد وقوع دو جنگ جهانی بزرگ بود.
با وجود ناتوانی مردم در ایجاد نظامهای خودگردان مطلق تاکنون، شرایط به گونهای رقم خورده است که آنها را مجاز به ابراز اراده دموکراتیک خود در برابر قدرت دولت و سیاست میسازد.
استعمارگری قدیم
استعمار و اشغال خاورمیانه توسط غرب، پدیدهای نوظهور نیست، بلکه سابقهای دیرینه دارد و همواره به عنوان ابزاری برای اعمال سلطه، غارت منابع و تصاحب موقعیت استراتژیک این منطقه به کار گرفته شده است. میتوان تاریخ استعمارگری غرب در خاورمیانه را به دو دوره کلی تقسیم کرد: استعمارگری قدیم، استعمارگری نو.
اشغالگری در خاورمیانه سابقهای دیرینه دارد و به دوران امپراتوری روم یا همان بیزانس باز میگردد. این امپراتوری در قرن اول پیش از میلاد مسیح، از طریق بالکان بر شرق دریای مدیترانه تا رود فرات تسلط یافت. شباهتهایی بین وضعیت آن زمان و شرایط کنونی منطقه وجود دارد. همانطور که امروزه شاهد وابستگی برخی کشورها به قدرتهای خارجی هستیم، در آن دوران نیز دولت غسانی که بر سوریه، فلسطین، شمال حجاز و تا مدینه حکومت میکرد، با رومیان متحد شده بود. پایتخت این دولت در بلندیهای جولان قرار داشت. اتحاد دولت غسانی با رومیان تا قرن هفتم میلادی ادامه داشت تا اینکه توسط ارتش مسلمانان سرنگون شد.
امپراتوری روم به دلیل موقعیت استراتژیک و اهمیت تجاری شهر تدمر، توجه ویژهای به آن داشت. این شهر در جهان باستان به عنوان نقطه تلاقی چندین جاده تجاری مهم شناخته میشد. در واکنش به این طمعورزیها، ملکه تدمری، زنوبیا، شجاعانه علیه امپراتوری روم قیام کرد و رهبری مقاومت مردم تدمر را بر عهده گرفت. اگرچه زنوبیا در نهایت در برابر قدرت نظامی روم شکست خورد، اما شجاعت و اراده او در مقاومت، الهامبخش نسلهای آینده شد.
او تسلیم شدن را نپذیرفت و ثابت کرد که حتی در برابر قدرتمندترین امپراطوریها نیز میتوان ایستادگی کرد.
ظهور سه دین توحیدی، اسلام، مسیحیت و یهودیت، زمینهساز وقوع جنگهای مذهبی در منطقه خاورمیانه شد. در پی فتوحات مسلمانان، از اواخر قرن هفتم میلادی، ارتشهای اسلام بر بخشهای وسیعی از خاورمیانه، شمال آفریقا، اروپا و هند مسلط شدند. در این مناطق، اسلام به عنوان دین جدید و فرهنگ غالب معرفی شد و عربی زبان رایج در بسیاری از سرزمینها گردید.
در واکنش به این فتوحات، اروپاییها از اواخر قرن یازدهم تا اواسط قرن سیزدهم میلادی، سلسله جنگهایی را تحت عنوان «جنگهای صلیبی» آغاز کردند. هدف اصلی این جنگها، بازپسگیری اورشلیم (قدس) از مسلمانان بود.
جنگهای صلیبی، پیامدهای ماندگاری بر جای گذاشت. یکی از این پیامدها، جدایی و انشقاق بین کلیساهای غربی و شرقی بود. همچنین، این جنگها باعث تضعیف موقعیت مسلمانان در منطقه شد و مسیحیان را بار دیگر به عنوان یکی از بازیگران اصلی در خاورمیانه مطرح کرد.
اسلام یک جنبش سوسیالیستی اولیه بود
در مورد حقیقت اسلام، تعالیم آن و جنایاتی که به نام این دین از دوران فتوحات تا ظهور گروههای تروریستی در دهههای اخیر رخ داده است، در جهان اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد.
با این حال، نمیتوان نقش اسلام در وحدت عربها و تبدیل آنها به یک نیروی قدرتمند را نادیده گرفت. این دین از طریق مفهوم «زکات» به مبارزه با تمرکز ثروت و ترویج عدالت اجتماعی پرداخت و در واقع میتوان آن را به عنوان یکی از نخستین جنبشهای سوسیالیستی در تاریخ بشر قلمداد کرد. حکومت اسلامی که از قرن هفتم تا اواسط قرن سیزدهم میلادی بر بخشهای وسیعی از جهان تسلط داشت، در بسیاری از اصول خود با اهداف سوسیالیسم مدرن همخوانی داشت. این اصول شامل جلوگیری از سوءاستفاده افراد از ثروت برای ثروتمند شدن به قیمت جامعه و ضرورت نظارت و مدیریت دولتی بر اقتصاد میشود.
استعمارگری نو
استعمار نو یا مدرن، نوعی سلطه است که در چارچوب نظام سرمایهداری، جهانیسازی و استعمار فرهنگی اعمال میشود. در این نوع استعمار، به جای استفاده از روشهای کلاسیک استعماری مانند جنگهای نظامی، از ابزارهای ظریفتر برای نفوذ به یک کشور در حال توسعه و اعمال کنترل بر آن استفاده میشود. در واقع، استعمار نو به مثابه ادامه تلاشهای غرب برای تضعیف خاورمیانه و تسهیل تسلط بر این منطقه عمل میکند.
بیش از یک قرن پیش، بریتانیا و فرانسه به عنوان دو قدرت بزرگ جهانی، بر بخشهای وسیعی از جهان تسلط داشتند. در این میان، خاورمیانه از جمله مناطقی بود که به طور فزایندهای مورد توجه این دو قدرت قرار گرفت. استعمار بریتانیا و فرانسه در خاورمیانه، پیامدهای ناگوار و فاجعهباری برای مردم این منطقه به همراه داشت. نسلکشیها، غارت ثروتها و تحمیل فرهنگ غربی بر جوامع محلی، تنها بخشی از جنایاتی بود که توسط این دو قدرت استعماری در خاورمیانه رخ داد.
امپراطوری فرانسه در طول تاریخ خود، مستعمرات متعددی در سراسر جهان داشت. این مستعمرات شامل بخشهای وسیعی از خاورمیانه و آفریقا بودند.
برخی از مهمترین مستعمرات فرانسه در این مناطق عبارتند از:
فرانسه به مدت ۴۴ سال مراکش، ١٣٢ سال الجزایر، ٢١ سال سوریه و بیش از ١٠٠ سال آفریقا (ساحل عاج، سودان، گینه، بنین، موریتانی، نیجر، سنگال و بورکینافاسو) را استعمار کرد. همچنین مصر را ٣٠ سال استعمار نمود و در سال ٢٠١١ در تخریب لیبی نقش داشت.
اما بریتانیا که بر حدود ٢۴ درصد از مساحت جهان تسلط داشت، خود را «امپراتوری که خورشید از آن غروب نمیکند» توصیف میکرد. این کشور هند را ٢٠٠ سال، خلیج فارس را ١۵٠ سال، عراق را ٢۵ سال استعمار کرد و قیمومیت خود بر فلسطین را با امضای وعده بلفور که بحران واقعی در خاورمیانه ایجاد کرد و باعث برافروخته شدن شعله فتنهای شد که بی گناهان را میکشت و همچنان میکشد، پایان داد.
این کشور هند، پاکستان، بنگلادش و میانمار را از اوایل قرن ١٩ تا اواسط قرن ٢٠ استعمار کرد. در جریان جنگ جهانی دوم، انگلیس از روی طمع به میادین نفتی به ایران حمله کرد. در سال ٢٠٠٣ به عراق حمله کرد و نسل کشیهایی علیه عراقیها مرتکب شد که یکی از شواهد آن زندان ابوغریب است. از آن روز عراق در بحران سیاسی به سر میبرد و فرقه گرایی به طور گستردهای شایع شد. ایتالیا نیز در طی ۴٠ سال نسل کشیهایی علیه مردم لیبی مرتکب شد و اتیوپی را ۶ سال اشغال کرد.
این سلطه تنها زمانی پایان یافت که مستعمره گران حقوق اقتصادی و حتی سیاسی کسب کردند تا کنترل خود را بر مردم این منطقه حفظ کنند. برای مثال، بین سالهای ١٩١٣ تا ١٩٢٣ بریتانیا از حاکمان خلیج فارس تضمینهایی برای اعطای امتیازات به شرکت های نفتی بریتانیایی گرفت و از آنها خواست درآمدهای نفتی مازاد را در بریتانیا سرمایه گذاری کنند.
اما در نتیجه محبوبیت افکار ملی گرایی عرب در دهه ١٩۶٠ و پس از آن، حضور بریتانیا تحت فشار قرار گرفت. با این حال، آنها پس از خروج، بخش قابل توجهی از نفوذ خود را در زمینههای مختلف سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی حفظ کردند.
دولت – ملت
اسلام در فرایند شکلگیری دولت-ملت در خاورمیانه نقشی پیچیده و چندوجهی ایفا کرد. از یک سو، اسلام به عنوان یک هویت مشترک دینی، به وحدت مردم منطقه و ایجاد حس تعلق خاطر به یک جامعه واحد کمک کرد. این امر در دورهای که قبایل و گروههای قومی مختلف بر منطقه حاکم بودند، از اهمیت بالایی برخوردار بود. از سوی دیگر، تأکید اسلام بر «عروبیت» به عنوان هویتی برتر، منجر به نادیده گرفتن و سرکوب هویتهای قومی و مذهبی دیگر در منطقه شد. این امر به ویژه در مورد اقلیتهایی مانند آمازیغها در شمال آفریقا صدق میکرد که زبان و فرهنگ آنها تحت فشار اکثریت عرب قرار گرفت.
مرزهای دولت با جغرافیا و همچنین با تنوع و تحرک جامعه بشری در تضاد است. این مرزهای سیاسی در صدر فهرست اختراعات اجتماعی با سریع ترین سرعت تغییر قرار دارند. تثبیت مساحتهای ترسیم شده فرضی و حک کردن آنها تا این حد در ذهن شهروندان، گویی موجودات مقدس ازلی و ابدی هستند و اعتماد به آنها به معنای ایجاد بزرگترین و پیچیده ترین مسائل است. توجه زیاد به مرزهای دولتی منجر به تصاحب انسانها، بهره کشی از آنها، کالایی کردنشان و نظامی کردنشان میشود، به طوری که دیگر تفاوتی میان میهن و زندان باقی نمیماند و همگنی زبانی و فرهنگی اعمال میشود.
دولت-ملت در بیان نظامی که مسائل اجتماعی در آن به اوج خود رسیده به جای ارائه راه حل اجتماعی، معادل سرمایه داری است. این شکل نهایی تحول قدرت سلطه گر است.
استشراق، ابزار استعمار
استشراق، نوعی نگرش و ایدئولوژی است که در آن، غرب خود را برتر از شرق میداند و حق تسلط بر «شرق عقبمانده» را برای «بازسازی» و «حکومت» بر آن به خود میدهد.
استشراق به حمایت از اهداف و اطماع غربی کمک کرد، همانطور که رویدادهای زیادی در دو قرن گذشته باعث روشن شدن این اطماع در خاورمیانه شد. شکست عثمانی در جنگ جهانی اول و پراکندگی نیروهای آزادیبخش باعث شد بلاد شام قربانی تقسیم بندیهای انگلیسی و فرانسوی شود، به طوری که انگلیس بر عراق، شرق اردن و فلسطین و فرانسویها بر لبنان و سوریه مسلط شدند.
از طریق توافقنامه سایکس-پیکو، مرزهای امروزی بلاد شام ترسیم شد و هویت بسیاری از خلقهای این منطقه محو و موجودیتی به نام «دولت-ملت عربی» ایجاد شد که با منافع غرب سازگار بود تا تحریک تعصبات مذهبی همچنان سلاحی در دست آنها برای تضعیف هر تلاش آزادیبخش مردمی برای رشد و ترقی باشد.
ادوارد سعید، یکی از روشنفکران و نظریه پردازان مهم در سطح جهانی، معتقد است که کوردها قربانی برجسته توافقنامه سایکس-پیکو هستند. او معتقد است اگر در اوایل قرن بیستم یک کشور کوردی تشکیل میشد، میلیونها نفر که قربانی تعصب ملیگرایانه شدند، نجات مییافتند.
قدرتهای سرمایهداری اروپایی نه تنها با توافقنامه سایکس-پیکو که خطر آن تا امروز باقی است بسنده نکردند، بلکه توافقنامه سور را نیز نادیده گرفتند و آن را با «لوزان» جایگزین کردند.
تحت عنوان «قیمومیت»، که سرپرستی بر کشورهایی بود که از اشغال عثمانی آزاد شده بودند، انگلستان و فرانسه ثروتهای هند و کشورهای عربی را به غارت بردند.
با کشف نفت در شبه جزیره عربستان، به ویژه در سال ١٩٣٢ در عربستان سعودی و سپس در سایر کشورهای خلیج فارس، این منطقه اهمیت بزرگی پیدا کرد. نقشههای غرب برای تقسیم منطقه براساس مفهوم «تفرقه بینداز و حکومت کن» آشکارا ظاهر شد. رقابت میان شرکتهای نفتی غربی بر سر منابع نفت، جزئی از سیاستهای این کشورها شد. نفتی که به رونق اقتصادی جهانی کمک کرد، یکی از برجسته ترین دلایل هدف قرار گرفتن این منطقه از اوایل قرن بیستم بود.
سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» و حمایت از تروریسم
غرب اجازه برقراری نظامهای سیاسی مبتنی بر اراده مردمی را نداد و هر آنچه از دستش برمیآمد برای جلوگیری از آن انجام داد. هر شخص یا جنبشی که خواستار ایجاد نظامی مستقل از خارج بود، شیطانی جلوه داده شد.
باید به یک موضوع بسیار مهم یعنی حمایت غرب از جنبشهای «جهادی» در خاورمیانه اشاره کرد. این امر به سال ١٩٧٩ برمیگردد، زمانی که آمریکا در افغانستان با شوروی میجنگید و سرویس اطلاعاتی آمریکا به تغذیه افراط گرایی در میان جوانان افغان برای مبارزه با شوروی متوسل شد. این تفکر همان چیزی بود که طالبان کمتر از ١٠ سال بعد، با تأسیس خطرناک ترین گروه سلفی به نام القاعده در سال ١٩٨٨، به آن گرایش پیدا کرد.
آنها پس از حملات ١١ سپتامبر ٢٠٠١ به برجهای تجارت جهانی، مداخله در افغانستان و خاورمیانه را توجیه کردند و برای «خاورمیانه جدید» برنامه ریزی کردند. گزارشهایی وجود دارد که نشان میدهد آنها پس از بهار عربی با اخوان المسلمین همکاری داشتند و بریتانیا نیز از دهه ١٩٣٠ از گروه اخوان المسلمین در مصر حمایت میکرد.
غرب تمام انقلابهای بهار عربی را با استفاده از همان کارت فرقه گرایی علیه مردم منطقه ناکام گذاشت، برخی گروهها را حمایت کرد و گروههای دیگر را نادیده گرفت، جنبشهای ملی و آزادیبخش را سرکوب کرد، گروههای تروریستی را ایجاد و از آنها حمایت کرد، و عوامل منطقهای را برای حمایت لجستیکی و رسانهای از این گروهها ترغیب کرد. ابوبکر بغدادی زندانی گوانتانامو بود که با عفو آمریکایی آزاد شد و شش ماه بعد تشکیل گروه مزدوری به نام «دولت اسلامی عراق» را اعلام کرد.
همچنین غرب درگیریها را تغذیه و شعله ور کرد، همانطور که در جنگهای خلیج فارس اول و دوم اتفاق افتاد. علاوه بر این، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ١٩٩١ بر صعود امپریالیسم جهانی تأثیرگذار بود.
هلال شیعه
هلال شیعه به منطقهای از بحرین تا ایران، سپس عراق، سوریه و لبنان اشاره دارد و یک اصطلاح سیاسی است که به منطقهای اطلاق می شود که در آن شیعیان اکثریت جمعیت را تشکیل میدهند. هلال شیعه طرح ایران برای منطقه محسوب میشود و یکی از جنبههای فتنه مذهبی است که از زمان مرگ پیامبر محمد و نزاع بر سر قدرت پس از آن، تلاش شده است تغذیه شود تا مسلمانان به سنی و شیعه تقسیم شوند و بر سر حکومت با یکدیگر درگیر باشند. این تفرقه مذهبی همچنان شعله ور در خاورمیانه باقی مانده و به متلاشی شدن آن بیش از پیش کمک میکند.
غارت ثروتها و گرسنگی مردم
استعمار پایان نیافته است، چرا که همچنان کشورهای سرمایه داری از طریق شرکتها و سیاستهای اقتصادی خود بر اقتصاد کشورهای عربی تسلط دارند. وابسته کردن هر چیز به دلار یکی از اشکال کنترل اقتصادی است که منجر به فقیر شدن کشورها به طور کامل شده است.
میتوان به بسیاری از رویدادها به عنوان ادامه استعمار اما با روشهای پنهانی نگاه کرد، مانند سرپرستی فرانسه بر لبنان، اظهارات رسوا کننده رئیس جمهور سابق آمریکا ترامپ به مقامات عربستان سعودی، و آنچه در لیبی، یمن، سودان و سوریه از حمایت از گروههای محلی وابسته به خارج در جریان است.
تاریخ غرب سرشار از عملیات غارت ثروتها و منابع خاورمیانه است. بهانه داشتن سلاحهای کشتار جمعی توسط عراق، ایالات متحده آمریکا را قادر ساخت تا این کشور را اشغال و ثروتهای زیرزمینی، معدنی و کشاورزی آن را به غارت ببرد. گزارشی از شورای روابط خارجی نشان داد که آمریکا از اقدامات صدام حسین از سال ٢٠٠٠ نگران بود، زیرا او شروع به باز و بسته کردن عمدی شیرهای نفت بر اساس آنچه به نفع منافع راهبردی کشورش میدانست، کرده بود. آنها معتقد بودند احتمال دارد که او نفت را برای مدت طولانی از بازار خارج کند تا به قیمتها آسیب بزند.
این اهداف زمانی به وضوح آشکار شد که دولت آمریکا پس از اشغال، تصمیم به تغییر قوانین نفتی عراق گرفت و ارزش نفت دزدیده شده به ١۵٠ میلیارد دلار رسید.
زمانی که آمریکا پس از اشغال افغانستان، ثروت عظیم معدنی زیرزمینی آن را کشف کرد، به بهبود اقتصاد ویران این کشور و تبدیل آن به یکی از مهمترین مراکز معدنی جهان کمک نکرد، بلکه ادعا کرد «وزارت معادن افغانستان برای برخورد با آن مقادیر معدنی آماده نیست، ما تلاش میکنیم به آنها کمک کنیم»، و تلاش کرد معادن را به مناقصه بگذارد.
از آنجا که رهبر لیبی معمر قذافی از طمعهای غربی و غارت ٩٠ درصد از تولید نفت توسط شرکتها آگاه بود، اکثر شرکتهای نفتی در این کشور را به بخش دولتی منتقل کرد. این امر دلیل واقعی برانگیختن درگیری در این کشور از سال ٢٠١١ را توضیح میدهد، به ویژه با توجه به گزارشهای متعددی که از سرقت نفت لیبی پس از آن حکایت دارد. در ازای دریافت حمایت فرانسه، «شورای ملی لیبیم متعهد شد ٣۵ درصد از کل نفت خام لیبی را به این کشور بدهد. در طول ٨ سال، لیبی سالانه ٧۵٠ میلیون دلار ضرر کرد. در سوریه نیز ٨٢ درصد از نفت به سرقت رفت.
مداخله نظامی فرانسه در آفریقا کاهش یافت، اما این کشور سیاستهای استعماری خود را ادامه داد. در سال ١٩۶١ با ١۴ کشور توافقنامهای امضا کرد که آنها را ملزم به پرداخت مبالغ هنگفتی در ازای زیرساختهایی کرد که در دوران استعمار آنها ایجاد شده بود. همچنین این کشورها متعهد شدند ٨۵ درصد از ذخایر ارزی خود را در خزانه بانک مرکزی فرانسه نگه دارند.