حافظەایی که بر ریشەهایش استوار بودە، بر جریان نیز باور دارد
جدایی بیپایان از این نظم، پیش از هر چیز، نیازمند حافظه است. حافظه به معنای آگاهی تاریخی و آگاهی از ریشههای خویش است. منظور حافظهای نبودە که بقای خود را از طریق تکرار رویدادها تضمین کردە، بلکه حافظهای است پر از زندگی که هر روز دوباره زاده میشود.
ناگهان آکارسل
حافظەایی که بر ریشەهایش استوار بودە، بر جریان نیز باور دارد، چرا که حافظه انتقالی، ریشهدار و جاری است. نگهداری صرف آنچه به تو منتقل شده، کافی نیست، بلکه باید آن را در ذهن خود هضم کرده و با زمان و مکان هماهنگ کنی. حافظه نه یک انبار پنهان، نه یک پناهگاه و نه یک گذشتهی مبهم است. بلکه نیازمند درک و بهروزرسانی مداوم اصوات "اُم"، "اَب" و "اُی"، و بسیاری اصوات دیگر است که از آنها نام نبردهایم. این امر نیازمند جستجوی اصوات مذکور و بسیاری اطلاعات حیاتی دیگر است که هنوز در جامعهشناسی شرق بدانها پرداخته نشده است.
انسانی که در پی یکپارچهسازی اجزای پراکندەی وجود خویش است، میتواند معنای مورد نظر خود را در شرق بیابد. زیرا در شرق، فلسفه و جامعهشناسی درهمتنیدهاند و علم نیز برای درک معنای این زندگی طراحی شده است. وجود، قدرت خود را از طبیعت دوگانهای چون: وجود و نیستی، ذره و موج، زندگی و مرگ، یکسانی و تنوع میگیرد. انرژی، ترکیب این دوگانگیهاست. جهان و طبیعت نیز با تغذیه از این دوگانگیها، بیانگر ادغام پیوستە و در حال تحولاند. راه درک کردن این اتفاق در لحظه، لمس زمین است. روح مکان نیز جستجوی خود را در سرزمین موعود کُره زمین توصیه میکند. و این امر مهمتر از هر چیز دیگری با معناست کە تحقق مییابد.
معنا الهامبخش است، همچون درخشش چشمان نوزادی تازه متولد شده با نگاهی روشن. این نگاهها را احساس عمیقی از کنجکاوی همراهی میکند. نگاههایی پر از ایمان و عشق انسانی که خود را با چشمانش بیان میکند. ایمان و عشق حامل معرفت موجودی است که در کلیت روابط معنا مییابد، نه وجود یک سویه محدود به ترتیبات مادی. این دانش نه به رویکرد ایدهآلیستی که معنا را از زندگی جدا میکند و به ناشناختهها میسپارد، و نه به رویکرد ماتریالیست خشک که در محدودههای علّی، همه چیز را کنترل میکند، شباهتی ندارد.
همانطور که ریچارد فاینمن در کتاب «الکترودینامیک کوانتومی» در نظریه عجیب نور و ماده تعریف کرده است، این نظریه بر «درک جنبه غیرشهودی و منحصربهفرد طبیعت» تأکید دارد که برخلاف عقل سلیم است. کلمه کوانتوم این معنا را منتقل میکند. فیزیکدانان کوانتومی به مانند دورکیم که بر فیزیک نیوتونی تاکید دارند میگویند «احساس موضوع جامعهشناسی است» یا «خدا هویت جمعی است» و مانند سن سیمون ادعا نمیکنند که جامعهشناسی باید یک علم تجربی باشد. وی با رویکردهایی که جامعه را مانند یک کارگاه در نظر گرفته و عملکرد اصلی آن را به تسلط بر طبیعت فرومیکاهند، مخالف است. وی بیان میکند رویکردهایی که جهان را از همه دوگانگیها تهی کرده و صرفاً با عقل یا روح خالص در نظر میگیرند، همان جادوی از دست رفتهای هستند که ماکس وبر در جمله «جادو در جوامع مدرن از بین رفته است» به آن اشاره میکند.
شاید این فروپاشی با جدایی عقل و قلب آغاز شده باشد. این جدایی، روابط انسان با انسان، طبیعت، جهان و همه چیز را مسموم میکند. ماده خام این زهر، درکی است که نیمی از بشریت را بر نیمه دیگر طبقهبندی میکند. بیگانگی مورد اشاره عبدالله اوجالان که حیات سیاره و جهان را به عنوان طبیعت اول تعریف میکند، نتیجه این سم است. و این طبیعت دوم که او آن را طبیعت اجتماعی مینامد، از طریق آن ظهور میکند. بمبهای شیمیایی، رودخانههای آلوده، دریاهای پرزباله، جنگلهای تبدیل شده به هتل، نه تنها به انسانها بلکه به همەی موجودات زنده آسیب میرسانند. اینها تمام حیات را آزردە میکنند. دنیای مادی فاقد معنویت، سایبورگ تولید میکند. دنیای معنوی بیتوجه به مادیات نیز خرافات را در تمام حوزهها از جمله مذهب تولید میکند. اوجالان بر اهمیت بازسازی ارتباطمان با طبیعت اولیه از طریق طبیعت اجتماعی و به ویژه طبیعت زنانه تأکید دارد.
داستان زن
صدای زن یک صدای باستانی است که ما امروز به شدت به آن نیاز داریم. صدای زن نماد حکمت گمشدهی ماست. ما دریافتهایم که زنگولههای شفابخش مار، آزادی پرنده در آسمان، و سرنوشت درختان و کوهها در ریشههایشان نهفته است. صدای حکیمانهی زن نیم قرن است که بر ریشههای خودش رشد کرده و فاصلهی میان آموزه و زندگی را با مبارزه پر کرده است. این درهمتنیدگی فلسفه و جامعهشناسی موجب رشد شده است. حکمت ارتباط استراتژیک خود را با زمان و مکان از طریق دانش زن برقرار میکند. علم بدون تفکیک به علوم طبیعی و انسانی در چارچوب حکمت مجدداً تعریف میشود. این داستان آزادی، کلمات، اصوات، مفاهیم، نظریهها و نهادهای خود را میآفریند.
داستان ما هزاران سال پس از جامعه مادرسالاری کمونیستی، دوباره روی ریشههای خود در کوههای سرسبز کوردستان میروید. این داستان نه تنها نیاز به تجزیه «رگ اصلی نظام مردسالار که مسیر قدرت و حیلهگری مردان است» دارد، بلکه نیازمند ساختن ساختارهای دانشی در برابر آن، سازماندهی و مبارزه است. ژنولوژی که سنگ بنای آن در این راه گذاشته میشود، تنها با داشتن دانش زن و توانایی تفسیر معنادار، میتواند این کار را انجام دهد.
زیرا صدای زن، صدف را برای دوست داشتن آب، ریحان را برای دوست داشتن خاک و ترنج را برای دوست داشتن هوا الهام میبخشد. او این احساس را در صندوقچە اسرار خود نگه میدارد تا هرگز از بین نرود. زن بر زنده ماندن پافشاری میکند و به ما میآموزد که چگونه با خاک، هوا و آب زندگی کنیم. او به ما میگوید که یک جامعه اشتراکی کمونال میتواند با تولید مشترک بنا شود، زیرا در طبیعت همه چیز یکدیگر را تکمیل میکنند. زن این کار را با آگاهی از اینکه یک موجود زنده در درهمتنیدگی زندگی و مرگ، زمان را میپیماید و بخشی از طبیعت است، انجام میدهد. این صدا در برابر فرهنگ تجاوزگر که میگوید «حتی دانهای هم باقی نمیگذاریم»، آینده را تداعی میکند و به ما میگوید که فرزندان خاک هستیم. قدیمیترین سنتها، جدیدترین سنتها را شکل میدهند. تنها قدرت بیگانه برای ما کە سرمایهداران هستند را افشا میکند.
در داستان ما، معنا از طریق درک کلیت روابط، پتانسیل دستیابی به حقیقت در زندگی است. دستیابی به دانش، معادل درک دیالکتیک شدن جهان میان وجود و نیستی است. این پتانسیل، معانی عمیقتری فراتر از ترتیبات خطی و یکنواخت مادی را در خود جای داده است. زمان و مکان به مکانهایی تبدیل میشوند که امکان تحقق خویشتن در آنها خلق شده است. دنیای مادی و معنوی در اینجا در یک کلیت بازآفریده میشوند.
زنانی که روابطشان با خود، همجنسگرایان، مردان، جامعه و طبیعت ویران شده است، دانش زندگی را شکل میدهند. این دانش به دلیل خروج سازمان یافته زن به عنوان اولین و آخرین مستعمره در برابر نظام مردسالار، به سرعت ماهیت جهانی پیدا میکند. هویت زنانه و کورد بودن، سوژههای آزادی میشوند که با برخورد محلی و جهانی، دانش اخلاقی، سیاسی و فکری را تولید میکنند.
زیرا کورد بودن، جهانی بودن است. این اظهارنظر بسیار مهم است که باید به طور جداگانه در بستر تاریخی و اجتماعی خود مورد بررسی قرار گیرد. امروزه سرزمین روژاوا که با فرهنگ تل خلف به گهواره انقلاب روستایی جهان تبدیل شد، پیشگام انقلابی بر پایه آزادی زنان و بومشناسی دموکراتیک است.
این شکلگیری در یک حرکت سیال و بر اساس پویایی خود، بدون توجه به حقایق مطلق، صورت میگیرد. این جنبش نیازمند بازآفرینی همه چیز از نیازهای اولیه حیاتی تا دفاع شخصی در برابر وحشیانهترین فناوریهای جهان است.
کوههای کوردستان، به ویژه رشته کوههای زاگرس، محل این امر هستند. جدایی عاطفی و فکری راهی به سوی معنویت جدید میشود. فضا و زمان با ظرافتهای فیزیکی در شرایط سخت جنگ پیوند خورده است. به این ترتیب مفهوم قدرت تعریف میشود. معانی اصلی و بنیادین خود را بازمییابند. با رشتههای این شکاف، سازماندهی نیروها انجام میشود. تشکیل حزب و کنفدراسیون مرحله به مرحله رخ میدهد.
جدا شدن از نقشهای جنسیتی، همان معنای جدا شدن از فرهنگ سلطه را دارد. اما برای زنانی که یاد گرفتهاند به جای زندگی مشترک، رقیب یکدیگر باشند، ایجاد فرهنگی نو دشوار و طاقتفرسا است. تبدیل تعارض به سازندگی به جای ویرانگری، نیازمند آگاهی قوی، عشق و مبارزه است.
در این مسیر، روشهای مبارزه نیز بسیار متنوع است. هر لحظه آنقدر جامع است که میتواند موضوع یک کتاب باشد. چرا که آنچه اتفاق میافتد یک انقلاب اجتماعی است. انقلابی درون انقلاب است که ماهیتی انقلابی در ذهنیت و فرهنگ دارد.
در برابر اینکه علم، محصول جامعه، به منشاء تمام فجایع تبدیل شده است، فرهنگ و موضعی در حال شکلگیری است. زندگی، معنا، شهود، دانش، احساس و اندیشه، به صورت درهمتنیده رشد میکنند. فرمول تغییر ذهنیت امروز، مادهای نیست که دانشمندان اجتماعی امروز تولید میکنند. اگرچه موادی مثل LSD اثرات مثبت مهمی دارند، اما ارائه آنها به عنوان راه حل اصلی، به شیوه استفاده و مدیریت علم مرتبط است که در اصل منشاء تمام دیوانگیهاست.
در کوردستان، تغییر ذهنیت در بستر زمانی و مکانی و ارتباط آن با بافت اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد. در برابر علم پوزیتیویستی که تبدیل شدن به شیء را توصیه میکند، جستجوی معنا و درک با علمی که زندگی را مبنا قرار میدهد، ادامه دارد.
این از طریق مبارزهای گسترده پیش میرود. هر لحظه از زندگی، عرصه مبارزه برای تغییر و تحول ذهنیت است. وطندوستی در برابر هژمونی جهانی که پیوند با سرزمین را بیمعنا میکند، ارزشی اساسی است. سازماندهی، اراده و عمل اجتماعی در برابر فردگرایی شکل میگیرد. اندیشه و قدرت معنا از اینجا تولید میشود و ایدئولوژی رهاییبخش که اصول اخلاقی و زیباییشناسی را به همراه دارد، ارائه میگردد. زنانی که معنای وجود خود را با ایدئولوژی زنده و فارغ از جزم گرایی درک میکنند، قراردادهای اجتماعی خود را در مسیر تئوری گسست تا زندگی مشترک آزاد آماده میکنند.
دوست داشتن خود در اینجا معنایی شبیه به دوست داشتن همجنس خود دارد. شکستن دیوارهای سنگی میان خود و ذهنیت مردسالار از راه شناخت خود و دانستن خود میگذرد. زیرا معیارهای پذیرش و رد مبهم است. نوشتن خاطرات روشی برای کاهش فاصله میان خود و اوست.
یادگیری زندگی کردن، گفتوگو کردن و تولید کردن با همجنس خود روش دیگری است. برای این، اول باید خود را دوست داشت و این از راه آگاهی خواهد بود. محیطهای انقلابی، جلسات، آموزشها، تجزیه و تحلیلها، بحثهای گروهی، نقد و خودانتقادی، آجرهای سازندهی این آگاهی هستند.
اینها روشهایی هستند که به تدریج به محیطهای اجتماعی نیز سرایت میکنند. هرچه بیشتر خود را بشناسد و طبیعت و قدرت خود را آشکار کند و معنا ببخشد، به زندگی نزدیکتر میشود. هرچه بیشتر یکدیگر را بشناسند و دوست بدارند، به تاریخ اجتماعی نزدیکتر میشوند.
اینها به عنوان آگاهی جنسیتی، مبارزهی جنسیتی و عشق جنسیتی معنا مییابند و آجرهای سازندهی فرهنگی نو میشوند.
این فرهنگ بدون آگاهی از نظریه تحول فرهنگی رینا ایزلر در کتاب جام و شمشیر، که تحول از فرهنگ آندرونیک به فرهنگ ژینونیک را تعریف میکند، توسط زنان پیشگام در کوهستانها بنا میشود. اکنون در جهان به عنوان واکنشی شهودی و موجز در برابر مسئلهسازی هویتهای جنسیتی و ابهامزدایی از جنسیتگرایی اجتماعی توسعه مییابد.
در کوهستانها انرژی تحول مثبت شگرفی خلق میشود. این به معنای خلق واقعیت قدرت است. به جای روابط قدرت، خود قدرت شناسایی میشود. به جای روابط سلطه، نزدیکی اخلاقی و زیباییشناسانهای بنا میشود.
به جای نیازهای دفاعی مثل تغذیه و تولیدمثل، فرهنگ خودشکوفایی خلق میشود. به جای دنیای مادیگرا و بیروح، دنیای معنوی شکل میگیرد. علم زن در کوهستان با هدف درک جهان به صورت یکپارچه جریان دارد و بر روابط میان موجودات زنده و رابطه زن و مرد به عنوان واحد اصلی، متمرکز میشود.
این نشاندهنده جدایی رادیکال از روابط مکانیکی و طبقهبندیشده غرب است. این از منابع درونی خود تغذیه میکند و جریان دارد، بیخبر از نزدیکی که جین بیکر میلر و دیگر رهبران معنوی آن را عشق مینامند. و نظریه عشق را شکل میدهد. در نهایت، بیایید به زمان حقیقت برویم که گرچه به یاد نمیآوریمش اما با نمادها، داستانها، افسانهها، نقشها و آهنگها در بافت زندگی ادامه دارد، همانطور که ترانهی آب هویدا میشود.
زن حرف جادوییای است که ما را فرا میخواند. جادویش نه در پوزیتیویسمی است که معنویت را به میستیسیزم و واقعگرایی منتقل میکند، بلکه در نیروی زندگی و شبکهی روابطی است که منشا این نیروست. این شبکه از رابطهای که با خود برقرار میکنی شروع میشود و به روابطە با طبیعت و جامعه گسترش مییابد. زن بر محوریت یکپارچگی روحی و فکری، پارادایمی بر پایهی دموکراسی، اکولوژی و آزادی زنان، دانشهایش را آشکار میکند.
او علم پوزیتیویستی را که انسان را در مسیر سلطه قرار میدهد، افشا میکند و کنار گذاشتن شهود و احساسات به نام عینیگرایی را نمیپذیرد. زن با آگاهی از اینکه نیروی فکر و احساس انرژی است، جستجو برای شناخت و تعریف این انرژی را ادامه میدهد.
جنبش آزادی زنان کوردستان با خروج از روابط سلطهگرایانه، فرهنگی نو میآفریند. این جنبش برای غلبه بر بیگانگی انسان با خود، طبیعت و جامعه، با کدهای بردگی که به بافتها نفوذ کردهاند میجنگد. این کار را باز هم بر پایهی ریشههای خود و تغذیه از ریشههایش از زاگرس تا روژاوا ساخته و پرداخته است. هر لحظه از این مبارزه، دانش حقیقی حامل معانی جادویی عصر را در خود دارد.
در مقابل درک حاکم از علم که زنان را از علم دور نگه میدارد، علوم اجتماعی و دانشگاههای خود را شکل میدهد. آگاهی پدید میآید که در راه اخلاق اجتماعی با علم آمیخته شده است.
در مقابل علم پوزیتیویستی، دانش بقا و هماهنگی با پویاییهای هستی را نه فقط از راه آزمایش بلکه از راه تجربه به دست میآورد. روشهایی برای ایجاد پل میان دانش و معنویت ایجاد میکند.
این کار را با تقویت همدلی، کشف انرژی زنانه، تأکید بر تحول اجتماعی، آشکارسازی اخلاق و آگاهی اجتماعی و جستجوی روشهایی برای فرارفتن از تفکیک سوژه و ابژه انجام میدهد.
روح و طبیعت با این آگاهی عمل میکنند که ریشهی تعارض میان زن و مرد، روابط سلسلهمراتبی است. حل تضادها را با بهرهوری تنظیم میکند، نه تعارض. به همین دلیل، قدرت به یک قدرت هژمونیک تبدیل نمیشود، بلکه به رنگهای مختلف وحدت تبدیل میشود. جامعهشناسی آزادی، دانش انتقال از یک جامعهی سلطه به جامعهی دیگر است؛ اما یک جامعهی واقعاً جایگزین که در حال توسعه است. آگاهی در حال توسعهای است که در آن رقابت و همکاری با فردگرایی و عشق متعادل میشود. این روحیهی همکاری جهانی را از طریق کنفدرالیسم دموکراتیک ایجاد میکند. اخلاقی که هم به حال و هم به آینده پاسخ میدهد و با درک آن در لحظه به آن پی میبرد، در حال رشد است.
با شراکت آزادانه، نظام جهانی جدیدی شکل میگیرد و پارادایم جدیدی پدید میآید. اراده این پارادایم، کسی است که ٢٣ سال است در جزیره امرالی زندانی شده است.
زیرا انسانی که ردپاهای فرهنگ الهه را در خود کشف میکند، با لمس کردن «لحظه» و «زن» معنایی به فعل «بودن» میبخشد. و این معنا منتظر است تا در بافت زندگی کشف شود.
کافی است ایمان داشته باشیم. با اشاره به اشعار فروغ که میگوید: «و هیچکس نمیدانست / کبوتر غمگینی که از دل ما میپرید ، ایمان بود» بشارت زنده شدن این ایمان و این کبوتر را بدهیم.
اکنون بدانیم که با ارادهای که همه فناوریهای عصر را در هم میریزد، در کوهستانها مقاومت میکند. بدانیم که «ایمان داشته باشیم به ترانه آب زلال...»
مقالهای که ناگهان آکارسل دقایقی پیش از کشته شدن نوشته بود و خبرگزاری ما هم در دو بخش منتشر کرده بود، در مجله ژنولوژی چاپ شده است.