فمینیسم ایرانی و «انواع اشکال حجاب»
مترجم: آوا شاعری
اعتراضات پیرامون بازداشت و مرگ مهسا امینی، زن بیست و دو سالەی کورد ایرانی، در دو ماه گذشته ایران را تکان داد. رژیم آیتالله خامنەای تاکنون نتوانسته است اعتراضات را ،که بەویژه بر حجاب اجباری متمرکز شده است، خنثی کند.
با هما هودفر، انسانشناس و استاد بازنشستهی دانشگاه کنکوردیا در مونترال، برای بحث در مورد وضعیت جنبش اعتراضی و شکافهای موجود در جامعهی ایران، تماس تلفنی برقرار کردم. آثار او با تمرکز ویژه بر جایگاه زنان در جوامع مسلمان و سیاست حجاب در سراسر افغانستان، پاکستان، مصر و ایران منتشر شده است. (هودفر در ایران متولد شد. او در سال ٢٠١۶به دلیل «فعالیت فمنیستی» توسط مقامات دستگیر شده و بیش از سه ماه را در زندانهای ایران گذراند.)
ما در گفتوگوی خود که اکنون میخوانید (با ویرایش متنی و محتوایی) در مورد علل تفاوت اعتراضات اخیر، آنچه که تجربەی زندان در مورد رژیم ایران به او آموخت و اینکه چگونه یک حکومت دینی ممکن است به طور ناخواسته ارتباط بین ایرانیان و اسلام را تضعیف کرده باشد، بحث کردیم.
چه چیزهایی این اعتراضات را از سایر اعتراضات تاریخ ایران متمایز میکند؟
این اعتراضات از بسیاری جهات تمام بخشهای مختلف جامعه را پوشش میدهد. زنان ایرانی همیشه بسیار سیاسی بودەاند. آنها در سال ١٢٨۵ در انقلاب مشروطه نقش داشتند. همچنین بخشی از جنبش ملی گرای دهەی١٣٣٠، انقلاب سال ١٣۵٧ و اعتراض بزرگ جنبش سبز در سال ١٣٨٨ بودند. اما دغدغەهای آنها هرگز تمرکز اعتراض نبوده است. این اولین باری است که اعتراضات در واقع حول و حوش دغدغەهای زنان و مسائل زنان میچرخد و مردان در کنار زنان حضور پیدا میکنند. برای من، این تفاوت بزرگی است.
همچنین این اعتراضات از کلانشهرها آغاز نشد. معترضان از شهرهای کوچک شروع کردند و در همه جا پخش شدند. افرادی از تمام سنین، و به ویژه جوانان، در این اعتراضات شرکت داشتەاند. استراتژی جدید این است که تظاهرات مانند سال ٢٠٠٩ بزرگ و متمرکز برگزار نشود، زیرا در اعتراضات گذشته میلیونها نفر همزمان به خیابان میآمدند و سرکوب آنها برای نیروهای امنیتی بسیار راحت بود.
اکنون تجمعات اعتراضی متعدد و کوچکتری در فضاها و محلەهای مختلف برگزار میشود و در نتیجه نیروهای امنیتی رژیم باید به چندین دسته تقسیم شوند. و به نظر میرسد علت محدود بودن تلفات نسبت به سایر قیامها نیز همین است. هرچند تعداد دستگیرشدگان تا ١٢ هزار نفر تخمین زده میشود که بسیاری از آنها جوان و برخی از آنها کودک هستند.
فکر میکنید چرا این اعتراضات این ویژگیهای متفاوت را دارند و این ویژگیها در آینده چه نتایجی به دنبال خواهد داشت؟
مطالبات سال ٢٠٠٩، عمدتاً مربوط به طبقات متوسط جامعه بود. مردم امیدوار بودند اصلاحات ایجاد شود و رژیم هنوز برای مانور دادن و مذاکره با مردم فضا داشت. اما پس از قیامهای سال ١٣٩٧ و ظلم و کشتار وحشیانەای که در آن رخ داد ایرانیها با احتمال وقوع سطح بالای خشونت روبرو شدند. هدف اعتراضات حاضر مذاکره با رژیم یا اصلاح نظام نیست. معترضان خواهان رژیم دیگری هستند.
ما مشکلات اقتصادی بسیاری داریم، تورم بالا و بیکاری فراوان است. اما تمام فعالیتهای دولت بر اسلامی کردن جامعه، پوشش زنان و فعالیتهای کودکان در مدرسه متمرکز شده است؛ همین ثابت میکند خواستههای رژیم و مردم چقدر از هم فاصله دارند. آنها اصلا حرف همدیگر را نمیشنوند و بنابراین این جنبش یک جریان اصلاحی نخواهد بود. به عقیدهی من یک انقلاب اجتماعی اتفاق افتاده است و باید دید که در ادامه به انقلابی سیاسی بدل میشود یا خیر. اما واضح است که مردم کاملا از این رژیم دست کشیدهاند.
ملحق شدن مرد و زن، پیر و جوان و اتنیکهای مختلف - که در بافت ایران بسیار مهم است - به عنوان یک جبههی متحد، این اعتراضات را بسیار متفاوت میکند و اتفاقی بسیار امیدوار کننده و الهامبخش و همچنین بسیار نگرانکننده است، زیرا واضح است رژیم به هر حال خشونت شدید خود را به کار میگیرد. رژیم قبلی ایران نیز رژیم خشنی بود، اما چه در بین مردم و چه در خارج از کشور بسیار مراقب وجههی اجتماعی خود بود، این رژیم به کلی از این مسائل گذشته است.
منظورتان از «رژیم قبلی»، رژیم شاه پیش از انقلاب است یا شکل قبلی رژیم در سالهای پس از انقلاب ١٣۵٧؟
نه، منظورم رژیم شاه است. از نظر من این رژیم از بسیاری جهات هواداران خود را از دست داده است. آنها میدانستند یک دسته طرفدار ثابت میان طبقهی فقیر و کارگر دارند، اما از سال ١٣٩۵، آنرا نیز به کلی از دست دادهاند و اکنون، تنها پایگاهی که دارند نیروهای امنیتیشان است. هرچند ممکن است به وسیلهی نیروهای امنیتی قادر باشند چند سال قدرت خود را حفظ کنند، اما غیرممکن است این رژیم به هر نوع ثباتی امیدوار باشد.
به نظر میرسد منظور شما این است که زنان خواستههای اجتماعی دارند و اکنون از اینکه رژیم بیش از هر چیز بر مسائل اجتماعی تمرکز کرده است، خشمگین هستند.
بله، دقیقاً منظورم همین است. اگر رژیم حداقل میتوانست بهبود اقتصادی را به ارمغان بیاورد، شاید بخشی از جامعه آنها را میبخشید، آنها را تحمل میکرد یا امیدوار میشد که بعداً اصلاح شوند. اما آنها توجهی به این مسائل ندارند. وضعیت اقتصادی ایران در شش یا هفت سال گذشته بسیار وخیم شده است. بسیاری از افرادی که خود را از طبقهی متوسط جامعه میدانستند، اکنون در طبقهی فرودست قرار گرفتهاند و تنها دغدغهی آنها امرار معاش است، دیگر به هیچ نوع تجمل دیگری در زندگی اهمیت نمیدهند. این بدان معناست که رژیم چیزی برای ارائه به مردم ندارد زیرا در مسائلی مانند برخورد صحیح با کووید و یا مدیریت توسعهی اقتصادی شکست خورده است و اکنون تنها به اسلامی سازی اهمیت میدهد.
یک جبههی متحد این رژیم را نمیخواهند، حتی افراد مذهبی. بسیاری از مذهبیها ترجیح میدهند یک رژیم سکولار داشته باشند، زیرا میدانند در رژیم اسلامی یک قشر از مردم حکومت میکنند و این مسئله دین را به فساد میکشاند.
چند سال پیش که هنوز میتوانستم به ایران سفر کنم، با یک تاجر مصاحبه کردم. از او پرسیدم که آیا به نظرش انقلاب به توقعاتش دست پیدا کرده است؟ او پاسخ داد: «در زمان شاه هرچند چیزی نداشتیم، اما مسجد و خدا و اسلام خود را داشتیم. در این رژیم، ما هنوز چیزی نداریم، اما اسلام و خدا را هم از دست دادهایم. هیچ کس نمیخواهد به مسجد برود. همه اعتقادات اسلامی را مسخره میکنند. این تنها چیزی است که انقلاب برای ما به ارمغان آورد.» این سخنان واقعاً حال و هوای امروزی ایران را توصیف میکند. بسیاری از مذهبیها از اینکه این رژیم، تنها برای بقا و منافع خود از اسلام استفاده کرد، ناامید شدهاند.
در مقالهای قدیمی نوشتهاید: «با نگاهی به احیای حجاب اجباری در جمهوری اسلامی ایران به وسیلهی خمینی و حجاب داوطلبانهی زنان مسلمان در کانادا، استدلال میکنم که اجرای حجاب توسط دولت ایران، تنها به وسیلهای برای تنظیم و کنترل زندگی زنان تبدیل شده است و زنان نیز از همین نهاد برای سست کردن پیوندهای مردسالاری تحمیل شده بر خود استفاده کردهاند.» میتوانید در مورد منظورتان صحبت کنید؟
مردم به حجاب، تنها به عنوان یک پارچه نگاه میکنند، اما حجاب همیشه و به ویژه در صد و پنجاه سال اخیر، یک نهاد سیاسی بوده است. من از دوران استعمار به حجاب کانادا دقت کردهام و متوجه شدم بسیاری از زنان، تنها به خاطر خانوادهشان حجاب را رعایت میکنند. آنها نمیتوانند و نمیخواهند به طور کامل پیوندهای خانوادگی خود را قطع کنند. در مقابل خانوادهها آنها را محدود میکنند، زیرا نمیخواهند آبرو و شرافتشان زیر سوال رود. بسیاری از آنچه به نام اسلام بر این زنان جوان تحمیل میشود، در حقیقت سنتهای فرهنگی است.
بسیاری از زنان جوان میخواهند خارج از شهر خود به دانشگاه بروند و با مخالفت کامل والدینشان روبرو میشوند. پسرها میتوانند به شهرهای دیگر بروند اما دختران نمیتوانند. حجاب سرکردن دختران، آشکارا به جامعه اعلام میکند آنها به آداب اسلامی مقید هستند و این در مورد بی اخلاقی آنها جای بحثی باقی نمیگذارد. بنابراین، بسیاری از آنها حجاب را رعایت میکنند که با آزادی بیشتری با دوستان خود وقت بگذرانند، در دانشگاه تحصیل کنند یا در بحثهای سیاسی شرکت کنند و همچنین خانوادەها به خاطر رعایت حجاب، بسیار به آنها افتخار میکنند.
آنها با حجاب میتوانند به والدین بگویند: «فرهنگ خود را به من تحمیل نکنید. من یک مسلمان کانادایی هستم. از آداب اسلامی پیروی میکنم، اما مجبور نیستم از شیوه های فرهنگی شما پیروی کنم. حجاب به آنها قدرت مقابله میدهد.»
اما در ایران اجبار زنان به پوشیدن حجاب و چادر مشکی، قهوهای یا خاکستری، حتی در صورت تمایل به رعایت حجاب، حق بسیار ابتدایی انتخاب رنگ لباس از زنان سلب شده و در نتیجه زنان به مخالفت با حجاب میپردازند. در طول چهل سال گذشته، آنها ابتدا با پوشیدن رنگهای مختلف روسری و سپس با نپوشیدن چادر مشکی و پوشیدن مانتو، مخالفت خود را نشان دادهاند. همچنین با گذر زمان ابتدا مانتوها کوتاهتر شده سپس رنگیتر شدند.
آنها تا حد زیادی قدرت رژیم کنترلگر را تضعیف کردهاند، اما دولت هنوز قادر است برای نوع پوشش به آنها امر و نهی کند. بسیاری از مردم میگویند: «ما فقط میخواهیم دولت دست از بدن ما بردارد. چه بخواهیم حجاب را رعایت کنیم و چه نخواهیم، این مسئولیت یا حق آنها نیست که در این مسئله دخالتی بکنند.»
شما در کار قبلی خود نسبت به نگاه مردم غرب به زنان مسلمان ابراز نگرانی کردید. در جایی از همان مقاله، نوشتهاید: «از یک سو، این تصاویرکه عمدتاً ساختهی دست مردان مسلمان است، با یادآوری این مسئله که زنان مسلمان غربی چقدر وضعیت بهتری دارند برای رام کردن تقاضای برابری زنان استفاده شده است. از سوی دیگر، این کلیشههای شرقی و منفی، برای همتایان مسلمان آنها مکانیسمهایی هستند که فرهنگ مسلط غربی با استفاده از آن، باور برتری و تسلط خود را بازآفرینی کرده و آنرا تداوم میبخشد. فمینیستهای غربی با تمرکز بر پوشش نژادپرستانه و شرکت روزانه در حوادث نژادپرستانه، زنان مسلمان را مجبور میکنند بین مبارزه با نژادپرستی یا مبارزه با تبعیض جنسیتی یکی را انتخاب کنند.» آیا نقدی که شما در آنجا مطرح کردید را در چند ماه اخیر از پوشش خبری ایران در غرب نیز دیدید؟
من هنوز نگران هستم، اما نه دقیقا به همان شکل. رسانههای اجتماعی اکنون تفاوت عمدهای ایجاد کردهاند. وقتی در دههی نود تحقیق میکردم و از حجاب صحبت میکردم، خیلیها چادر سیاه را تصور میکردند، حجابی که فقط چشمها از آن بیرون است. امروزه اما، مردم همهی اشکال مختلف حجاب را در نظر میگیرند.
به فرانسه نگاه کنید. هنوز نگرانی زیادی در مورد مردسالارانه بودن پوشش زنان وجود دارد. در این شکی نیست که ما به جای فراهم کردن محیطی آزاد برای انتخاب، مدام به مردم میگوییم چه چیزی برای آنها خوب است و چه چیزی برای آنها خوب نیست. نماد حجاب اکنون از قدرت کمتری برخوردار است، اما ما فرضیه استعماری بودن جامعهی اسلامی را به همه مسلمانان تعمیم دادهایم. این فرضیه اکنون شامل مردان، زنان، مساجد و مهاجران میشود. مطمئن نیستم شرایط لزوماً بهتر شده باشد، اما مطمئنم تغییر کرده است.
در سال ٢٠٠٩، یک تغییر بزرگ رخ داد. CNN تمام این تظاهرات بزرگ را پوشش داد، ایرانیها زنانی بودند که روسری بر سر داشتند، اما درست شبیه زنان جوان دیگری بودند که در خیابان تظاهرات میکردند. نشان دادن آن تظاهرات، روز به روز مردم ایران را عادیتر کرد. پیش از این، جمهوری اسلامی و مردمش، جامعهای شیطان صفت تعبیر میشدند که ارزشهای ما را نمیفهمند و نمیتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. ایجاد تمایز میان مردم و رژیم واقعاً یک تغییر بزرگ بود. تغییری که اکنون میبینیم به صورت کاملا ارگانیک از سوی زنان نشات میگیرد.
من میخواهم به طور خلاصه به دستگیری شما بپردازم. آیا میتوانید به مردم بگویید چه مدت در زندان بودید و آیا این تجربه طرز فکر شما را در مورد رژیم تغییر داد؟
در سال ٢٠١۶ میخواستم از ایران بروم که شش یا هفت نفر با اسلحه و دوربین فیلمبرداری وارد خانهی من شدند. درست در همان هنگام چند تا مهمان داشتم که همه به نوعی طرفدار نظام بودند. [میخندد.] به عنوان یک انسان شناس، موضعی در مورد اینکه با چه کسانی معاشرت میکنم ندارم. واقعا برای من عجیب بود چون آن زمان به ایران رفت و آمد داشتم و هیچ مشکلی نداشتم. من همیشه کم حرف بودم و البته، بسیاری از مطالب ایرانیام را منتشر نکردم زیرا نمیخواستم دوستانی که با آنها کار میکنم را در معرض خطر قرار دهم.
آنها شروع کردند به گفتن: «شما به اینجا میآیید و کشور ما را تضعیف میکنید. اگر «شما» -یعنی فمینیست ها- ما را به حال خود رها کنید، همه چیز بهتر خواهد شد.» و در همین حال، در کمد لباس و قفسههای کتاب من میگشتند و ناگهان - میخواهم این را به اشتراک بگذارم زیرا فکر میکنم خیلی مهم است- از وسط کتابم پرچمی را بیرون آوردند که تا شده بود. من آن را وسط کتابم گذاشتم چون شریکم که در ایران با من بود، آنرا از کسی هدیه گرفته بود.
آنها آن را بیرون آوردند و انگار که مدرکی مطلق پیدا کرده بودند گفتند من برای مأموریت سیآیای به آنجا رفته بودم. از من پرسیدند این چیست؟ گفتم: «پرچم است.» آنها فقط به من خندیدند و گفتند: «چه پرچمی؟» من به آنها گفتم: «این پرچم فلسطین است.» حتی با وجود تمام این صحبتهایی که جمهوری اسلامی دربارهی حمایت از فلسطینیها میکند، هیچکدام از آنها – حتی دو نفری که بسیار عالیرتبه بودند و بعداً به بازجویی من ادامه دادند - پرچم فلسطین را به رسمیت نشناختند.
آنها همیشه از این گفتمان رهاییبخش برای پیشبرد منافع خود استفاده کردهاند. وارد بحث شدم و به آنها گفتم که فکر میکردم آنها این را بدانند، همانطور که پرچم ایران را میشناسند. از آن لحظه بازجویی به کل تغییر کرد و بسیار خصمانهتر شد. سه ماه در حصر خانگی بودم و سپس به دادگاه رفتم. سه ماه به قید وثیقه آزاد بودم و بالاخره مرا به زندان اوین منتقل کردند. من صد و دوازده روز آنجا بودم، بیشتر در یک سلول بسیار کوچک که حتی پتو نداشت و در کل چهل و پنج مجموعه بازجویی را پشت سر گذاشتم که برخی از آنها تا هشت یا نه ساعت طول میکشید.
آنها ادعای مضحک «فعالیت فمینیستی» را برای شما مطرح کردند، اما فکر میکنید در حقیقت چه جنبهای از چیزی که مطالعه میکردید، مینوشتید یا درباره آن فکر میکردید برای آنها توهینآمیزتر بود؟
در واقع، آنها چیز زیادی از من نمیدانستند. مرا دستگیر کردند چون شنیده بودند با وزیر امور زنان ملاقات داشته ام و میخواستند از آن استفاده کنند و بگویند من برای تأثیرگذاری در انتخابات به ایران آمدهام. پیش از آن تنها ٩ زن در مجلس حضور داشتند و در انتخابات تعداد زنان به هفده نفر افزایش یافت، این از نظر آنها انقلاب بود.
همینقدر خندهدار! آنها همچنین به درک من از جامعه علاقهمند بودند. از من بازجویی میکردند و وقتی مثالهای ناآشنا میزدم، در حالی که رو به دیوار نشسته بودم، بحث را ادامه میدادند. گاهی اوقات احساس میکردم دارم آنها را آموزش میدهم یا تقریباً سخنرانی میکنم، اما آنها تکان نمیخورند و نظرشان را تغییر نمیدهند. آنها فقط یک چیز را مدام تکرار میکردند: «اینکه سیآیای من را خوب تربیت کرده است.»
جنبهی دیگری که واقعا برای من ناراحت کننده بود این بود که مدام میگفتند باید از انقلاب و نظام محافظت کنند نه از ملت. آنها خود را حافظ رژیم میدانستند و کاری با مردم نداشتند.
آیا مخالفان رژیم از آن برای پیشبرد مطالباتشان استفاده کردهاند؟ اینکه دولت از رژیم دفاع میکند اما احساس خاصی به مردم ندارد؟
اصلاحطلبان، به ویژه در دورهی ریاست جمهوری [محمد] خاتمی، از سال ١٣٧۵ تا ١٣٨٣، از آن استفاده کردهاند. ممکن است برخی افراد همچنان چنین رویکردی داشته باشند، اما امروز ما از آن مرحله گذشته ایم، زیرا کاملاً واضح است که رژیم مایل به گشایش نسبت به ایدههای دیگر نیست، به ویژه با توجه به آخرین انتخابات ریاست جمهوری. برخی از مردم به این دلیل رای دادند که به آنها گفته شده بود اگر این کار را نکنند ممکن است شغل خود را از دست بدهند. بعد از رئیس جمهور [ابراهیم] رئیسی، رای بعدی که بالاترین آمار را داشت، رای سفید بود که در واقع برای من بسیار جالب بود، زیرا نشان داد مردم همچنان به حق رای احترام میگذارند، اما رژیم را نمیخواهند بنابراین رای خالی دادهاند، و تعداد زیادی از مردم که معمولاً رای میدادند حتی زحمت رفتن پای صندوق را به خود ندادند.
این پاسخ جالبی است اما من سعی کردم چیز دیگری بپرسم. منظور من این بود که از نظر لفظی، آیا میتوان از این تصور که رژیم نمایندهی ملت نیست و به نوعی امری جداگانه است، برای تجمع و اتحاد مخالفان استفاده کرد؟
بله. تمام شعارهای فارسی، حکایت از بی توجهی رژیم به ملت دارد. آنها در مورد تفاوت بین حکومت و فرمانروایی صحبت میکنند و کاملاً واضح است که این رژیم کشور را اداره نمیکند. به عبارت دیگر، در بهترین حالت با مردم به عنوان رعیت رفتار میکند، نه به عنوان شهروند و نیروهای امنیتی به جای محافظت از مردم، از رژیم محافظت میکنند.
در هفتهها و ماههای آینده در این قیام یا انقلاب -یا هر چه که هست- به دنبال چه میگردید؟ افرادی که به ایران اهمیت میدهند و به ایران علاقه دارند باید مراقب چه چیزی باشند؟
جدا از از اعتراض کردن، دوست دارم نقشهی راه مشخص شود. قیام و حتی سرنگونی رژیم مثبت است. اما، اگر نقشهای برای ادامهی راه نداشته باشید و ندانید چگونه باید به آنچه میخواهید و آنچه که ملت میخواهند، با وجود تمام تفاوتهایش، دست پیدا کنید، اشتباهی را تکرار کردهاید که ما در زمان شاه مرتکب شدیم. آن زمان فکر میکردیم وقتی شاه برود، فرصت میکنیم بنشینیم و صحبت کنیم. در حال حاضر من این حرکت را انقلابی اجتماعی میبینم. ما قطعاً وارد مرحلهی طرح مطالبات انقلابی شدهایم، اما همانطور که در طول تاریخ همواره دیدهایم، انقلابها ممکن است موفق باشند و ممکن است شکست بخورند.
با تجربهی آنچه در سال ١٣۵٧ اتفاق افتاد و قیامهای عربی در سال ١٣٨٩، مایلم فکر کنم مردم این درس را آموختهاند که باید بسیار آمادهتر از «تنها گفتن آنچه نمیخواهند» باشند. دوست دارم ببینم آنچه مردم میخواهند نیز در این قیام و اعتراضات نیز بیان میشود. شعار «زن، زندگی، آزادی» بسیار مترقی است، اما ما مایلم ببینیم مردم ایران چگونه آن را درک و تفسیر خواهند کرد.
همچنین لازم است توجه داشته باشیم که بسیاری از ایرانیان خارجنشین، حمایتی از خود بروز دادهاند که در قیامهای قبلی و بهویژه در سال ١٣٨٧ مشاهده نمیشد. این بار، اعتراضات بسیار سازمانیافته است. همانطور که دیدیم اخیراً تظاهراتی با حضور هشتاد هزار تا صد هزار نفر شردر برلین و همچنین تظاهراتی در تورنتو و واشنگتن برگزار شد. اینها نشان میدهد قیام ایران، شکل جهانی به خود گرفته است.
منبع: The New Yorker