داستانی از هفتادو چهارمین نسل‌کشی: من از موهایت لانه ساختم... ۲

پشت دیوار کوچکی شاهد نسل‌کشی تاریخی شدە بود و با تمام دردی کە حس می‌کرد می‌خواست هر آنچە را کە دیدە بازگو کند تا شاید اینگونە انتقام زنان و کودکان بی‌گناە را گرفتە باشد.

روژبین دنیز

 

شنگال- بریتان شنگالی برای یافتن شیر برای خواهرزادەاش بە سوی روستا رفت اما در آن روستا گیر افتاد و خود را در تونلی مخفی کرد تا شاهد جنایت‌هایی باشد کە داعش انجام داد. در این بخش بریتان آنچە را با چشمان خود دیدە است بازگو خواهد کرد.

بریتان در بازار قدیم در کنار خانەی عمویش گیر افتاد

در مدتی کوتاە هزاران تبهکار داعشی روستای بازار قدیمی را اشغال کردند.

«سخت بود کە من بتوانم در آن باغچە بمانم چون آنها من را می‌دیدند، صدا هر لحظە نزدیک‌تر می‌شد و با نزدیک شدن آنقدر تپش قلبم زیاد می‌شد با خود فکر می‌کردم صدای قلبم را خواهند شنید. در باغچە جایی شبیە بە تونل وجود داشت، فرار کردم و آنجا خودم را مخفی کردم، زیاد جلو چشم نبود و نمی‌دانم چە طور شد در آن لحظە توانستم آنجا را ببینم. پس از مدتی کوتاە تبهکاران بە خانەای ریختند کە من خود را در باغچەی آن مخفی کردە بودم. تونل تنگ بود اما هنوز راە داشت و منم تا توانستم رفتم، تونل بە داخل یکی از اتاق‌های خانە می‌رفت و بین اتاق و تونل دیوار نازکی وجود داشت. فضای خالی کوچکی ایجاد شدە بود، داخل آن انبار ابزار‌های قدیمی بود و توجە کسی بە آن جلب نمی‌شد. از تونل بە آنجا رفتم جایی تنگ بود اما منم بدن ضعیفی داشتم و می‌توانستم از آن رد شوم. سوراخ کوچکی در آنجا بود کە داخل اتاق دیدە می‌شد، داعشی‌ها بە آن اتاق می‌آمدند و من آنها را می‌دیدم».

 

«پدرم تیراندازی بە من نیاموختە بود»

بریتان از آن سوراخ کوچک شاهد همەی وحشی‌گری‌هایی بود کە باید جهانیان آن را بدانند، شاهد آنچە کە بر زنان گذشت بود.

«پس از مدتی صدای گریەی زنان بە گوشم رسید، بیش از ۴٠ زن را بە اتاق آوردند، شاید موی بسیاری از َنها را کوتاە کردە بودند. همە می‌ترسیدند، منم می‌ترسیدم می‌گفتم الان من را خواهند دید. هنگامی کە از خانوادەم دور شدم پدرم می‌دانست داعشی‌ها با زنان بە ویژە زنان ایزدی چکار خواهند کرد بە همین دلیل اسلحەای کە سال‌ها برای محافظت از خانوادە نگە داشتە بود را بە من داد و گفت این را بگیر و با خودت داشتە باش تا اگر اتفاقی افتاد بتوانی از خودت دفاع کنی. هر چند پدرم هیچ وقت بە من تیراندازی یاد ندادە بود، اما وقتی آنجا بودم از ترس یک لحظە هم دست خود را از روی ماشەی تفنگ برنداشتم. از بیرون هم صداهایی می‌آمد انگار مردهای اسیر بیرون بودند.»

 

«خیلی ترسناک بە نظر می‌رسیدند»

در بین زنانی کە در دست داعش اسیر شدە بودند بریتان بستگان خود را نیز دیدە بود. زن دایی و نوزاد چهل روزەاش... بیشتر زنان دیگر را نیز می‌شناخت. می‌گوید با بیشتر آنها حداقل خاطرەای داشتە است. در سوراخ کوچکی پشت دیوار بە آنها می‌نگریست.

«زن‌ها گروەگروە در اتاق نشستە بودند آنها را شمردم ۴۵ نفر بودند. نمی‌دانم چند کودک وجود داشت و سن آنها چند بود. بیشتر مواقع وقتی داعشی‌ها بە اتاق می‌آمدند می‌ترسیدم نگاە کنم. ۶ یا ٧ داعشی همیشە نگهبان بودند. لباس‌های کثیف و سر و صورتی بهم ریختە داشتند. مسلح و ترسناک بودند. وقتی بە اتاق می‌آمدند زنان را کتک می‌زدند. بە زنانی کە کودکانشان گریە می‌کرد می‌گفتند آنها را ساکت کنید وگرنە ما می‌دانیم چگونە ساکتشان کنیم. بیشتر عربی حرف می‌زدند. اما کسانی هم بودند کە با زبان‌های متفاوت حرف می‌زدند. زبان‌های متفاوتی داشتند و من نمی‌دانستم بعضی از این زبان‌ها از کدام کشور است. حتی در نفس کشیدن دقت می‌کردم تا صدایم را نشنوند و وقتی نمی‌توانستم بە اتاق نگاە کنم بە زنان و فریادهایشان گوش می‌دادم».

 

«جرات جنگ با آنها را نداشتم»

بریتان از این غصە می‌خورد کە نتوانستە برای آن زنان کاری انجام دهد. بریتان حرف‌های خود را چنین ادامە می‌دهد: چون تعداد آنها زیاد بود جرات نکردم با آنها بجنگم و می‌ترسیدم بە دست آنها بیافتم.

«دختر دایی‌ام تازە بە دنیا آمدە بود شاید اگر می‌دانست در این دنیا چە ظلمی وجود دارد هیچ گاە بە دنیا نمی‌آمد. در آغوش مادرش درون اتاق هر لحظە از گرسنگی گریە می‌کرد، داعشی‌ها بە مادرش گفتند او را ساکت می‌کنی یا خود ما ساکتش کنیم و مادرش حرف‌های آنها را اصلا نمی‌فهمید. چون بیشتر زنان ایزدی عربی نمی‌دانند. زن دایی‌ام نمی‌دانست داعشی‌ها چە می‌گویند و چە می‌خواهند اما از تن صدا و شکل آنها می‌دانست کە حرف‌های خوبی نزدەاند پس بیشتر تلاش کرد تا کودک را آرام کند. از آنها شیر خواست اما داعشی‌ها بە حرف‌های او اهمیتی ندادند. همەی کسانی کە آنجا بودند گرسنە بودند، دو روز بە کسی چیزی برای خوردن ندادن. منم گرسنە و بیشتر تشنە بودم و هر بار با خو فکر می‌کردم می‌توانم بروم و برای بچە شیر بیارم و خود نیز آبی بنوشم اما با صدای پای داعشی‌ها همەی این افکار از ذهنم دور می‌شدند و دوبارە بە اتاق نگاە می‌کردم. دو داعشی آمدند و کنار زن دایی‌ام ایستادند در دست آنها قمە بود، بچە را از او گرفتند و بردند، یک لحظە بعد یکی از آنها بدن بچە در دستش بود و دیگری سر بچە.»

 

او شاهد هرچیزی بود

بریتان حرف‌های خود را متوقف کرد، برایش سخت بود. حرف‌هایش در گلویش گیر کردە بودند، ما هم مثل او بودیم انگار می‌خواستیم دیگر کلمات او را نشنویم. او با چشم و احساس خود شاهد هر چیزی شدە بود کە در آنجا اتفاق افتاد. وقتی حرف‌های او را می‌شنیدیم درد را در همەی سلول‌های بدنش حس می‌کردیم و با خود می‌گفتم چگونە توانستە تحمل کند؟

ما هیچ وقت نمی‌توانیم خود را جای آن مادر حس کنیم، بریتان باز تلاش کرد آنچە را دیدە بیان کند. هرچند بە او گفتیم نگو اما باز ادامە داد. چنین فکر می‌کرد کە باید همەی جزئیات این ظلم را بازگو کند. با خود می‌گفت اگر از آن حرف بزنم این توانایی را بە خود بدهم می‌توانم انتقام زنان و کودکان بی‌گناە ایزدی را بگیرم. خود را اینگونە قانع می‌کرد. حرف‌هایش را ادامە داد و گفت: اینجا همە چیز دقیقا اینجا اتفاق افتاد.

 

فردا: جهان زیر آوارهای شنگال جان سپرد