اظهارات یکی از آزاد شدگانِ زن در زندان جمهوری اسلامی
«وسایلم را در پلاستیکی پرت کردند داخل سلول و گفتند آزادی. آن هم بعد از آن همه دروغ و سناریو.»
هیما راد
مرکز خبر- نظام جمهوری اسلامی با سرکوب، شکنجه، تهدید و حتی اعدام مخالفان خود قصد دارد حکومت خود را تداوم بخشیده و به جنایاتش بیش از پیش ادامه دهد.
ماموران امنیتی و اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی با سرکوبهای شدید و کشتار مردم در خیابانها و شکنجههای جسمی و به خصوص روحی در داخل بازداشتگاههای اطلاعات قوانین بینالمللی حقوق بشر را زیر پا گذاشته و کاملا نقض میکنند.
یکی از زنان آزاد شده از بازداشتگاههای اطلاعات جمهوری اسلامی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری زن از نحوهی بازداشت و شکنجههای سفید رژیم میگوید:
«آنجا که رسیدیم صدای جیغ و داد بچهها میآمد که همه با گریه و شیون میگفتند آزادمان کنید.»
دو روز قبل از دستگیری، در میدان اقبال دو نفر به طرفم آمدند که یکی از آنها از حراست دانشگاه پیام نور بود، گفتند ماسکت را بردار .میخواهیم عکس بگیریم و با ضدوخورد و تهدید میخواستند دستگیرم کنند که با مقاومت من روبرو شدند و توانستم فرار کنم.
دو روز بعد از آن روز سیام شهریور بار دیگر در میدان اقبال همان افراد آمدند و من را گرفتند و دستهایم را به ماشین زرهی ضد شورش گره زدند و با بی احترامی تمام بدنم را به دنبال گوشی و کارت ملی گشتند و نیم ساعت تا چهل دقیقه دستم را پیچ داده بودند و به ماشین گره زده بودند تا اینکه یک ماشین شخصی آمد و من را داخل ماشین کردند و سرم را پایین بردند و با روسری گردنم را گرفته بودند و چشمهایم را بستند و رو به اطلاعات ١١۴ به راه افتادند.
آنجا که رسیدیم صدای جیغ و داد بچهها میآمد که همه با گریه و شیون میگفتند آزادمان کنید. بعد از نیم ساعت نوبت بازجویی من رسید، خانم چرا اغتشاش کردی چرا شعار گفتی و از این جور سوالها و کلی برگە و فرم دادند تا پر کنم و دوبارە من را بە یک اتاق کوچک و تاریک بردند و دوبارە آمدند سراغم طرف گفت که رئیس دادستان هستم و زود باش بگو ببینم چرا اون ساعت آنجا بودی و کامل مشخص است و ما هرکسی را نمیگیریم و فیلمهایی را که ازم گرفته بودند پخش کردند و گفتند که تو با ماموران ما مشکل داری؟ به آنها بیاحترامی کردی و من هم در جواب گفتم که دفاع از خود بوده و من هیچ بیاحترامی نکردم.
دوباره به اتاقم آمدند و دوباره بازجویی و.... تمام سوابق خانوادگیام اعم از اینکه از فامیل کسی شهید بود یا... همه را بازگو کردند.
باید تمام گفتههایم را مینوشتم و همان شب آخر وقت دوباره یکی دیگر به عنوان قاضی آمد و گفت تو نهایتا اغتشاشگر بودی و امشب به قید وسیقه آزاد میشوی و به خانودهات زنگ میزنیم که فردا بیایند دنبالت. من هم خوشحال شدم و منتظر خانواده که دوباره مرا بردند و گفتند که این اتهام به اغتشاشگری چیزی نیست تو اتهام سنگینتری داری و آن هم فعالیت در گروههای حزبی است و گفت بشین ما همه چیز را میدانیم وخودت همه چیز را بگو و بنویس، من عضو یکی از انجمنهای مدنی، و کوهنورد بودم و آنها کوه رفتن را جرم بزرگی میدانند و گفتند زیاد کوه میری ..! آخرین کوهی که رفتی کجا بوده؟
«خندههای بلندشان درکنار گریه بازداشتیها فضای دیوانه کنندهای بود.»
بعد از بازجویی، ساعت چهار و پنج صبح با دستبند و چشمبند سوار ماشینم کردند و از حس ششم فهمیدم که همان مکان است و دارند الکی دور میزنند.
اینبار به داخل تک سلولی بردنم و آنجا با نهایت بیاحترامی چند زن بدنم را گشتند و با لفظ آشغال و... صدایمان میکردند که آشغال بگو چیکار کردی چون اگر کاری نمیکردی اینجا نبودی، زود باش لخت شو... و به شکمم میزدند و میگفتند اینجا چی قایم کردی، میگفتم من تازه پریود شدم و بخاطر این اینطوریست اما باور نمیکردند و میگفتند داخل شکمت چیزی پنهان کردهای.
خندههای بلندشان درکنار گریه بازداشتیها فضای دیوانه کنندهای بود. و با بیاحترامی به اینور و آنور پرتم میکردند و میگفتند باید فکر اینجا را هم میکردید. به داخل یک سلول تقریبا شش متری در شهرامفر انتقالم دادند با حمام و دستشویی و یک پنجره کوچک بالای سلول و با یک چراغ که خاموش روشن میشد و آدم را دیوانه میکرد، و چون دور تا دورش کاشی کاری بود خیلی سرد بود و گاهی هم برای اذیت بیشتر، کولر را روشن میکردند.
چون از لحاظ جسمی یک هفته قبل را کوهپیمایی سنگین داشتم و آن لحظه هم پریود بودم نمیتوانستم اعتصاب غذا بکنم وگرنه لب به غذا نمیزدم، غذای شهرامفر از جاهای دیگر به نسبت بهتر بود.
«وسایلم را در پلاستیکی پرت کردند داخل سلول و گفتند آزادی. آن هم بعد از آن همه دروغ و سناریو.»
دوباره مرا به بازجویی بردند و گفتند این کارشناس تو است با مهربانی و با زل زدن به چشمانم شروع کرد که حیلهی آنهاست برای اینکه با ترفندهای روانشناسانه ازَت حرف بکِشند و میگفت این پروندهی سنگین تو است و اما مهم نیست من پشت تو هستم و بنشین حرفهایمان را بزنیم و از اول همه چیز را برایم بگو و چون تو اتهامات خیلی زیادی داری و از سال هشتاد و یک میدانم چه کارهایی انجام دادهای و قشنگ همه را تعریف کن.
تمام اعضای انجمنهای قدیمی که در آن فعالیتهای مدنی و اجتماعی انجام میشد همه را با اعضا اسم برد و از آنها پرسید و از کوههایی که رفتیم و... و کوه رفتن و فعالیت انجمن اتهامات بزرگی بود که به من داده بودند..!
وی ادامه داد: آنها میگفتند تو به کوه شاهو و قندیل رفتهای و به چه دلیل رفتهای و ... منم با زیرکی دستشان را خواندم و گفتم که آنجاها نرفتم و اگر رفتم فقط برای امتحان کردن بوده مانند کوههای دیگر. از اینکه نوروزی در سالهای دور به آنجا رفته بودم و پیشمرگهها را دیده بودم خبر داشتند و گفتم که اتفاقی بوده و هیچ چیزی پشت آن نبوده.
بعد از فعالیت دانشگاهها و شهرهایی که آنجا دانشجو بودم پرسید و از اینکه چه فعالیتهایی داشتهام.
وی ادامه داد: تمام سعیشان این بود که من را به یکی از احزاب وصل کنند و میگفتند تو با کسانی در رفت و آمد بودهای که وصل هستند.
از اطلاعاتی که داشتند مطمئن شدم دسترسی به واتساپ و تلگرام ندارند فقط به پیامکها و تماسها دسترسی دارند و ایمیل و جیمیلم را گرفتند که من رمز اشتباه دادم.
به گفتهی پ.ر هر روز شش، هفت ساعت بازجویی میشده به غیر از روزهای تعطیل، و آخرین روز بعد از تمام اتهامات قبلی که به وی زدهاند به او میگویند که جرمی مرتکب نشده و آزاد است.
اما باز هم دروغ است و بعد از هشت روز باز هم او را مورد بازجویی قرار میدهند و میگویند که تو مارا دور زدهای و چهار سال زندان داری، وی میگوید: همزمان هم خانوادهام با جمعیتی که با خود آورده بودند به درها میزدند و میگفتند که میخواهیم دخترمان راببینیم و من هم اسرار کردم و گفتم من باید یک تماس تلفنی با خانوادهام داشته باشم. با شنیدن فریاد من با عصبانیت من را به چهار سال زندان تهدید کردند.
من حالم بد شد و فشارم افتاد و بیهوش شدم با کشاکش من را بردند و گفتند بندازید جایی و هیچ کوفتی هم بهش ندید، بعد از کمی آمدند و وسایلم را در پلاستیکی پرت کردند داخل سلول و گفتند آزادی..! آن هم بعد از آن همه دروغ و سناریو.
بعد یک سری جاش و خود فروخته من را به اصلاح و تربیت بردند چون روالش اینطور بود که تا کار وسیقه و دادگاه انجام میشد آنجا بودم. چشمانم از فرط اینکه ده دوازده روز روشنایی ندیده بودم باد کرده بود و نمیدید.
وقتی به بند رفتم دوستان دیگرم را آنجا دیدم و از خوشحالی نمیدانستم چکار کنم.
آنجا به دلیل بالا بودن جمعیت بهداشت و غذا به شدت بد بود و جای خوابیدن نبود و از خیلیها سواستفادههای مادی شده بود و با ترفند پول گرفته بودند که بازداشت نشوند که شده بودند یا اینکه با وارد شدن به مسائل خصوصی زندانیان آنها را تهدید میکردند و اخاذی میکردند. بسیاری از بچهها جای کبودی و ساچمه و... داشتند و خیلی از سیاسیها را بی دلیل به بهانهی این اعتراضات گرفته بودند.
بعد از یک روز در اصلاح و تربیت و کلا دوازده روز با قید وسیقه آزاد شدم.