زیر پوست کولبری/ نگاهی به زنان خانواده‌ی کولبران در یک تحقیق کیفی-آماری

آنها کولبری را بعنوان کار نمی‌پسندند اما مجبور به آن شده‌اند. آنها یک زندگی بسیار عادی را از حقوق خود می‌دانند که آن را ندارند.

زیر پوست کولبری/ نگاهی به زنان خانواده‌ی کولبران در یک تحقیق کیفی-آماری

قسمت اول

اوین مصطفی‌زاده

 

پیشگفتار؛

معضل کولبری تنها دربرگیرنده‌ی کشتار کولبران در مناطق مرزی نیست که تصویر مردان کولبری را نشان می‌دهد که نبود کار آنها را مجبور کرده در کوهها و راههای صعب‌العبور بدنبال تامین نان باشند. بلکه ابعاد این معضل اجتماعی و فاجعه‌ی انسانی به بطن جامعه، زندگی، خانه و خانواده‌ی کولبران را می‌یابد و عوارضش زندگی زنان و فرزندان خانواده‌ی کولبران را تحت تاثیر قرار می‌دهد. زنان بعنوان گروه مورد تبعیض وآسیب‌پذیر جامعه‌ی ایران وکردستان وزنان خانواده‌ی کولبر بعنوان گروهی که خود از چرخه‌ی معیوب محرومیت و عقب‌مانده نگه‌داشتن در کردستان می‌آیند و مجددا با شرایط و وضعیت «زندگی با کولبری» در این چرخه باقی می‌مانند که زنانی با عنوان «گروهی خاص» و «سبک زندگی تروماتیک» را شکل می‌دهند.

این گزارش نیز بر اساس یک تحقیق کیفی تلاش کرده بجای تمرکز بر کشتار کولبران، به وضعیت زنان خانواده‌ی کولبران بپردازد و سبک زندگی تروماتیک و نقض حقوق انسانی آنها را بررسی کند. این تحقیق از آنجا اهمیت دارد که نمایانگر گستردگی معضل کولبری در جامعه‌ی کردستان و ابعاد این عارضه‌ی انسان – اجتماعی است. عارضه‌ای که خوانش وجود کولبری بعنوان ابزار سرکوب و محرومیت‌ساختگی سیستماتیک حکومتی را عمق می‌بخشد و ما را متوجه این خواهد کرد که نگاه «امنیتی» حکومت به کردستان، توجیه عدم توسعه را بدنبال داشته و در این میان «گروه خاصی» از زنان هستند که با در حاشیه قرارگرفتن و عدم توسعه‌ی مضاعف گریبان‌گیرند و وضعیت آنها مصداق نقض بارز حقوق بشر و نوعی از بین‌بردن انسانیت‌ است.

 

نوع و روش تحقیق؛

این تحقیق کیفی شامل ۹ نمونه آماری از زنانیست که با کولبران زندگی کرده و می‌کنند. (۷ همسر و ۲ مادر کولبر). ۳ زن و ۱ مادر که با فرد معلول کولبری زندگی می‌کنند و ۴ زن و ۱ مادر که فرزند و همسران کولبرشان کشته شده‌اند.

روش تحقیق به شیوه‌ی گفتگو بوده و نمونه‌ها بصورت تصادفی انتخاب شده‌اند که زنان شهرو روستاهای استان آذربایجان غربی و کردستان را شامل می‌شود. (طبق آمار رسمی این دو استان از نظر توسعه‌ی اقتصادی و انسانی توسعه‌نیافته هستند)

بدلیل اینکه این زنان نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند عمق تاثیر روانی – اجتماعی معضل کولبری بر زندگیشان را روایت کنند؛ اهمیت و درک موضوع ایجاب کرد تحقیق با ۲ روانشناس و جامعه‌شناس از داخل کردستان که بر روی معضل کولبری کار کرده‌اند، ۱ مددکار اداره‌ی بهزیستی و ۲وکیل (از داخل و خارج از ایران) ادامه یابد تا ابعاد روانی – اجتماعی – حقوقی تحقیق بیشتر بررسی شود.

همچنین از آنجا که اشتراکات زیادی بین تمام خانواده‌ها از لحاظ فقر و محرومیت و عدم برخورداری از حمایت‌های حقوق شهروندی و قانونی وجود داشت، لازم دانسته شد نقض حقوق انسانی و اولیه‌شان بر اساس قوانین و آیین‌نامه‌های حکومت ایران و میثاق‌های بین‌المللی حقوق بشر که جمهوری اسلامی آن را امضا کرده است، بصورت آماری ارائه گردد.

 

مروری کوتاه بر وضعیت ۹ نمونه‌ی آماری تحقیق؛

نکته: به دلیل در نظر گرفتن امنیت روانی – اجتماعی این زنان از انتشار نام کامل و محل زندگی آنها در گزارش خودداری می‌شود و تمام اسناد و فایل‌های تحقیق جهت اعتبار آن محفوظ خواهد ماند. به‌همین دلیل نیز و بعلت اینکه با کارشناسی از داخل ایران مصاحبه شده از ذکر نام کامل آنها هم خودداری می‌شود.

نمونه‌ی اول؛‌ این نمونه، زنی ۳۷ ساله با نام «س.م» است. او دارای مدرک دیپلم ناقص است و نزدیک به ۱۴ سال پیش با کولبری که آن وقت شاگر گچکاری بود ازدواج کرد. اکنون مادر ۲ فرزند است که در کلاس‌های سوم و هفتم درس می‌خوانند. همسرش نزدیک به ۴ سال پیش در راه کولبری براثر فشار ناشی از کولبری معده‌اش سوراخ و بعد از یک عمل سنگین از حمل چیزهای سنگین و حتی بغل کردن فرزندش منع شده و تا ابد باید پنتوپرازول (pantoprazole) مصرف کند. همسر «س.م» اکنون بیشتر مواقع بیکار است و دیگر نمی‌تواند به کولبری که تنها راهش برای امرار معاش خانواده بوده، برگردد. خود «س.م» هم تنها بافتنی بلد است که آن را انجام می‌دهد. آنها بعد از عمل سخت همسرش همه‌ی هزینه‌ها را خود و با کمک خیرین پرداخت کردند و اکنون تحت حمایت هیچگونه بیمه، دیه و تامین اجتماعی نیستند. آنها با وجود پیگیری‌های قانونی راه به جایی نبردند و تحت حمایت هیچ نهادی قرار نگرفتند. فقر، بیکاری، دست‌تنگی و مریضی زندگی این خانواده را فراگرفته و خارج کردن فرزندانشان از مدرسه بدلیل عدم توانایی در پرداخت هزینه‌ها موضوعیست که به آن فکر می‌کنند. آنها حق داشتن کار، تحصیل، بهداشت و مسافرتی که یادشان نمی‌آید کی رفته‌اند را از حقوق خود می‌دانند که از آنها دریغ شده است. آنها کولبری را بعنوان کار نمی‌پسندند اما مجبور به آن شده‌اند. آنها یک زندگی بسیار عادی را از حقوق خود می‌دانند که آن را ندارند. «س.م» می‌گوید: «برای نمونه در یکی از درس‌ها به فرزاندنمان گفته بودند مسافرت کجا رفته‌ای، می‌گفت مادر بگم کجا رفته‌ام، من که تا حالا به مسافرت نرفته‌ام کجا را بگویم و من واقعا نمی‌دانستم چه جوابی به فرزندم بدهم. این یکی از مشکلاتی هست که نمی‌دانی چه جوابی به فرزندانت بدهی و نمی‌توانی هم راه‌چاره‌ای برای مشکل پیدا کنی. فرزندان ما دوست ندارند وارد جمع شوند، وقتی لباس و کیف مناسبی مانند دوستان و همکلاسی‌هاشان ندارند قطعا دوست ندارند وارد جمع آنها شوند.» آرزوی «س.م» در حد تهیه‌ی یکی لباس دلخواه برای خودو فرزندانش تقلیل یافته و جمله‌ای که او دوباره زندگی یک خانواده‌ی کولبر می‌گوید: «نداری، استرس، فقر و کمبود و کم‌ و کسری... فقط ...»

نمونه‌ی دوم؛ این نمونه زن ۳۷ساله بانام «ل.د» است. او ۶ سال پیش همسرش را در راه کولبری و بدلیل سکته‌ی قلبی در نتیجه‌ی فشار کول بر کولهایش از دست داد. او می‌گوید در زندگی همیشه تحت فشار مالی و قرض بوده‌ایم و همسرم با وجود دیسک کمر و بدلیل اینکه مسافرکشی کفاف زندگیمان را نمی‌داد مجبور شد به کولبری برود. روز حادثه برای خرید لباس عید پسرمان به کولبری رفت اما رفت و برنگشت. «ل.د» بیماری قلبی دارد و با وجود بیسوادی هم نتوانسته دنبال کاری برود، چرا که طی این ۶ سال ۳ فرزندش را با همیاری و کمک مردم بزرگ کرده و اکنون ۲ فرزند بزرگش ترک تحصیل کرده‌اند و شاگرد مکانیک برای مقداد ناچیزی درآمد هستند. او می‌گوید: «فرزندانم وقتی ترک تحصیل کردند کار را از جمع‌آوری نان خشک در کوچه‌ها شروع کردند. آرزو داشتم بچه‌هایم از راه درس خواندن بجایی برسند، اما از فقر و نداری ترک تحصیل کردند، چون آنقدر در مدرسه در مقابل دیگران احساس کمبود و نداری کردند، دیگر نتوانستند به جمع دوستانشان برگردند.» این خانواده تحت حمایت هیچگونه بیمه و قانونی نیستند و «ل.د» مرگ همسرش را پیگیری قانونی نکرده چراکه باور داشته نتیجه‌ای نخواهد داشت. او در مورد کولبری و مرگ همسرش می‌گوید: «حالی که بر سر من آمد، ای خدا برسر هیچ کس نیاید.» او آرزو داشت فرزندانش ادامه تحصیل بدهند و به‌جایی برسند اما فقر، فرزندانش را ناچار به ترک تحصیل کرد. او اضافه می‌کند: «دوست داشتم مثل مردم در رفاه باشم و اینقدر در تنگنا و تنگدستی نباشم وبچه‌هایم بدون دغدغه باشند. وقتی به آنها نگام می‌کنم ناراحت می‌شوم، بچه‌ی مردم در جای گرم و نرم تا ظهر می‌خوابند، اما آنها باید با این سرما صبح زود بروند سرکار برای درآمدی بسیار ناچیز. هیچ جایی نرفته‌ایم هیچ مسافرت و تفریحی».

نمونه‌ی سوم؛ این نمونه زنی ۳۴ ساله با نام «ن» است که ۱۶ سال پیش با یک کولبر ازدواج کرده و ۸ سال از زندگی با معلولیت همسرش می‌گذرد. همسر او بعد از ۱۳ تا ۱۴ سال کولبری بر اثر انفجار مین یک پای خود را از دست دادو  ۳۶ماه زمین‌گیر شد و اکنون از پروتز نامناسبی برای پا استفاده می‌کند و تمام هزینه‌های آن و بیمارستان از سوی خیرین و حتی در مساجد و مراسم‌های مذهبی جمع‌آوری شده است. همسر «ن» بعلت نبود کار به کولبری روی آورده بود و اکنون کاملا بیکار و بلاتکلیف هست، حتی به بیماری مثانه‌ی عصبی نیز مبتلا شده که هزینه‌ی معالجه‌ی آن برای این خانواده سرسام‌آور است. این خانواده دو فرزند دارند و تحت حمایت هیچگونه بیمه و تامین اجتماعی نیستند و دیه‌ای به آنان تعلق نگرفته است. «ن» می‌گوید: «با رفته به کولبری همسرش موافق نبود. می‌گفتم این راه مین دارد، گلوله و مرگ دارد. اما چاره‌ای نداشت، برایش فقط کارگری وجود داشت که آنهم نبود، بهمین دلیل به ناچاری به کولبری روی آورد». او می‌گوید: «اکنون همسرم بیکار و مریض است و در وضعیتی معیشتی و شرایط بدی هستیم و حتی تحصیلات فرزندم با مشکل روبروست. پسر بزرگترم کلاس زبان می‌رود و ازش درخواست هزینه‌ی ماهیانه می‌کنند که تنها ۱۸۰ هزار تومان است و قرار است دست بکشد چراکه توان پرداخت هزینه‌اش را نداریم. برای مدرسه درخواست وسایل مانند کفش و لباس و هزینه‌ی رفت‌وآمد می‌کند و الان که بزرگتر شده دوست دارد مقداری پول در جیبش باشد اما وقتی توانانیی نداریم چکار کنیم».

نمونه‌ی چهارم؛ این نمونه زنی ۳۱ ساله بانام «س.م» است. همسر کولبر او در پی انفجار مین در مسیر یکی از کاروان‌های کولبران جان باخت. او اکنون با دو فرزندنش زندگی می‌کند و از طریق خیاطی روزگار می‌گذراند. همسر «س.م» طی ۱۳ سال زندگی مشترک کولبر بوده و به گفته‌ی «س.م» زمان جانباختنش: «آرزو می‌کردم هر چهار نفرمان با هم می‌مردیم.» او می‌گوید «زندگی کولبری دست تنگیش بماند، بیشترش استرس است و همیشه منتظر یک خبر. به همسرم می‌گفتم به کولبری نرو من هرجور که باشد راضی هستم». «س.م» و خانواده‌ی همسرش جانباختن همسرش بر اثر انفجار مین را پیگیری قانونی کردند، اما نتیجه‌ای برایشان نداشت و بدلیل اینکه در پرونده نوشته بود در خاک عراق این اتفاق افتاده تحت حمایت هیچ قانونی قرار نگرفتند(این درحالیست که انفجار مین در خاک ایران روی داده بود). آنها بعلت عدم توانانیی در پرداخت هزینه نتوانستند وکیل بگیرند. این خانواده تاکنون تحت حمایت هیچگونه بیمه و تامین اجتماعی نیستند و «س.م» با کمک یکی از فعالین زن توانسته چرخ خیاطی بگیرد و زندگیش را بگذراند. او مدرسه‌ی فرزندانشان، بهداشت و تفریح را از حقوق خودش می‌داند و تنها تعریفی که از زندگیش دارد سه کلمه است: «پر از غم...»

نمونه‌ی پنجم؛ این نمونه زنی ۲۹ ساله بنام «ز.ق» است. سه سال بعد از ازدواج همسر کولبرش بدلیل شلیک نیروهای نظامی نابینا شد. آنها دو فرزند ۶ و ۷ ساله دارند که به مدرسه و مهد کودک می‌روند. همسر «ز.ق» در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمده که توانسته تنها تا ۶ کلاس درس بخواند و بعد از آن ترک تحصیل کند و به کولبری روی آورده است، بعد از ازدواج هم بدلیل نبود کار مجبور بوده بیشتر کولبری کند. (در محل زندگی آنها حتی کارگری فصلی هست و در ماه‌های پاییز و خصوصا زمستان مردم به دلیل نبود کارگری به کولبری روی می‌آورند). بعد از نابیناشدن و خانه‌نشین شدن این کولبر خانواده‌ی وی عملا بدون درآمد هستند و با کمک‌های مردمی روزگار می‌گذرانند و با همین کمک‌ها هم همسر «ز.ق» در حیاط خانه‌ی پدریش برای خانواده‌اش خانه‌ای ساخته است. «ز.ق» از صحبت‌های مستقیم برای تحقیق سرباز زد، اما همسرش درباره‌ی وضعیت او می‌گوید؛ «در منزل، همسر و فرزندانم کمک دستم هستند. از میان خانواده‌ام همسرم بیشتر از همه بخاطر شرایط من تحت فشار هست. اما چکار می‌تواند بکند، مجبور است قبول کند بخاطر فرزندانم هم که شده. او این درک را دارد که من بخاطر خانواده‌ام این بلا سرم آمد. در این سال‌ها باوجود شرایط من و فرزندانم هم که کوچک بودند همسرم نتوانسته سراغ کار یا کمک خرجی برای خانواده برود، هرچند در موردش هم بحث کردیم اما الان شرایط به گونه‌ای هست که انجام هر کاری سرمایه‌ لازم دارد حتی کار خایاطی. تا حالا هیچ نهاد مردمی به سراغمان نیامده است که در این مورد همکار ما باشد». این خانواده باوجود اینکه ۵ سال است دنبال شکایت قانونی هستند اما هیچ نتیجه‌ای در پی نداشته و هیچ دیه‌ای به آنها تعلق نگرفته است. هیچ نهاد حکومتی و غیرحکومتی به آنها سر نزده، شامل هیچگونه بیمه و تامین اجتماعی نیستند و وامی نیز به آنها تعلق نمی‌گیرد، چراکه به آنها می‌گویند افراد نابینا نمی‌تواند وام را بازپرداخت کنند. آنها در مورد کولبری می‌گویند: «خجالت می‌کشم نام کولبری را بیاورم، اینکه انسان بر روی خود بار حمل کند، اما وقتی شرایط ناچارت کرد مجبوری. حکومت مقصر این وضع است چراکه اگر ما هم کار و زندگی داشتیم به کولبری روی نمی‌آوردیم». این خانواده فکر می‌کنند حق فرزندانشان ضایع شده است. از یک زندگی عادی محروم هستند، از سفر و رفت‌و آمد، امکانات و رفاه. در این مدت حتی یک روانشناس و مددکار هم جویای حال این خانواده نشده است.

نمونه‌ی ششم؛ این نمونه، زنی ۳۰ ساله به نام «س.ف» است. او در سن ۱۷ سالگی با کولبر جانباخته ازدواج کرد که براثر شلیک نیروهای نظامی به پشت و فقرانش جان باخت. آنها یک فرزند پسر دارند که تازه سنش به ۴ سال رسیده است. همسر «س.ف» ۶ماه بود که به دلیل از دست دادن کار صافکاریش و هزینه‌ی زندگی و کرایه‌نشینی مجبور شده بود که به کولبری روی بیاورد و جان باخت. «س.ف» می‌گوید: «خیلی به همسرم می‌گفتم از جایی دیگر روزیمان را بدست می‌آوریم، من خودم هم خیاطی می‌کنم، ولی نرو دنبال کولبری من که با کمترین درآمد هم راضی هستم. اما کرایه‌نشینی، گرانی و قرض مجبورش کرد و مشکلات بسیاری داشتیم». او اکنون با خیاطی خود و حمایت خانواده‌اش و نزد آنها زندگی می‌کند و تحت حمایت هیچ بیمه و تامین اجتماعی نیست و پیگیری قانونی پرونده‌شان هم به جایی نرسیده است. او در مورد کولبری می‌گوید: «خیلی خیلی سخت است. هر ساعت به این فکر می‌کنی اتفاق می‌افتد. همیشه دلت در مشتت هست که هر لحظه خبر بدی بشنوی، اینقدر کارشان سخت است». «س.ف» در مورد روز جانباختن همسرش می‌گوید: «وقتی این اتفاق روی داد از انسان بودن خارج شده بودم و حتی نام خودم را فراموش کردم. پسرم خیلی کوچک بود وقتی پدرش جان باخت. آنقدر حالم بد بود مگر خدا بداند. اصلا احساس انسان بودن نمی‌کردم، از غم شوک شده بود و قلبم مبهوت، ۳ روز نتوانستم لب به چیزی بزنم». او در مورد آرزوهایش اضافه می‌کند:‌« آرزو هم داریم، ولی فقط خودمان را خسته می‌کنیم و به جایی نمی‌رسیم. برای یک زن آرزویش این است که درس بخواند و برای خودش کاره‌ای شود، ولی اگر درس نخواند تنها همسرش است که برایش می‌ماند و مهم است، اینکه خانواده خوب و سربلندی داشته باشد، اما من عزیزترین کسم را هم از دست دادم». «س.ف» در مورد حق و حقوقش می‌گوید:‌« حکومت وظیفه داشت زندگی ما را تامین کند، مایی که این اتفاق برایمان افتاده است. حکومتی که این همه ثروت در اختیار دارد، ولی خب این ثروت برای کسانی مانند ما نیست که این اتفاق برایشان می‌افتد. از ما هیچگونه حمایتی نشد و از دادگاه‌ هم هیچ جوابی نگرفتیم.  هیچگونه حقوق انسانی رعایت نمی‌شود، مگر نه این چنین بر سر مردم نمی‌آمد».

نمونه هفتم؛ زنی با نام «ع.آ» است. او شش کلاس نهضت سوادآموزی درس خوانده و در سن ۱۷ سالگی با کولبر جانباخته ازدواج کرده است. همسر او با اصابت گلوله نیروهای نظامی حکومت ایران به سینه‌اش در دم جان خود را از دست داد. «ع.آ» دو دختر ۲۲و۱۹ ساله دارد و می‌گوید از وقتی با همسرم ازدواج کرده‌ام کولبر بوده، چراکه کاری دیگر نبوده و شروع هر کار دیگری سرمایه می‌خواست. همسرم بعد از ازدواج طلاهای مرا فروخت تا توانستیم این خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم را داشته باشیم. شکایت این خانواده با گرفتن وکیل هم راه به جایی نبرده و آنها تحت حمایت هیچگونه بیمه و تامین اجتماعی نیستند. «ع.آ» از بیماری افسردگی و روماتیسم رنج می‌برد، به گونه‌ای که هر هفته باید به بیمارستان برود و اکنون تنها راه درآمد زندگیشان خیاطی دخترش است. او در مورد کولبری می‌گوید:‌ « خیلی نارحت‌کننده است آدم برروی کول کاسبی کند. اگر آدم ناچار نباشد چرا این کار را می‌کند». او در مورد شرایط کولبری می‌گوید:‌« خیلی شرایطی بدی است. وقتی به کولبری می‌رفت تا صبح چشم انتظارش می‌نشستم». «ع.آ» سوال اینکه چه آرزوی داری را اینگونه پاسخ داد:‌« دیگر چه آرزوی می‌توانم داشته باشم و به دست بیاورم. دیگر بزرگ خانواده‌ام از دست رفت».

نمونه هشتم؛ این نمونه مادری ۶۰ ساله است. او رنج کولبری تمام اعضای خانواده‌اش را متحمل شده است. فرزند ۳۴ساله او در سن ۲۶ سالگی در راه کولبری به دلیل شلیک گلوله به پشتش قطع نخاح می‌شود. همسرش یکسال و نیم بعد از قطع نخاح پسرش جانش را از دست می‌دهد و دو فرزند دیگر کولبرش، به‌دلیل حتی نبود امکان کولبری مجبور به مهاجرت می‌شوند. این مادر اکنون با یک فرزند قطع نخاح شده‌اش زندگی می‌کند. او از مصاحبه انصراف داد اما فرزند قطع نخاح شده‌اش درباره وضعیتش می‌گوید:‌ « مادرم بخاطر من و بردارانم که مهاجرت کرده‌اند خیلی نابود شده و در وضعیت بدی هست. خودم کارهای شخصیم را می‌توانم انجام دهم و مادرم تنها برایم لباس می‌شورد و غذا آماده می‌کند.  احساسات خیلی بدی وجود دارند که اصلا قابل گفتن نیستند. شب‌ها یکبار و روزها یکبار می‌میرم. تا انسان زمین‌گیر نشود نمی‌داند چه می‌گویم و مرگ خیلی بهتر از این زندگی است. وقتی اتفاقی برای فرزندی می‌افتد مادر و پدر هستند که می‌سوزند. مادرم شب و روز مریض است و تنها با روح زنده است. از صبح که بیدار شدم تا الان (شب مصاحبه صورت گرفت). مادرم تنها یک چایی برای من آورده و در اتاق دیگر مریض احوال دراز کشیده است». به گفته این کولبر قطع نخاح شده ماه‌هاست کسی در خانه آنها را نزده و طی ۸سال گذشته هیچ نهادی حکومتی و مردمی به آنها سر نزده و تحت حمایت هیچگونه بیمه و تامین اجتماعی نیستند. این کولبر قطع نخاح شده از حق یک زندگی عادی می‌گوید که به دلیل کُردبودن از آن محروم شده است. بزرگترین آرزوی خودش مرگ است و مادرش بشدت غمگین و گوشه‌گیر است.

نمونه نهم؛ این مورد مادری ۷۲ساله با نام «ع.ا» است. او هیچوقت نتوانسته درس بخواند و چند سال پیش همسرش را از دست داده است.  نزدیک به ۲سال است پسر ۲۶ ساله‌اش را نیز در راه کولبری براثر شلیک نیروهای نظامی حکومت ایران و خونریزی درنتیجه آن از دست داد. این مادر اکنون به‌همراه دو پسر دیگرش زندگی می‌کند که وضعیت مالی بدی هم دارند. پسرانش شغل آزاد دارندو تنها کار کارگری برای آنها وجود دارد که آنهم بدان صورت نیست. « ع.ا» به دنبال کشته شدن پسرش به افسردگی و اختلالات روانی دچار شده و یکی دیگر از فرزندانش نیز تا ۱سال و نیم با افسردگی دست به گریبان بود. شکایت این خانواده تاکنون به هیچ جایی نرسیده، شامل هیچگونه بیمه، دیه و تامین اجتماعی‌ای نشده‌اندو یارانه آنها قطع شده است. تنها «ع.ا» ماهیانه از کمیته امداد ۳۵۰ تومان دریافت می‌کند. سهم این خانواده اکنون تلخی و نارحتی است و می‌خواهند دیگر کولبران را نکشند و می‌گویند اگر فرزندمان به کولبری می‌رود یعنی بیکار و ندار است،  بازداشتش کنید، زخمیش کنید، اما نکشید.(بدلیل مشکلات افسردگی و اختلالات روانی مادر، یکی دیگر از فرزندانشان نیز در مصاحبه شرکت کرد).