استوار چون کوه؛ حکایت مادربزرگان زرگان

زنان مسن که در زرگان زیر آماج حملات دولت اشغالگر ترکیه زندگی می‌کنند، موضع خود را علیه اشغالگران چنین بیان کردند: «ما هستیم و خواهیم بود، و بر این خاک زندگی خواهیم کرد.»

سورگل شیخو

زرگان - در شمال و شرق سوریه، مبارز‌ان در خطوط مقدم و مادران، مادربزرگان و پدربزرگان‌شان در محله‌ها، مقاومتی مشترک را رقم می‌زنند که تاریخ هرگز آن را فراموش نخواهد کرد و همواره برای نوادگان از آن سخن خواهند گفت.

در میان جنگ‌های جاری در سوریه و به‌ویژه در انقلاب روژاوا، زنان مسن نقشی فعال در مبارزه ایفا کرده‌اند. همچنین در میدان‌های نبرد و خطوط درگیری، کسانی که نخستین پشتیبانان مبارز‌ان هستند و از خاک و تاریخ کهن خود محافظت می‌کنند، همان مادربزرگان و پدربزرگانی هستند که سال‌های طولانی بر این خاک زیسته و خون و عرق خود را بر آن ریخته‌اند.

ساکنان مسن شهر زرگان در کانتون جزیره منطقه شمال و شرق سوریه، دیدگاه‌های خود را با خبرگزاری ما در میان گذاشتند.

یازی خلف ۹۰ ساله، مادر ۱۲ فرزند و مادربزرگ ۲۹ نوه است که در زرگان به تنهایی زندگی می‌کند. همسر او ۸ سال پیش درگذشت. با وجود تنهایی، خاک وطنش را ترک نکرده است. علی‌رغم تمام حملات اشغالگران، تصمیم گرفته هرگز دیار خود را ترک نکند.

 

«به خواست خدا خواهم مُرد، نه با توپ‌های اردوغان»

او خشمگین از حملات دولت ترکیه گفت: «می‌خواهم به خواست خدای مهربان بمیرم، نه با توپ‌های اردوغان. وقتی توپباران می‌شود، همچنان استوار سر جایم می‌نشینم و ترسی به دل راه نمی‌دهم. اردوغان همه گورستان‌ها را از جوانان ما پر کرده است. غذا از گلویمان پایین نمی‌رود وقتی می‌بینیم فرزندانمان شهید می‌شوند. ما که به سرزمین ترک‌ها نرفتیم، او در خاک ما چه می‌خواهد؟ این سرزمین ماست که با عرق پیشانی و خون شهیدانمان آباد شده است. ما بزرگتر از آنیم که توپ‌های اردوغان بترساندمان. تا نفس در بدن دارم، اینجا خواهم ماند.»

 

«تمام عمرم را در زرگان زندگی کرده‌ام»

مریم حمید، مادربزرگ ۷۰ ساله‌ای است که از بدو تولد ساکن زرگان است. او مادر ۴ دختر و ۵ پسر است. یکی از پسرانش در راه دفاع از این سرزمین در مناطق حفاظتی میدیا به شهادت رسیده است. پسر و همسرش در راه وطن جان باخته‌اند.

 

«از بهشت به جهنم سقوط کردیم»

او از بیماری‌های معده و فشار خون رنج می‌برد. مریم با اشاره به تأثیر توپباران بر روحیه و سلامتی‌اش گفت: «توپباران سلامتی‌ام را به شدت مختل کرده است. هر بار که توپباران می‌شود، تمام بدنم می‌لرزد. پیش‌تر ترسی نداشتم، اما این سال‌ها با شدت گرفتن حملات، قلبم ضعیف و بیماری‌هایم بیشتر شده است. آن زمان در بهشت بودیم، در امنیت و آرامش زندگی می‌کردیم و حتی شب‌ها در دشت هم نمی‌ترسیدیم. اما حالا برخی شب‌ها خواب به چشمانمان نمی‌آید. ترکش‌های بمب و توپ به خانه‌هایمان می‌افتد و دام‌هایمان را می‌کشد. ترکش‌ها پنل‌های خورشیدی‌مان را نابود می‌کنند و مزدوران منورهای روشنایی به هوا پرتاب می‌کنند.»

او گفت که پسر و همسرش در راه دفاع از خاک و وطن‌شان جان باختند و سخنانش را این‌گونه پایان داد: «همسرم در نبرد آزادسازی منبج در صف مقدم بود. پسرم در قندیل به شهادت رسید، اما حتی پیکرش به ما نرسید. هر دو در راه این خاک جان دادند. من هم تا آخرین نفس اینجا خواهم ماند.»