زنان حاشیهنشین مهاباد؛ روایتهایی از فقر، طرد و فراموشی
زنان نیمی از جمعیت حاشیه نشین را تشکیل میدهند که با دردهای مضاعف روبهرو هستند؛ آنها صداهایی هستند که زیر سلطهی حاکمیت به حاشیه میروند.

ویان مهروپرور
مهاباد- در گوشههایی از شهرعدم ادغام در نظام اقتصادی و اجتماعی، فرهنگ و معضل حاشیهنشینی را پدید آورده است، مسئلهای که برای زنان به شکلی مضاعف درد میآفریند اما صدای هیچ مسئولی برای رفع آن به گوش نمیرسد. در این گزارش روایت زنانی منتشر میشود که بر اصل اثر گذارند و در حاشیه ماندهاند. طرد از جامعه، فقر، کودک همسری، خشونت خانگی، ازدواج اجباری، آسیب پیوستن به گروهکهای اسلامگرای افراطی، اعتیاد و بزهکاری، بازماندن از تحصیل و ... بخشی از زندگی این زنان را تشکیل میدهد.
از ازدواج اجباری و کودک همسری تا خشونت خانگی
سارا، یکی از زنان حاشیه نشین در مهاباد است. او در کودکی به ازدواج اجباری تن داده و اکنون از زندگی خود چنین میگوید:« پدر و مادرم را در نوجوانی از دست دادم و در ۱۶ سالگی ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم. بر حسب اتفاق فرزندم را دزدیدند و پس از آنکه جسدش پیدا شد، شوهرم از من شکایت کرد. از۲۰ تا ۲۲ سالگی به جرمی که نمیدانستم چیست در زندان بودم و با بخشیدن مهریه از زندان آزاد شدم. بعد از آزادی با یکی از همسایههای خالهام از دواج کردم. سی سال از من بزرگتر بود اما برای منی که حتی برادرانم طردم کرده بودند گزینهی دیگری وجود نداشت. همه میدانند کتکم میزند و تمام بدنم کبود است، اما راه دیگری پیش رویم نیست. زنانی مثل من کم نیستد. شوهر یکی از آنها، دو کوچه پایینتر، معتاد است و او را مجبور به تن فروشی میکند. دو بچه دارد و بیکس است. همسایهها میگویند شکر گزار باش که حداقل شکمت سیر و آبرویت حفظ شده است.»
پسرانم به داعش پیوستند و همسرم از اعتیاد مرد...
در حواشی شهر فقر اقتصادی حاکم، چرخهی فقر را گستردهتر و فقر فرهنگی را بازتولید میکند. بسیاری از این مردم ممکن است قربانی راههای خطرناکی چون اعتیاد و بزهکاری شوند و یا از آن تأثیر پذیرند. همانند کلثوم، که همسرش را به دلیل اعتیاد به مخدر شیشه از دست داد و دو پسر نوجوانش با فریبکاری به داعش پیوسته و کشته شدند. دخترش نیز در عراق ازدواج کرده و سالی یکبار به مادر سر میزند. کلثوم در مورد زندگیش میگوید:« فامیلهایم ساکن روستا هستند و من در جوانی با همسرم فرار کردم تا در شهر زندگی خودمان را بسازیم. اما او معتاد شد و زندگی پسرانم را هم نابود کرد. دو خواهر دارم که اصرار میکنند به روستا برگردم اما آنجا هم دیگر جایی ندارم. لباسهای تنم را از خیریه میگیرم و با پول تمیزکاری خانهی مردم یا بستهبندی محصولات و یا کار کورهآجر پزی و کارگری میوه روزگار میگذارنم.»
طرد، فقر، بازماندن
شیدا، یکی از زنانی ست که با مادرش در منطقه زمینهای شهرداری زندگی میکند. او را "خانم مهندس" صدا میکنند. به دلیل ابتلا به ام اس در راه رفتن کمی مشکل دارد و از طلوع تا غروب آفتاب در خانه مینشیند، تلویزیون میبیند و گاهی در کوچه به همنشینی همسایهها میپیوندد. او در مورد زندگی خود میگوید:« بعد از مرگ پدرم من تنها کسی بودم که برای مادر مانده بود. والدینم از روستا به شهر مهاجرت کرده بودند و هیچ ملک و سرمایهای نداشتیم.
درس خواندم و مجوز نظام مهندسیم را گرفتم. همه چیز خوب بود تا روزیکه از حال رفتم و سپس فهمیدم بیمارم. به دلیل بیماری دیگر صلاحیت کار نداشتم و پشتوانهای هم نداشتم. ۱۴ سال است خانهنشین هستم و روزگارم در فقر، طرد و بیماری، بسیار بد میگذرد.»
شیدا را بیماری و فقر به حاشیهتر برده است. به گفتهی او بسیاری از زنان در همسایگی وی به دانشگاه نرفتهاند و حتی برخی موفق به گرفتن دیپلم نمیشوند، آنها که مدرک دانشگاهی هم دارند پس از ازدواج خانه نشین هستند.
در کوچه مینشینیم و از دردها میگوییم...
زنان در این گوشهی شهر حتی از پارک، باشگاه ورزشی و کتابخانه محروم هستند. آنها فرصتهای اجتماعی را نیز از دست میدهند و احساس امنیت برایشان واژهای نا آشنا است. بیاعتمادیشان به دولت، تقدیرگرایی، كوتاهی دوران كودكی به دلیل ازدواجهای زودهنگام و شروع روابط جنسی در سنین پایین و یا ازدواجهای قراردادی، كار بی مزد یا با مزد کم، خانههای كوچک پرجمعیت، پایین بودن سطح سواد و... هر روز بخشی از مکالمات و سرنوشت این زنان را رقم میزند. آنها گاهی بجز کوچه و همسایهها کسی را ندارند. همانطور که زینب میگوید:« در کوچه مینشینیم و از دردها میگوییم.» دردهایی که ریشه در یک حاکمیت ناکارامد دارد.
روایتهای تلخ زنانی که در حاشیهی مهاباد زندگی میکنند، چیزی فراتر از داستانهایی شخصی است؛ اینها سندهای زندهی بیعدالتی ساختاری و تبعیضی مزمناند که هم از دل نابرابریهای اجتماعی سربرآوردهاند و هم در سایهی بیتفاوتی نهادهای رسمی، عمق یافتهاند. زنانی که در این گزارش از آنان شنیدیم، فقط قربانی فقر یا خشونت خانوادگی نیستند؛ آنها قربانی یک نظام حاکمیتیاند که مسئولیتهایش را سالهاست به دست فراموشی سپرده.
دولت، با سیاستهای ناکارآمد، فقدان برنامهریزی جامع در زمینهی عدالت اجتماعی، و بیاعتنایی به بافتهای حاشیهنشین، نقش مستقیم در شکلگیری این فجایع دارد. فقر، اعتیاد، کودکهمسری، پیوستن فرزندان به گروههای تندرو، بازماندن از تحصیل، و بیدسترسی به حداقلهای زیست انسانی، نه استثنا بلکه نتیجهی مستقیم غیبت دولت در این مناطق است. اما تنها دولت مقصر نیست. جامعهی شهری و طبقهی متوسط هم با نگاهی از بالا، این زنان و خانوادههایشان را «دیگری» و «نامرئی» کرده است. آنها را یا با ترحم مینگرد یا با قضاوت، بیآنکه سهم خود را در این طرد و تبعیض بشناسد.
حاشیهها خودبهخود بهوجود نمیآیند. محصول بیعدالتیاند. و وقتی نیمی از جمعیت حاشیهنشین را زنانی تشکیل میدهند که در دل این خشونت چندلایه دوام میآورند، پرسش اصلی این است: چه زمانی قرار است صدای این زنان شنیده شود؟ و تا کی قرار است سکوت جامعه و سومدیریتی دولت، این صداها را در گلو خفه کند؟