زبالەگردی؛ از پشت بام خوابی تا کارتن و پارکینگ‌خوابی

نسیبه می‌گوید: مستٲجر بودم، بیرونم انداختند چون نتوانستم اجارەام را پرداخت کنم. خیلی وقت‌ها دزدکی روی بام خانەی مردم خوابیدەام. خیلی وقت‌ها کارتن‌خواب بودەام. یک زن! کارتن‌خواب! می‌دانید چه چیزهایی دیدەام؟ می‌دانید چە کشیدەام؟

ژوان کرمی

کرماشان - می‌گفت با تلویزیون مصاحبە نمی‌کنم، حتی شبکەی زاگرس هم همە چاپلوس هستند. گفتم برای تلویزیون نیست، می‌گفت چه فرقی می‌کند؟ حتما برای روزنامە یا مجلەای است که جرٲت ندارین پخش کنید یا شاید مال خود سپاه باشد. گفتم برای هیچکدام از اینها نیست و هرچه بگوید بدون کم و کاست منتشر می‌کنیم. می‌گفت می‌خواهید چە چیزی را پخش کنید؟ فلاکتمان را؟ 

کم کم توانستم یخش را آب کنم و پیش داوری‌هایش و گاردی که گرفتە بود را از میان بردارم. عدم اعتمادش به من به حق بود و نمی‌توان خردەای به او گرفت. اسمش را پرسیدم که بتوانم خطابش قرار دهم. اسمش «نسیبه» است و ۳۹ سال سن دارد، اما قامت شکستە و پیشانی پرچینش که از بین ماسک کە به صورت زدە بود و روسریی که بر سر داشت پیدا بود، سن بیشتری را نشان می‌داد. سختی‌های روزگار پیری را خیلی زودتر به سراغش آورده بود.

 

«تنها هستم و کسی را ندارم»

نسیبه می‌گوید ازدواج نکردەام و تنها زندگی می‌کنم. پدر و مادرم فوت کردەاند و خواهر و برادرانم را نمی‌بینم. آنها هم در همین شهر زندگی می‌کنند اما حتی یکبار هم با من تماس نمی‌گیرند که بدانند زندەام یا مرده. به زور شکمم را سیر نگە می‌دارم. در این گرانی شدیدی که روز به روز بیشتر می‌شود، جمع‌آوری ضایعات کفاف خرج و مخارج یک نفر را نیز نمی‌دهد و اگر کمک مردم در خیابان نباشد یا از گرسنگی می‌میریم یا زمستان از سرما تلف می‌شویم.  

 

«ناچاریم با کمترین قیمت‌ها کار کنیم»

ضایعات بازیافتی را جمع‌آوری می‌کنم که آن را هم بازیافتی‌ها به کمترین قیمت از ما می‌خرند، چون می‌دانند ناچاریم و در هر صورت مجبوریم به آنها بفروشیم و کارمان را ادامه دهیم. پلاستیک، فلزات، چوب، شیشه و کارتن و کاغذ را جمع‌آوری می‌کنیم و باید تفکیکشان کنیم. روزی ۱۵ ساعت کار می‌کنم و ضایعات را در گونی می‌ریزم و این بار سنگین را با خود حمل می‌کنم. پشتم دیگر راست نمی‌شود. با این کار سنگینی که ما داریم باید دو برابر یک فرد عادی تغذیه داشتە باشیم، اما نصف آنها هم غذا نمی‌خوریم. اگر بتوانیم شکممان را سیر نگە داریم شاهکار کردەایم.

نسیبه دربارەی چند سال اعتیادی که داشتە است می‌گوید: تا پارسال مصرف می‌کردم، در محله (محلەی آقاجان) و خانوادەی ما مصرف تریاک عادی است و رواج دارد. تحت تٲثیر محیط ما هم که بزرگ شدیم مصرف کردیم. روزهایی رسید که پول تهیەی مواد را نداشتم و پیش می‌آمد چندین روز به دلیل نرسیدن مواد به بدنم گوشەای می‌افتادم. در کوچه، در پارک یا گوشەی خیابان می‌افتادم و کسی نبود به دادم برسد. همین گرانی مواد و نداشتن پول ناچارم کرد که ترک کنم و از پارسال تاکنون مصرف نکردەام و پاکم. پارسال سه هفتە نتوانستم مواد بخرم و تا لب مرگ رفتم و برگشتم. احتمال داشت به قیمت جانم تمام شود، اما زندە ماندم و الان پاک هستم.

 

«در پارکینگ یکی از آشناها می‌خوابم»

وی در ادامه به مکان خواب خطرناک و آسیب‌زایش اشاره کرد و گفت که در پارکینگی سربستە کنار دو ماشین می‌خوابد. اعتنایی به تعجب و هشدار من دربارەی اینکه پارکینگ سربستە با وجود ماشین پر از گاز سمی است و در تابستان احتمال مرگ بسیاری بالایی دارد، نکرد و گفت: ده سال گذشتە همە جورش را تجربە کردەام. مستٲجر بودم، بیرونم انداختند چون نتوانستم اجارەام را پرداخت کنم. خیلی وقت‌ها دزدکی روی بام خانەی مردم خوابیدەام. خیلی وقت‌ها کارتن‌خواب بودەام. یک زن! کارتن‌خواب! می‌دانید چه چیزهایی دیدەام؟ می‌دانید چە کشیدەام؟ (اینجا بغض او می‌ترکد)

 

«دنیا هیچوقت این‌قدر بی‌رحم نبوده است»

پس از آرام شدن ادامه می‌دهد: مزاحمت‌ها برای من بسیار زیاد است، یک زن جوان و تنها برای انسان‌های بی وجدان جای ترحم نیست، جای طمع است! به کسی نمی‌شود اعتماد کرد برای همین تنها می‌روم و می‌آیم و کارم را می‌کنم. دیگر کسی به داد کسی نمی‌رسد. اگر تو خیابان ماشین من را زیر بگیرد و بمیرم، کسی نیست دفنم کند، کسی نیست کفن برایم بخرد. دنیا هیچوقت این‌قدر بی‌رحم نبوده است. فکر نمی‌کنم مردم در هیچ دورەای این‌قدر بی‌رحم بوده باشند.