سیاست انقلابی بدون احساسات ممکن نیست
دومین کلمهای که باید روی آن متمرکز شویم البته کلمهی سیاست به منظور تفسیر درست و سالم سیاسینمودن احساسات است. ما باید بتوانیم مفهوم سیاست را بهتر درک کنیم، تعریف کنیم، متوجه تفاوت سیاسی خود و سطح سیاسی که میخواهیم بدست آوریم، باشیم. شکاف ایجادشده بین خود و سیاست را درک کرده و از بین ببریم. برای انجام این کار به عنوان کلمهی احساس، باید مفهوم سیاست را نیز درک کنیم و تحلیلهای عمیقی انجام دهیم.
سیاست چیست؟ امروزه در سطح جهان به عنوان هنر دروغگویی توصیف میشود. حتی دوستداشتنی نیست و همه از دور آن را مشاهده میکنند. خوب این سیاست چیست؟ سیاستورزی چیست؟ آیا زندگی اجتماعی بدون سیاست داریم؟ رابطهی انسجام سیاست و احساس چیست؟ هر یک از ما میتوانیم با ایجاد پاسخهای صحیح برای خود وارد گفتگو شویم. این پاسخها پیامدهای حیاتی دارند.
در میان ما کوردها، عدم سیاست در گذشته علت بسیاری از شکستها و رنجهای بزرگ بوده است. اگر این سیاست را کنار بگذاریم یا از این سیاست کنار گذاشته شویم، این باعث نتایج دلخراش شده است. از آنجا که کوردها در چارچوب سیاستهای مقامات مورد ظلم واقع شدهاند، در سیستم آنها نیز مدیریت شدهاند. جامعهی کورد اغلب با حملات غیرسیاسی بودن روبرو شده و نیاز فوری به بازسازی سیاست ذاتی خود را دیده است. با این حال، هنر ساخت سیاستهای موقتی توسعه نیافته و جامعه کورد از آن محروم شده است که خسارات زیادی به بار آورده است. راه برای درد و المهای بزرگی گشوده است. مثالی از آگری(شهری در باکور کوردستان) وجود دارد که میتوان آن را به شرح زیر توصیف کرد. محمدآغا پدر رنده خان یکی از رهبران قیام خرزان است. یک روز، هنگامی که قیام به شکست نزدیک میشود، وی دانشمند کورد شیخ عبدلگوقوس را صدا میکند و میپرسد: "شیخ، دلیل شکست ما چیست؟" شیخ پاسخ میدهد: «بله محمد، دو چیز در دنیا وجود دارد که باعث موفقیت افراد میشود. یکی از آنها سازماندهی، دیگری سیاست است. هر دوی اینها برای ما وجود ندارند. ما سهم خود را از هر دو نگرفتهایم ... ما جنگ را نباختیم. "ما از ضعف هر دو مورد شکست خوردیم." شکست خود را با غیرسیاسی و عدم سازماندهی و به عنوان دو دلیل اصلی شکست مشخص میکند که هر دو دلیل درست است. در بسیاری از قیامها یکی از دلایل شکست ما عدم ارائهی هنر سیاست است. اساسیترین منبع آن نیز بیگانگی ما با جامعه است.
رابطهی بین احساسات و سیاست
در طول جامعه طبیعی، حس و احساسات انسان در رشد نهادهای اجتماعی تأثیر پذیرفت. حس و عواطف به دلیل وجود نیروی پویا و فعالی که بر هوش انسان تاثیر میگذاشت، احساس میشدند. به این جنبهها توجه کنید و ارزش آنها را بدانید. در واقع در آن زمان مردم خارج از این ارزشها نمیتوانستند زندگی کنند. اگر اینگونه هم بپذیریم، ممکن است اشتباه نباشد. جامعهی بشری برای اولین بار سیاست را با احساسات خود توسعه داد. به عنوان مثال آنها در برابر بلایای طبیعی بزرگ ترسیدهاند و راه حلهایی برای این بلایا ایجاد کردهاند. اگر سیاست را به عنوان راهحل مشکلات مردم، هنر بحث و نتیجهی بحث در نظر بگیریم، توسعهی این راهحل تبدیل به سیاست میشود. در این مرحله سیاست در سطح تعریف واقعی و معنای واقعی آن بود. اجتماعی بود. هنر آزادی فایدهی اجتماعی داشت. همچون امروزه از جوهرهی خویش دور نگشته و منحرف نشده بود.
از نظر تاریخی این رابطه به اندازهی نژاد بشر از لحاظ عاطفی و سیاسی بوده است. اولین گروههای اجتماعی احساسات و عواطف خود را به طور گسترده و عمیق زندگی میکردند. تا درجهی آخر آنها در کانون توجه بودند. با گذشت زمان، دانشمندان شروع به ارزیابی و گرفتن احساسات بهتر خود کردند. از زمان وجودش و تا پایان قبل از اینکه در مورد حس و احساسات فکر کند، سیاست و حسکردنها را وارد زندگی ساختند. سیاست خود را تولید کردند. در روزگار ما رابطهی بین احساسات و سیاست قطع شده است. هر دو طرف با هم بیگانه شدهاند. در تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند. این روشهای بیگانهسازی ذهن و احساس واقعیت جامعهی طبیعی نیست. نظام سرمایهداری جامعه را از سیاست محروم میکند و این دانش بیگانگی سیاست را بر جامعه تحمیل میکند. همچنین هنر توسعهی سیاست و قدرت اخلاقی برساخت را از جامعه میدزدد و در عوض درک بیمارگونهایی ایجاد میکند.کم و بیش همهی ما نیز نتیجهی این گونه ادراک بیمارگونه هستیم و از این برداشت راضی هستیم. ساختار ما با این افکار و احساسات ایجاد شده توسط سیستم شکل میگیرد، ما با این واقعیت روبرو شدهایم. با تعریف این وضعیت میتوانیم آگاهی را در همان ابتدا توسعه دهیم. با این هوشیاری عالی میتوانیم خود را از شر این الگوهای ایجاد شده نجات دهیم. از آنجا که این تصور بد همیشه احساسات ما را خدشهدار میکند، ما را از طاقت انداخته، مانع از سیاسی شدن احساسات میشود.
در این سیستم حاکم سرمایهداری که این مفهوم همیشه کاربرد دارد، هر کلمهای که دربارهی احساسات و سیاست میشنویم کم و بیش چنین خواهد بود. "هیچ جایی برای احساسات در سیاست وجود ندارد. امکان ندارد! اگر به احساسات خود گوش کنی، در سیاست شکست میخوری. مادامیکه از احساساتی قوی برخورداری، چه کاری در سیاست داری؟ شما فرد بسیار حساسی هستید و هیچ ارتباطی به سیاست ندارید. اگر وارد سیاست شوید، باید احساسات خود را کنار بگذارید!" یا حتی کسان دیگری با حیلهگری که ما را اشغال میکنند، میگویند؛ "برای اینکه فلان شخص را از کار بندازی، احساساتش را مورد مخاطب قرار بده و او را به دام بیندازید." شاید این دام یک رابطهی عاشقانه باشد، بدین شیوه دنیای انسان را محدود میسازند، انسان اسیر احساسات خود میشود. شاید این دام عقدهی بزرگ جلوه دادن و یا کوچک جلوه دادن باشد. به این ترتیب با احساسات انسان بازی میشود و انسان از دستیابی به احساسات بزرگ و گرانبها منصرف میشود. یا ممکن است با احساس نفرت، خشم، غرور، انتقام انسان بازی شود. البته اینها همه طرفی از احساسات هستند و هر یک از آنها ماجرایی دارد. سیستم میتواند این مجموعهها را به خود جذب کند و حتی بیشتر منحرف کند. میتواند در خدمت خود قرار دهد. از قضا از زمانی که ذهن حیلهگری سلطه و اقتدارگرایی مرد بر جامعه مسلط شده است و تا امروز روابط عاطفی - سیاسی از بسیاری جهات شکل گرفته است. یا احساس بدور از منطق باقی مانده است یا اینکه احساس را همچون دامی بکار گرفته و لگدمال و خرد شده است. اگرچه برخی از احساسات جامعهی طبیعی تاکنون با مقاومت به وجود خود ادامه دادهاند، اما این واقعیت روزگار ما است. در نظریههای سیاسی کلاسیک نیروهای استبدادی که ارائه میدهند، جایی برای احساسات وجود ندارد. اما سیاست انقلابی بدون احساسات ممکن نیست. پیشرفت نمیکند. کسی که مردم خود را دوست نداشته باشد، با رویاهای آزادی خلقش، صلح پر از افتخار سرشار نباشد، از این غرور و افتخار بهره نگیرد، نمیتواند سیاست کند. برای اینکه احساسات صلح، سیاست، چارهیابی جنگ، ادبیات و هنر رشد کنند، احساسات و سیاست باید با هم و در کنار هم باشند.
هنگامی که ما همهی جنبههای زندگی، ایستار، وجود، همچنین کارها و مبارزاتی که انجام میدهیم، یکی از سوالاتی که باید از خود بپرسیم این است: "در نتیجه، چقدر من محصول افکار و احساسات خود هستم؟" غیبشدن در میان احساسات، تنها احساساتی برخورد کردن، عدم اتحاد قدرت احساس و تفکر، انکار احساسات در صورت انجام اشتباه، منجمدساختن، و فقط با عقل و منطق تحلیل کردن نیز باعث اشتباه میشود. ما همیشه باید به یاد داشته باشیم که نباید احساسات یا عقل را ایدهآلیزه کرده یا آنها را منجمد کنیم. ما میتوانیم از طریق همکاری حواس و ذهن خود راه حلهایی برای مشکلات اساسی زندگی بیافرینیم. هر دو را با هم بکار بگیریم. یعنی میتوانیم آنها را به قدرت سیاسی تبدیل کنیم. گاهی اوقات مواقعی پیش میآید که فرصت زیادی برای فکر کردن نداریم و آمیگدالا، مرکز هوش حسی ما، انسان را به حرکت وامیدارد. گاهی اوقات مواقعی وجود دارد که قدرت فکر ما هنوز در خواب است یا هنوز غیرفعال بوده و از طریق احساس، حسکردن، غریزه، بینش درونی، خواب و یا امید – خیال برای ما پیام میفرستد. اگر فرد خود را از تأثیر پوزیتیویسم رها نکند، نمیتواند این پیامهایی را که به عنوان جزئی از انرژی کیهانیست و برای ما ارسال میشود، درک کند. حتی نمیتوانند به وجود آنها ایمان داشته باشند و آن پیامها را بخوانند. اگر آن را هم بخوانند، درک نمیکند و اگر درک کند، آن را جدی نمیگیرند و عملی نمیشود. گاهی اوقات مواقعی پیش می آید که ترس، اضطراب، احساس موفقیت بی هیچ دلیلی به دل راه مییابد. در درون انسان گسترش مییابد. ممکن است هیچ سهمی از فریب و نیرنگ وجود نداشته باشد اما در آن لحظه آنچه باید شروع بکار کند و به سرعت نور به وضعیت موجود پاسخ دهد، هوش تحلیلی است. کار منطق است. این کار سریعاندیشی، قدرت تفکر – عاطفه را سریع سازماندهی نمودن و لحظهی شروع به حرکت است. شناختن این لحظات و تعریف آنها، شناختن آنها بر اساس تصمیمگیری سریع و اقدام کردن یعنی هنر سیاست. کسانی که واقعیت را عمیق و جامع درک میکنند، مطابق آن عمل میکنند، از احساس و قدرت فکر آگاه هستند، کسانی که از این اختلافات به حسب زمان و مکان به خوبی استفاده میکنند و نتیجه میگیرند، آنها انسانهایی سیاسی هستند. همچنین انسانیست که همهی حقیقت و مشکلات زندگی را در وجود خود میبیند، آنها را در هویت خود پیاده میکند و راه حل هنر سیاست را به آنها پیشنهاد میدهد.
ادامه دارد...
منبع: آکادمی ژنولوژی
برگردان: خبرگزاری زن