مشکلات و معضلاتِ زنان دارای نیاز ویژە (معلول) در ایران

وجود امکانات ضروریِ زندگی و داشتن یک زندگی نرمال حق هر انسانی است خواه از لحاظ جسمی در هر شرایطی باشد، اما افراد دارای نیازهای ویژە در ایران با زجر زندگی می‌کنند و آسکه سرحدی می‌گوید: اینکه نتوانی صدای خود را به جایی برسانی از همه وحشتناک‌تر است.

ژونا اردلان  

سنه- در گفت‌وگو با یکی از زنان فعال شهر سنە از معضلات و مشکلات فراوانی که به دلیل معلولیت جسمی دارد مطلع شدیم، وی با وجود چنین مشکلاتی اما، یکی از زنانی است که در عرصه‌های مختلف هنری فعالیت داشته و چه بسا اگر شرایط برایش فراهم می‌بود آوازه‌اش در ایران می‌پیچید اما نبود امکانات مناسب و نامناسب سازی شهری برای افراد دارای نیاز ویژە باعث مختل شدن زندگی آنان شده است.

 

«اینکه نتوانی صدای خود را به جایی برسانی از همه وحشتناک‌تر است»

آسکه سرحدی به خبرگزاری ما می‌گوید: من متولد ١٣۵۵ هستم و در محلەی آغه زمان سنه به دنیا آمده‌ام مادرزادی دارای معلولیت بوده‌ام و با سختی‌های زیادی روبرو بوده‌ام و با این وجود با تمام این‌ها به زندگی خود ادامه داده‌ام، سختی‌های زیادی وجود داشته که آنقدر زیادند نمی‌دانم از کدامشان بگویم نمی‌دانم از انسان‌ها بگویم یا از وضعیت خود و یا از جامعه بگویم، از چه بگویم؟!...

و اینکه نتوانی صدای خود را به جایی برسانی از همه سخت‌تر و وحشتناک‌تر است.

 

«مورد سرزنش قرار می‌گرفتم کە چرا درس می‌خوانی و درس خواندن تو بە چە کار می‌آید؟»

آسکه می‌گوید: یک معلول زندگی سختی دارد، همانطور که گفتم از بچگی تا به الان با تمام مشکلات و دردسرهایی که بر سر راهم بوده باز توانسته‌ام خودم را سرپا نگه دارم و سعی کرده‌ام خودم را نبازم، درس خواندم و به دانشگاه رفتم، با مشقت در مقطع دبستان و راهنمایی و دبیرستان و در دانشگاه هم به همین منوال به تحصیل ادامه دادم و مورد تمسخر قرار می‌گرفتم، سرزنش می‌شدم که چرا درس می‌خوانم و می‌گفتند درس خواندن تو به چه کار ما می‌آید، استاد بی‌درک و (این جملەی خوبی نیست که می‌گویم) اما بی‌شعور برمی‌گشت و به من می‌گفت که تو چرا درس می‌خوانی و درس خواندن تو به چه درد می‌خورد، درس خواندن من به درد خودم می‌خورد و قرار نیست به درد کسی بخورد و می‌گفت تو باعث بی‌نظمی در کلاس می‌شوی و باعث می‌شوی دانشجویان دیگر توجهشان به تو جلب شود، و از کلاس من دور شوند و من می‌گفتم که این کوته فکری دانشجویان تو و توست و ربطی به من ندارد.

وی می‌گوید: با تمام این‌ها باز کم نیاوردم و در رشتەی ادبیات مقطع کارشناسی را تمام کردم و دلیل ادامه ندادنم این بود که هیچ جایی برای من مناسب سازی نشده بود نه دانشگاه نه معابر عمومی، حتی همین جا برای معلولین مناسب سازی نشده است.

 

«رئیس و رؤسا در جای خود نشسته‌اند و فقط حرف می‌زنند و کاری انجام نمی‌دهند»

آسکه می‌گوید من شهروند شهر سنه هستم، در اینجا متولد شده‌ام و همینجا زندگی کرده‌ام اما چرا من هنوز نباید خیلی از جاهای شهر سنه را دیده باشم، چرا هنوز نتوانسته‌ام موزهٔ شهر سنه را ببینم چرا؟ دلیل این همه چیست!؟...چرا خیلی از جاهای سنه برای من تازگی دارد و نمی‌دانم کجاست، چون مناسب‌سازی نشده‌ است، بخاطر اینکه رئیس و روسا در جای خود نشسته‌اند و تنها شعار می‌دهند و هیچ عملی انجام نمی‌دهند، من بارها و بارها به شهرداری، استانداری، فرمانداری و خیلی جاهای دیگر سر زده‌ام، به خود بهزیستی که به ما مربوط می‌شود اما اصلا برایشان مهم نبوده.

 

«اولین کار بازیگریم را با سعید ساعدی در سال ١٣٧٢ شروع کردم»

آسکه ادامه می‌دهد: بعد از اتمام تحصیلاتم چیزی مرا به سوی هنر سوق داد، هیچ وقت از تئاتر خوشم نمی‌آمد اما خیلی جالب است به یکباره به آن علاقه مند شدم حتی وقتی از تلویزیون تئاتر پخش می‌شد من آن را خاموش می‌کردم اما به کار تئاتر رو آوردم و خیلی به آن علاقه‌مند شدم و به من آرامش می‌داد و در سال ١٣٧٢ با اولین کسی کە سعید ساعدی نام داشت تئاتر کار کردم و از این همکاری بسیار خوشحالم. بە عنوان بازیگر با ایشان شروع بە کار کردم و آن جرقه‌ای شد برای ادامه‌ی کارهای دیگرم، فیلم، موسیقی، دکلمه و...اما همان‌طور که پیشتر گفتم به علت نامناسب سازی این شهر و معابر و بسیاری دلایل دیگر متاسفانه نتوانستم به آرزوهایم برسم، دوست داشتم بازیگر خوبی شوم، کلاس بروم و... اما حتی مجتمع فرهنگی فجر که در این اواخر ساخته شد یک آسانسوری ندارد که من بتوانم به طبقه‌ی دو و سه آنجا بروم.

«چرا باید رابطەی یک زن معلول با یک مرد سالم غیر ممکن باشد در حالیکه برعکس این قضیه تحسین برانگیز است!؟»

آسکه می‌گوید: من چرا نباید در این جامعه راحت زندگی کنم؟ به عنوان مثال اگر کسی را دوست داشته باشم چرا از ترس مردم و نگاه‌هایشان نتوانم با او بیرون بروم؟ چرا مردم آنقدر کوته فکرند چرا واقعا اگر یک معلول را در کنار یک انسان سالم ببینند باید برایشان جای تعجب باشد و بگویند یک دختر معلول با یک پسر سالم رابطه دارد اما خیلی جالب است اگر برعکس این قضیه باشد مشکلی نیست و یک زن سالم با مرد معلول می‌تواند ازدواج کند حتی تحسین هم می‌شود!!....  و همه می‌گویند آفرین به این از خودگذشتگی و ایثار اما همچین چیزی برای زنان معلول امکانپذیر نیست و خواهند گفت تو برای چنین زنی حیف هستی و ... و چرا اینگونه است و فرهنگ ما چرا چنین است، تمام این‌ها برای من سوال است.. من بارها و بارها خود دیده‌ام که مرد معلول با زن سالم ازدواج کرده‌است در حالی که برعکس این قضیه قلف است، و تمام این‌ها برای من جای تعجب است.

حرف‌های آسکە من را بە فکر فرو برد زنی کە خود در جامعە‌ای اینچنین بە راحتی یک مرد نمی‌تواند زندگی کند حالا با معلولیت چگونه می‌تواند در برابر این همه نابرابری تاب آورد زنی مانند آسکه با این روحیەی جنگاورش قابل توصیف نیست، اما غم چشمانش نشان از روح خسته‌ای دارد که دیگر توان مبارزه ندارد و با اینکه در دهەی چهلم زندگی خود قرار دارد اما به زندگی بی‌تفاوت گشته و امیدی به تغییر زندگی در او دیده نمی‌شود به راستی سوال‌های زیادی برای من هم پیش آمده اگر آسکه با چنین روحیەی جنگنده‌اش کم آورده زنانی که با چنین وضعیتی اسیر خانه گشته‌اند چگونه زندگی را تاب می‌آورند، آیا اگر مسئولینی با وجدان وجود داشتند که به فضای شهر و اماکن عمومی اهمیت می‌دادند این شهروندان وضعیت بهتری نداشتند؟ این تفاوت فاحش بین انسان‌های معلول و انسان‌های معمول وجود داشت؟ دسترسی نداشتن آنها به بسیاری از امکانات آنها را نیازمند دیگران کرده در حالیکه با تدابیری مانند مناسب سازی شهر می‌توانست چنین نباشد و آنها تا حدود بسیاری استقلال داشتند....اما تنها درد این نیست آنها از جانب جامعه نیز طر شده و مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند و این فشارهای همه جانبه اوج ناعدالتی به این قشر از جامعه است.