«کسی به فکر ما نیست، این مملکت ما را نمیخواهد»
"پروانە.ق" زن زبالەگرد میگوید: به خاطر اعتیاد و همچنین کار زیاد و سختی و زحمتی که کشیدەام، بدنم تکیده است، صورتم از ریخت افتاده است، مردم هم عقلشان در چشمشان است و به ما کار نمیدهند.
ژوان کرمی
کرماشان - دور میدان آزادگان دیدمش، با یک کولەپشتی که به دوش داشت. یک گونی و دو کیسەی بزرگ را پر از زبالە یا به قول خودش ضایعات کرده بود. مشغول بستن گونیها بود که به او نزدیک شدم و سلام کردم. با زبان کوردی جوابم را داد. از او اجازه خواستم که مصاحبەای تصویری باهم داشتە باشیم، گفت به صورت ویدیویی صحبت نمیکنم، اما بعد صحبتهایم میتوانید ویدیو ضبط کنید، به شرطی که صورتم مشخص نباشد.
«یک روز کار نکنم دیگر پولی ندارم»
اسمش "پروانە.ق" است، چهل و یک سال سن دارد و مادر یک دختر و یک پسر است. فرزندانش را به مدرسه فرستاده و پایەی اول و سوم هستند. میگوید: همسرم معتاد است و به خانە برنمیگردد. گهگاهی هم که میآید پول میخواهد. دربارەی زبالەگردی و کار سختی کە میکند از وی پرسیدم، گفت: کار خیلی سختی است در گرما و سرما باید کار کنم، چون اگر یک روز کار نکنم پولی ندارم که مخارج خودم و بچەهایم را بدهم. اجارەی خانه، هزینەی آب و برق و گاز، هزینەی خوراک و پوشاکمان با زبالەگردی تٲمین نمیشود. خیلی از روزها به خاطر بیماریهایی که دارم - آسم و کمردرد و میگرن - باید استراحت کنم، اما نمیشود. اگر حتی یک روز هم ضایعات جمعآوری نکنم برای مخارجمان به مشکل میخورم.
«همسرم من را هم معتاد کرد، زندگیام را از هم پاشید و رفت»
از وی پرسیدم که آیا خودش اعتیاد دارد، پاسخ داد: همسرم من را هم معتاد کرد. زندگیام را از هم پاشید و رفت. به صورت رسمی هم طلاقم نداده است، اصلا نمیدانم کجاست. کاری به کارش ندارم، چندماه یکبار سر و کلەاش پیدا میشود و پول میخواهد که برود موادش را بخرد. قبلا تجربەی مصرف چند نوع جنس را همراه با همسرم داشتەام. چند سال گرفتار اعتیاد بودم که همسرم گرفتارم کرد. کسی به دادم نرسید، کمپ ترک اعتیاد هم چیز دروغی و الکی است. من خودم اراده کردم و ترک کردم. فقط به خاطر بچەهایم ترک کردم، چون واقعا خانمانسوز است.
«کسی به من کار نمیدهد»
وی دربارەی دیدگاه مردم نسبت به اعتیاد و ظاهربین بودن کارفرماها گفت: به خاطر همین اعتیاد کسی به ما کار نمیدهد، در حالی که خیلی از مردم مصرف دارند و چیز عادی شده است. من از بچگی کار کردەام، کارگری در کارخانه، کار کشاورزی و درو، فروشندگی و دستفروشی. قبل ازدواج هم چند سال آشپز بودم و برای رستوران کار میکردم. به خاطر همین کار زیاد و سختی و زحمتی که کشیدەام، بدنم تکیده است، صورتم از ریخت افتاده است، مردم هم عقلشان در چشمشان است و به ما کار نمیدهند. من هم تصمیم گرفتم ضایعات جمعآوری کنم و زیر بار منت کسی نروم. کسی به فکر ما نیست، این مملکت ما را نمیخواهد.
«ناچارم بچەهایم را در خانه تنها بگذارم»
از وی خواستم دربارەی سختیهای کارش برایم بگوید، آهی کشید و گفت: جمعآوری ضایعات کار سختی است. الان با این گرما کسی کار نمیکند اما من ناچارم. نمیتوانم بنشینم چون اگر کار نکنم همین زندگی بخور و نمیر را هم نداریم. روزی ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار تومان کار میکنم، اما بازهم به خرج زندگی نمیرسم. الان که اینجا هستم دو بچەی کلاس اول و سوم را در خانه تنها گذاشتەام، چارەای هم ندارم اما مدام نگرانشان هستم.
«چندبار در خیابانهای خلوت مزاحمم شدەاند»
از وی درمورد آزار و اذیتهای جسمی و کلامی پرسیدم و گفتم که آیا با چنین آزارهایی مواجه شدە است، وی ضمن پاسخ به این سوال، صحبتهایش را اینگونە پایان داد: در کل مردم خوبند و کمکم میکنند. خیلی از اوقات پول یا خوراکی به من میدهند. احترام میگذارند و همین احترام برای من کافی است. اما بعضی از مردان هم مزاحمت ایجاد میکنند. تیکە میاندازند و بعضی وقتها درخواستهای زشتی و بی اخلاقانەای دارند. چندبار در خیابانهای خلوت مزاحمم شدەاند، اما میتوانم از خودم دفاع کنم. واقعا آدم نمیداند اینها چطور آدمهایی هستند که وقتی زن فقیری میبینند به فکر سوءاستفاده از او هستند. اما من سرم تو کار خودم است و هروقت هم مزاحم شوند میتوانم از خودم دفاع کنم.