هزینههای سنگین تحصیل در حاشیه شهر؛ خانوادهها زیر فشار ثبتنام مدارس
آغاز شهریور برای خانوادههای کمدرآمد در حاشیه شهر سنه دشوار است. هزینههای سنگین تحصیل، بسیاری را در تنگنا قرار داده و ادامه درس کودکان را تهدید میکند.

سنيا مرادی
سنه- آغاز شهریور و ثبتنام دانشآموزان برای برخی خانوادهها بهویژه در قشرهای کمدرآمد، تجربهای دشوار و پرچالش است. هزینههای تحصیلی، این قشر را در تأمین نیازهای روزمره با مشکل مواجه میکند. آموزش رایگان در مدارس، حداقل مسئولیتی است که از سوی دولت انتظار میرود، اما اجرای آن نیز بهطور کامل و مسئولانه انجام نمیشود.
خانوادهها مجبورند هزینههای متعددی از جمله خرید کتاب، لباس فرم، پرداخت حقوق سرایدار، حق ثبتنام، بیمه و دیگر مخارج مربوط به سال تحصیلی را تقبل کنند. این فشار مالی گاهی باعث میشود برخی از والدین از فرستادن فرزندان خود به مدرسه صرفنظر کنند. این روند سال به سال افزایش مییابد و در حاشیه شهرها شدت بیشتری پیدا میکند.
قیمت کتابها در سالهای اخیر بیش از ۱۰۰ درصد افزایش یافته است، در حالی که تغییرات قابل توجهی در محتوای آنها اعمال نمیشود، و این امر خانوادهها را ناچار به خرید دوباره کتابها میکند. این فشار مالی محدود به مقاطع بالای تحصیلی نیست و حتی در پیشدبستانی نیز هزینه ثبتنام به حدود دوازده میلیون تومان میرسد. شرایط قسطبندی نیز معمولاً کوتاهمدت و نهایتاً تا سه قسط تعیین میشود، که بسیاری از خانوادهها توان پرداخت آن را ندارند.
فشار هزینههای تحصیل بر خانوادههای حاشیه شهر سنه
با یکی از مادران سە دانشآموز گفتوگویی درباره مشکلات تحصیلی خانوادهها داشتیم.
معصومه محمدی میگوید: «ما در نایسر زندگی میکنیم، یکی از محلات حاشیه شهر سنه. مدارس دولتی این منطقه از لحاظ بهداشتی و امکانات رفاهی در پایینترین سطح قرار دارند، اما هزینهها همانند مدارس مناطق بالای شهر است و این منطقی نیست.»
او درباره هزینههای ثبتنام توضیح میدهد: «ثبتنام دختر و پسرم که کلاس ششم و چهارم هستند، به ترتیب پانصد هزار و سیصد و پنجاه هزار تومان شد. اما این تازه آغاز هزینههاست: لباس فرم، کتاب و دیگر هزینههایی که در طول سال با بهانههای مختلف از ما دریافت میکنند و هیچگونه انعطافی ندارند. همه اینها ما را در تنگنا قرار داده است.»
معصومه ادامه میدهد: «شرایط من ویژه است؛ علاوه بر دو فرزند خود، مسئولیت دو خواهرزادهام را نیز به دلیل اعتیاد پدر و فرار خواهرم از خانه بر عهده دارم. اکنون سه کودک تحت سرپرستی من در مدرسه تحصیل میکنند.»
او توضیح میدهد: «ما مستاجریم، همسرم کارگر است و من به دلیل سرپرستی بچهها امکان کار ثابت ندارم. با این حال در مواقع امکان، سفارش بافتنی و تهیه لواشک و ترشی انجام میدهم و در فصل برداشت نخود و گل به مزارع میرویم، اما هیچکدام از این فعالیتها حتی بخش کوچکی از نیازهای زندگی ما را تأمین نمیکند. بچهها به دلیل تغذیه نامناسب، اغلب بیمار هستند و دچار سوتغذیه شدهاند. فشار زندگی باعث شده من خودم دچار افسردگی شوم، اما حتی نمیتوانم بیماری خود را بگویم، زیرا مسئولیت یک خانواده هشت نفره بر عهده من است و حق ندارم از خودم حرف بزنم.»
او ادامه میدهد: «مادرم به دلیل افسردگی و اعتیاد پدرم تنها من را دارد و با هم زندگی میکنیم. با همسرم باید دو اجاره خانه پرداخت کنیم. در چنین شرایطی، هزینههای مدرسه میتواند حکم تیر آخر را داشته باشد. امسال برای دخترم که پیشدبستانی است، باید دوازده میلیون تومان پرداخت کنم که ارزانترین قیمت در نایسر است و در برخی مدارس دیگر تا هجده میلیون نیز میرسد. پیشدبستانی اجباری است و بدون آن نمیتوان کلاس اول ثبتنام کرد. از آنجا که نمیتوانم این مبلغ را تهیه کنم، تصمیم گرفتهام دخترم را به خانه ببرم و آموزش بدهم.»
معصومه همچنین اشاره میکند: «اگر شرایط جنگی پیش آید، مدارس اعلام کردهاند که آموزش آنلاین خواهد شد. این هم مشکل دیگری است؛ ما باید برنامه شاد نصب کنیم و گوشی داشته باشیم، که هیچکدام از بچهها ندارند. آموزش غیرحضوری یعنی نیمی از فعالیتها باید در خانه انجام شود و نیازمند مادری با تحصیلات کافی است، در حالی که من سواد محدود دارم.»
او درباره هزینههای دیگر مدرسه میگوید: «برای دختر خواهرم که کلاس ششم است، سال گذشته باید هر ماه ۴۵ هزار تومان به عنوان حق سرایدار پرداخت میکردیم، در حالی که ما موظف به پرداخت حقوق سرایدار نیستیم و این هزینه برای پانصد دانشآموز مدرسه دریافت میشد. در طول سال نیز برای کمک به مدرسه، تعمیر وسایل، روز معلم و مناسبتهای دیگر باید هزینه میدادیم. این فشار برای ما که هیچ منبع درآمدی نداریم، بسیار سنگین است. حتی بچهها از لباس و تغذیه مناسب برخوردار نیستند و در مدرسه بارها تحقیر شدهاند، اما با وجود همه مشکلات، در درسهایشان موفق و علاقهمند به تحصیل هستند.»
او میگوید: «تنها امیدم برای ادامه این سختیها، ادامه تحصیل بچههاست. اگر مجبور به ترک تحصیل شوند، هیچگاه خودم را نمیبخشم. حتی خیریهها نیز حاضر به کمک نیستند؛ قبلاً لوازمالتحریر میدادند، اما اکنون میگویند تعداد خانوادهها زیاد است و نمیتوانند به همه کمک کنند. کفش، کیف و لباس نو برای ما آرزوست. همیشه لباس دستدوم پوشیدهایم، اما بچهها عادت کردهاند و دیگر دری نیست که نزده باشم. امیدوارم در آینده نتیجه این همه سختی را ببینند و بتوانند به دانشگاه بروند.»
معصومه درباره راهکارهای حمایتی نیز میگوید: «اگر شکایت کنیم، میگویند بچهها را به بهزیستی بدهید. اما ما از ده سال پیش آنها را به سرپرستی گرفتهایم و اکنون بزرگ شدهاند. نمیتوانیم چنین کاری بکنیم؛ خودشان هم از لحاظ روحی آسیب میبینند. کمیته و بهزیستی نیز کمکی نمیکنند و میگویند شما سرپرست هستید و چیزی به شما تعلق نمیگیرد. تا چند سال پیش کمیته کمی کمک میکرد اما آن را هم قطع کردند.»
او با اندوه میگوید: «گاهی احساس میکنم این سختگیری و سنگاندازیها عمدی است. هزاران خانواده مانند ما وجود دارند، چرا نباید از حمایت دولت برخوردار شوند؟ بچهها مجبور به ترک تحصیل میشوند و تنها عدهای میتوانند از حق تحصیل بهرهمند شوند.»