هیچ زن و مردی نمی‌توانند ابراز دوست‌داشتن کنند، اگر سهمی از عشق به سرزمین و خلقش نگرفته باشند

رابطه بین عواطف و غریزه نیز باید به عنوان یک موضوع تحقیق دیگر درک شود و همچنین در مبارزه‌ی شخصیتی باید بتوانیم با شناخت این جنبه‌ها شخصیت خود را حتی بهتر بسازیم. اگر یک رابطه‌ی سالم بین عواطف و غریزه ایجاد نشود، غریزه با تحت‌تاثیر قرار دادن احساسات و افکار آنها را تحت کنترل قرار می‌دهد. این امر همچنین منجر به حیوانی شدن انسان می‌شود. تأثیر غرایز فقط با خوردن و آشامیدن و رابطه‌ی جنسی ایجاد می‌شود، انسان را تا حد فاشیسم سوق می‌دهد. چنین پستی‌های بزرگی اکنون راهگشای پیشرفت خصوصیات غیرانسانی‌ست. سیاسی‌نمودن احساسات، به همان اندازه مهم خواهد بود که انسان از غریزه‌ی خود آگاه شود، وجود آنها را تصدیق کرده و آنها را تعریف کند، قدرت تفکر و عواطف را در آنها توسعه دهد و آنها را با پیشرفت این نیرو آموزش دهد.

رابطه‌ی غریزه – عواطف

رابطه بین عواطف و غریزه نیز باید به عنوان یک موضوع تحقیق دیگر درک شود و همچنین در مبارزه‌ی شخصیتی باید بتوانیم با شناخت این جنبه‌ها شخصیت خود را حتی بهتر بسازیم. اگر یک رابطه‌ی سالم بین عواطف و غریزه ایجاد نشود، غریزه با تحت‌تاثیر قرار دادن احساسات و افکار آنها را تحت کنترل قرار می‌دهد. این امر همچنین منجر به حیوانی شدن انسان می‌شود. تأثیر غرایز فقط با خوردن و آشامیدن و رابطه‌ی جنسی ایجاد می‌شود، انسان را تا حد فاشیسم سوق می‌دهد. چنین پستی‌های بزرگی اکنون راهگشای پیشرفت خصوصیات غیرانسانی‌ست. سیاسی‌نمودن احساسات، به همان اندازه مهم خواهد بود که انسان از غریزه‌ی خود آگاه شود، وجود آنها را تصدیق کرده و آنها را تعریف کند، قدرت تفکر و عواطف  را در آنها توسعه دهد و آنها را با پیشرفت این نیرو آموزش دهد.

برخی از تابوها در آغاز اجتماعی شدن توسط زنان ایجاد شده است. زنان سعی کرده‌اند این غرایز را محدود به تابوها و توتم‌ها کنند و از آنها برای منافع اجتماعی استفاده کنند. اگر زنان این زمینه را توسعه نمی‌دادند، ممکن است عدم حضور اجتماعی نیز وجود داشته باشد. بنابراین بدون اینکه قدرت غرایز نادیده گرفته شود، با احساسات و افکار راه وجود جامعه‌ی سالم ما را مشخص می‌کند و این مسئله به ادامه‌ی این موجودیت مربوط است. امروزه مدرنیته‌ی سرمایه‌داری انسان و جامعه را از ماهیت آنها جدا کرده و آن را به سطح گله و جامعه‌ی معترضان رسانده است. افراد و جوامع را از طریق غرایز تسلیم گرفته و آنها را جهت منافع خویش بکار می‌گیرد. احساسات و ایده‌های اجتماعی را از طریق غرایز تحت کنترل می‌گیرد و آنها را تبدیل به اسباب‌بازی‌های روزمره‌ی جنگ می‌کند. به همین دلیل است که در ساخت یک فرد و جامعه‌ی آزاد، مبارزه‌ی عواطف سیاسی ما با شناخت غرایز، تعریف و سازماندهی آنها مرتبط است.

منابع اساسی که هوش، روح و شعور انسان را راضی یا محدود می‌کند، احساسات و غرایزند. اینها کیهانی هستند. برای رفع گرسنگی، دفاع و نیازهای جنسی انسان از هوش خود نهایت استفاده را کرده‌اند. اما پاسخ این غرایز در توسعه‌ی هر سطح اجتماعی با قوانین، معیارها و مقررات اخلاقی پیوند خورده است. بزرگترین قساوت عصر سرمایه‌داری از بین بردن شبکه‌های اخلاقی که عواطف - غرایز را معنادار می‌سازند، است. سرمایه‌داری از یک سو انسان‌ها را مکیده و آنها را به گرسنگی محکوم می‌کند. از طرف دیگر برای بدست آوردن یک تکه نان نیز هر راهکاری را حلال می‌کند. برای مردان، زن را و برای زنان نیز مرد را حلال کرده است. برای رسیدن به آسایش هر گونه راهکاری را مجاز و حلال می‌داند. از طریق بمباران ایدئولوژیک بی‌اخلاقی را مشروع می‌کند. در سرگذشت انسانیت انسان احساسات و غرایز را ارزیابی کردن، سازماندهی نمودن، در تداوم زندگی همیشه در نقش مثبت ارتباط با معیارهای اخلاقی و حقیقت بوده است. اما در شرایط فعلی از انسانیت خارج شده‌اند. آنها از رضایت به دور مانده، بدون تعلیم و آموزش مانده‌اند و از اخلاق گسسته‌اند. این می‌تواند منجر به استفاده‌ی منفی از احساسات شود. این نتیجه‌ی آنچه می‌فهمیم است. غرایز ما هم ما را تبدیل به انسان می‌کنند و هم ما را به سطح حیواناتی می‌رسانند که دوست نداریم.

همچنان که بزرگان می‌گویند؛ "چگونه می‌توانیم غرایز درونی خود را وظیفه‌دار سازیم؟ اینها غرایزی هستند که جامعه را نیست و نابود می‌کند. آنها منجر به زوال و انقراض می‌شوند. زیرا جامعه خود را به غرایز تسلیم می‌کند و این مورد به خوبی قابل درک است. عواطف و غرایز دارای خصوصیات و جوانب آموزشی عالی هستند. این نیز از منبع سیاسی نشات می‌گیرد. احساسات عالی و بزرگ بر مغز تأثیر می‌گذارد، مغز نیز بر احساسات تأثیر می‌گذارد. اما حس‌کردن‌هایی که محدود شده، شنوایی و حس ضعیف شده به سمت حیوانی شدن می‌رود. غرایز را نباید انکار کنیم. اما عواطف باید از طریق رشد عاطفی و ذهنی انجام شود. تفکراتی که تسلیم غرایز شدند، از بین رفته است. شما ممکن است زندگی کنید اما فقط برای غرایز خوردن، آشامیدن و رابطه‌ی جنسی زندگی می‌کنید. این شبیه مسمومیت روزانه با الکل است. "زندگی خیلی سالمی نیست."

 

حقیقت احساسی – انحراف احساس – رام کردن با احساسات

دولت‌ - ملت موارد عادی را غیرعادی و یا غیرطبیعی می‌سازد. در هر دولت - ملت، در هر مدارس و شهرهای این دولت – ملت‌هایی که در آن زندگی می‌کنیم، این احساس و ایده‌ی دولت – ملت نیز بر ما تاثیر می‌گذارد. ما نمی‌توانیم سیاست انجام دهیم زیرا تأثیرات ذهنیت تک‌تیپی بر دنیای احساس ما بسیار تاثیر گذاشته است. زندگی، این جنبه‌ها را همچون غیرممکن،‌ غیرممکن است،‌ به ما بخشیده است. اما چرا نمی‌توانیم از شر این احساسات خفقان‌آور خلاص شویم. چرا ما نمی‌توانیم از این قدرت در ژن‌های خود با هوش عاطفی استفاده کنیم و از آن در سیاست‌های خود استفاده کنیم؟ چه چیزی در دنیای عاطفی و ذهنی ما کمرنگ شده، دزدیده شده یا جابجا شده است که نمی‌توانیم رابطه‌ی عاطفه - سیاست را به طرزی صحیح ایجاد کنیم؟

جامعه‌ی کورد جامعه‌ای مظلوم است. با زبان و فرهنگ خود مستمر مورد آسمیلاسیون قرار گرفته و هنوز هم این حملات ادامه دارد. دنیای عاطفی ما به عنوان عضوی از یک جامعه‌ی تحت ستم و مظلوم چگونه است؟ چه کسی و چه احساساتی و از چه طریقی جامعه‌ی مظلوم را جذب می‌کند. این احساسات چقدر به ما تعلق دارند، چقدر به وجود اجتماعی ما تعلق دارند، چقدر به فرهنگ طبیعی ما اهمیت می‌دهند، در فرهنگ ما چقدر ارزش دارند؟ احساسات مختلف در جوامع تحت ستم تحمیل می‌شود. اینها چگونه بر این جوامع، فرهنگ اجتماعی و بیگانگی از سرنوشت آنها تأثیر می‌گذارند. چه چیزی در جهان احساسات و افکار طبقاتی، جنسیتی و اقوام مظلوم غالب است؟ سوالات زیادی در مورد این موضوعات وجود دارد اما ما نمی‌توانیم همه‌ی آنها را بنویسیم. اما به عنوان سوالات کوتاهی که مظلومان می‌توانند از خود بپرسند و از طریق سوال و جواب احساسات خود و خود را درک کنند، بسیار مهم است. بعد از آسمیلاسیون فرهنگ اجتماعی ما، واقعیت عاطفی ما چگونه بود؟ آیا با کینه و عصبانی هستیم؟ با احساس انتقام ساخته شده‌اند؟ عصبانی هستیم؟ پر از عشق؟ یا حسود هستید؟ می‌توانیم سوالات زیادی از این جمله از خود بپرسیم. آیا ما ترسو هستیم یا شجاع؟ فداکارید؟ از همه مهمتر اینکه کدام یک از اینها حقیقت احساسات ماست؟ بسیاری از جوامع زیردست مانند جامعه‌ی ما، به طور سیستماتیک با ظلم و ستم سیستم روبرو می‌شوند و احساس موجودیت خود را فراموش می‌کنند. به عنوان مثال هیچ ویژگی عدم اعتماد بنفس در شخصی که در جامعه‌ی طبیعی زندگی می‌کرد، وجود ندارد. در زمان زنان الهه، زنان به همان اندازه که در قلمرو الهه دیده می‌شود، متعالی و صاحب قدرت هستند، در آنجا ناباوری وجود ندارد. اما در روزگار ما ناباوری در همه‌ی شخصیت‌های زیردست وجود دارد. این احساس در زمان آسمیلاسیون و نابودی بیرحمانه ایجاد شده، هدفمند و آگاهانه ساخته شده است. هنوز در جامعه‌ی ما وجود دارد. زن با اعتماد به نفس بالا همچنین باعث برخی از ناراحتی‌ها می‌شود. یا اینکه در مقابل زنی که اعتماد به نفس دارد، زیاد آسوده نیستند. در خیلی از کارها مداخله نموده، احساس زیاده‌خواهی را به دیگران انعکاس می‌دهد. هیچ چیز به اندازه‌ی خودباوری زن طبیعی و نرمال نیست. در میان احساسات زیردستان، بسیاری از احساسات زیبا و متعالی کمرنگ و نابود شده است. دزدیده شده، غصب و تخریب شده است. در نتیجه، زیردستان نیز در شناخت و تعریف احساسات خود، در درک موجودیت خویش و در سازماندهی این احساسات محدود و دگماتیک مانده‌اند. نمی‌توانند این احساسات را به قیام وادارند و به شورش برخیزند. محدود و بسته بودن در زبان، در حقیقت بسته‌بودن در اینگونه احساسات است. بسته‌بودن زبان در حقیقت نتیجه‌ی این آشفتگی است.

خجالت‌کشیدن از احساسات خویش، بیگانگی از احساس، مانع از احساسات سالم که راهگشای زندگی هستند، سازماندهی نکرده، حقیر و ضعیف ماندن احساسات، در برابر احساسات ناآگاهی و عمق آن همه‌ی ویژگی‌هایی که سیستم سرمایه‌داری ایجاد کرده و از نظر ذهنی پیاده‌سازی می‌کند. در نتیجه‌ی این برساخت خصوصیات سرمایه‌داری، ما احساسات خود را به شیوه‌ایی توانمند تعریف نمی‌کنیم و زندگی نمی‌کنیم. به خصوص کم‌ارزش دیدن خویش، خود کم‌بینی، شک و ناباوری که به طور فزاینده‌ای در مدارس سیستم رسمی، قرارگاه‌ نظامی، هنر، ورزش،‌ سکس بعنوان یک اقدام سیاست به طور عمدی اعمال، نهادینه و توسعه داده می‌شود. این نهادها چگونه توسعه یافتند؟

بسیاری از احساساتی که می‌گوییم کاملاً احساسات ما هستند، ویژگی‌های ذاتی ما هستند، در واقع احساساتی که هزاران سال توسط سیستم به دست آمده و استادانه آن را به مدیریت می‌گذارد. این احساسات را به خدمت خود می‌گیرد. وقتی سیستم از نظر ذهنی فراتر نرود، در تله‌های سیستم گیر کرده و حقیقت خود را درک نکند، چنین شخصی در هر مکانی و در هر شرایطی باز هم تحت کنترل سیستم می‌باشد. سیستم از این شخصیت آگاه است. می‌داند که این شخص برای آنها کار می‌کند. این موضوع در رابطه با احساسات هم صدق می‌کند. مدارس، نهاد، موسسات نظامی، ورزش و هنر، تمام نهادهای خانواده، باعث رشد و هضم این احساسات در شخص شده و شخصیت را بر این اساس اسم‌گذاری می‌کند و اقدامات لازم را نیز انجام می‌دهند. زیرا او می‌داند که آن شخص چه واکنشی نشان می‌دهد، چگونه حرکت می‌کند، چگونه بایستد، در مقابل چه چیزی مانند مرده بایستد. همه‌ی اینها از دستاوردهای سیستم هستند. اینها را می‌داند و بر این اساس اشخاص را مدیریت می‌کند.

با اولین شورش‌ها و گسست از سیستم، خارج شدن از سیستم اولین گام محسوب می‌شود. آنچه بعد از آن می‌آید حذف و رد احساسات و افکار قبلی است. سیستم همیشه ایدئولوژی و احساسات را در مقابل هم قرار می‌دهد. به این شیوه پایان ایدئولوژی‌ها را اعلام می‌کند. برای زمان زندگی‌کردن عواطف بی‌پایان تبلیغ می‌کند. این تبلیغات خود از زمان راهبان سومری ناشی می‌شود. اساس خود را از ایدئولوژی آن زمان می‌گیرد. ایدئولوژی سرمایه‌داری، اقتدارگرایی، انحصارگرایی و دولت‌گرایی است! این ایدئولوژی علاوه بر مغز و ذهن انسان، سعی در ایجاد تک‌تیپی نمودن انسان دارد و هرگز از تلاش خود در این زمینه فروگذار نمی‌کند. فشار بیش از حد به احساسات و ذهنیت وارد می‌کند. جامعه‌ای بدون ذهن و عواطف را به خود وابسته می‌کند. اگر تمام قشرهای زیردست و تحت ستم همیشه در برابر این حملات هوشیار و محتاط نباشند، در حالت خوددفاعی نباشند، سرنوشتی که برای نسل‌های آینده رقم خورده است، تکرار خواهد شد. افکار و احساسات دوباره اسیر و در دام می‌افتند. یکی از حوزه‌هایی که شکار و اسیر شدن در آن بیشتر رواج دارد‌، حوزه‌ی روابط زن و مرد است. فرهنگ سلطه‌ی مرد و سرمایه‌داری دو عملیات عمده با موضوع احساسات را توسعه داد. اول، برابری عواطف و زنان است. البته در شخصیت زن قدرت عواطف و هوش عاطفی بیش از مرد است. اما با عملیات اقتدارگرایی دیوارهایی مابین عقل - زن، عاطفه – مرد برپا شد. هدف این بود که زنان باید با عقل و مردان با عواطف بیگانه شوند. تا حد قابل توجهی نیز این اتفاق افتاد. در روزگار امروزین تعریف مردان از عاطفه، یعنی حقارت و ضعف بودن. یک زن خردمند و باهوش نیز به عنوان "زنی همچون یک مرد" درک می‌شود. فاصله‌ای بین احساسات مرد و ذهن زن ایجاد شده است. دین نیز با قدرت معنوی خود این فاصله را تعمیق بخشیده است. دنیای قدرت نیز با اشغال خود این فاصله را عمیق‌تر می‌کند. این دیوارها بایستی توسط انقلابیون، دموکرات‌ها، آزادیخواه‌های اجتماعی خراب شود. هر کسی که طرفدار صلح باشد باید این دیوارها را خراب کند. هر چقدر ضخیم باشند، باید آنها را نابود کنیم. زیرا احساس است که باعث می‌شود انسان، انسان شود. احساس را از مردان پس‌گرفتن و همچون نشانه‌ای از ضعف در زنان، عملیاتی برای محرومیت انسان از انسانیت می‌شود. همزمان آنچه که انسان را به انسان تبدیل می‌سازد، عقل است. زنان را از خرد محروم ساختن و در سلطه مردان پیاده کردن و تقدیم نمودن آن به مردان باعث شد بار دیگر انسانها از انسانیت خارج شوند. به این معنا که وقتی احساسات خود را تحلیل و بررسی می‌کنیم؛ ما باید به نتایج این عملیاتی که از طرف اقتدارگرایان بر ما تحمیل شده است، نگاه کنیم. ما به عنوان زن و مرد باید این کار را انجام دهیم. تعقیب نمودن شخصیت خویش، جنس خویش و جنس مخالف، با این شرایط مبارزه نمودن، گام‌های انقلابی مهمی‌ست تا با آن دنیای احساسات و افکارمان را بسازیم. فمینیستی این وضعیت را به عنوان گسست عقل و عواطف را در سی، چهل سال گذشته تعریف کرد و مبارزه‌ی ایدئولوژیکی علیه آن را توسعه داد. اما از آنجا که اصول زندگی آنها و ابزار مبارزه‌ی در دسترس خارج از آن سیستم نبود، نتایج بدست‌آمده رضایتبخش نبود. زیرا ذهن غالب مرد عملیات خود را علیه دنیای عاطفی توسعه داده است و ما تاکنون همه‌ی این تأثیرات را بر خود مشاهده کرده‌ایم. طرفی از این عملیات سلطه، طرف دیگر نیز واقعه‌ی احساسات بسیار غنی و گسست‌دادن از این غنی، کیهانی‌بودن و تنوع می‌باشد. سیستم فقط در روابط زن و مرد با این جوانب سروکار دارد. درکی اشتباه، منحرف و فریب‌دهنده‌ست،‌ اما بسیار موثر است. اثرات آن در جامعه ایجاد شده است. در هر نقطه از جهان، اگر بحث در مورد احساسات توسعه یابد، احتمالاً فقط روابط زن و مرد در نظر گرفته خواهد شد. فقط این رابطه به افراد یادآوری می‌شود. در حقیقت عملیاتی که دنیای احساسات را فلج می‌کند، حقیر شمرده، ضعیف می‌سازد و آن را بی‌حاصل می‌کند. وقتی فهم کافی وجود نداشته باشد، در حس‌نمودن و زندگی نیز این کمبود و عدم‌بینایی بوجود می‌آید.

برای ما مبارزان آزادی این یکی از موضوعات احساسی است که باید به خوبی درک کنیم. زمانی‌که در مورد احساسات سخن گفته می‌شود، عاطفه فقط رابطه‌ی بین زن و مرد نیست. نه فقط دوست‌داشتن، عشق، نفرت و کینه‌ست. احساسات نباید با چنین درک و کلماتی مورد ضربه قرار گیرد و به آن صدمه نزنیم. سیستم در این زمینه تأثیر زیادی بر ما گذاشته است. به دلیل این تأثیرات نمی‌توانیم افق دید خود را افزایش دهیم. در این مورد معنابخشیدن ضعیف است. اما در ابتدا چه چیزی را باید به یاد می‌آوردیم؟ باید احساسات بزرگی که انسان را انسان می‌کند به یاد آوریم. انسان تا حس آزادی را نشناسد، نه عشق و نه علاقه را نمی‌شناسد. یک انسان نمی‌تواند یک زن یا یک مرد را دوست داشته باشد مگر اینکه سهم خود را از عشق به سرزمین، عشق به مردمش گرفته باشد. شاید فکر می‌کند که دوست دارد، اما ترور و وحشت مردان در حال حاضر که بر زنان اعمال می‌شود،‌ تحت نام علاقه و یا بی‌علاقگی‌ست. وحشت و ترور مردان توسط این عشق‌ تغذیه و رشد می‌کند. ترور و وحشت مردان به ضرر استفاده‌ی ناآگاهانه از احساسات انسانی است و از این قدرت در مقابل زنان استفاده می‌کند. این خطا منجر به از دست دادن، گمراه کردن و فریب‌دادن هر دو طرف می‌شود. این مفاهیم و روابط بار دیگر به عنوان عملیاتی دوم در دنیای عاطفی ما بین جامعه و عشق، انسان و عشق استفاده می‌شود. این جوانب ما در عملیات‌ها تضعیف می‌شود. تا زمانی که از این تخریبات آگاه باشیم، به عنوان یک انسان سالم و آزاد قادر به غلبه بر این تخریبات خواهیم بود و می‌توانیم راهشگای پیشرفت جامعه‌ی آزاد خود باشیم.

 

منبع:‌ آکادمی ژنولوژی

برگردان:‌ خبرگزاری زن