«همیشە بوی خواهرم را حس میکنم»
اسمر یک زن باردار، داستان غمانگیز حملهی شیمیایی هلبجه که در ۱۶ مارس ناپدید و همچنان مفقود است، اما خاطرات او همیشه در کنار خانوادهاش زنده است.
مهربان سلام کاکایی
هلبجە- هلبجە شهری خاموش و زندگی عادی، ۳۴ سال پیش بوی سیب در شهر پیچیده و شهر را میخروشاند. از آن زمان تاکنون هزاران داستان در هلبجه ساخته شده است، اما گفتن داستانها هم نمیتواند درد مردم این شهر را بیان کند و هیچ مرهمی تیمار زخم خانوادههای آنها را نخواهد كرد.
در همین رابطە خبرگزاری زن ماجرای ناپدیدشدن اسمر فرج کویخا را از زبان خواهرش روایت می کند.
سورین فرج کویخا با تأسف در مورد ناپدید شدن خواهرش اسمر میگوید: «خواهرم دو فرزند پسر و دختر داشت که در خانهی خود بودند وی ماههای آخر بارداری را سپری میکرد، در این محلهها همه همدیگر را میشناختیم، خانوادهی خواهرم یک محله بالاتر از منزل ما بودند. آنها برای در امان ماندن از بمباران به زیرزمین پناه برده بودند.»
رژیم بعث هر روز شهر هلبجه، کوهها و اطراف آن را بمباران میکرد ودر دل مردم ترس ایجاد کردە بود، بامداد روز ۱۶ مارس ۱۹٨٨، در پی بمباران شیمیایی هلبجە توسط هواپیماهای جنگی رژیم بعث، هزاران نفر به قتل رسیدە، هزاران نفر آواره و صدها نفر نیز مفقود شدند.
«خواهرم باردار و در زیرزمین بود»
سورین فرج کویخا با دقت و تمرکز زیاد در مورد ناپدیدشدن خواهرش صحبت میکند، میگوید: «او که خسته میشود و توانی برای رفتن ندارد در زیرزمین تنها میماند، ما نمیدانیم او کجا بود و چه اتفاقی برایش افتاده است و هیچ مدرکی هم نداشتیم که بدانیم شهید، زنده، مفقود یا مجروح شده است و حتی به همسرش گفتە بودند که اسمر قبر دارد، اما قبر را هم پیدا نکردند.»
«اسمر مثل مادرم بود»
سورین فرج کویخا دربارهی اسمر میگوید: «خواهرم مثل مادرم بود، چون از خودم بزرگتر بود، برایم مادری میکرد، موهایم را شانە میکرد و لباس مدرسه را او به تنم میکرد.» وی با گریه خاطراتش را ادامه میدهد و میگوید: «با حسرت منتظر بازگشت خواهرم هستم، همیشه میگویند یکی پیدا شده است، اما من منتظر یک زن کامل هستم که بیاید و در خانه را بزند.» سورین فرج کویخا با اشاره به زندهبودن فرزندان خواهرش میگوید با دیدن آنها آرامش پیدا میکنم، انتظار برای برگشت مادرشان آنها را آزار میدهد.
«ما آزار و رنج خانوادههای انفال را درک میکنیم»
سورین فرج کویخا میگوید انفال بسیار سخت بود و ما درد آنها را درک میکنیم. او در بیان خاطرات اسمر میگوید: «در خیال خود همیشه بوی او را حس میکنم، خواهرم یک درخت توت را در حیاط کاشته بود و میگفت روزی خواهد آمد که میگویی خواهرم این درخت توت را کاشته است.»
از زبان سورین فرج کویخا، جنایت غمانگیز اسمر، یکی از داستانهای حملهی شیمیایی هلبجە را ارائه کردیم. اسمر یکی از صدها مفقودی هلبجه است که تاکنون از سرنوشت وی اطلاعی بهدست نیامده است.