همە‌ی انسانیت را مورد تجاوز قرار دادند

"زنان ایزدی را در این اتاق مورد شنجە قرار دادند، انسانیت از اینجا رفتە بود، من بە وجود وجدان در این دنیا شک دارم."

 

در آن زمان وی فقط ١٣ سال سن داشت اما اکنون جوانی ٢٠ سالە و عصبانی است، انگار وی را از مادرش جدا ساختە و بە چاهی عمیق پرت کردە باشند. ازدا می‌گوید: من بە وجود وجدان در این دنیا شک دارم" آنچە تجربە کردە است همانند سنگی بر دل وی سنگینی می‌کند، همانطور کە با لباس سیاهش برای کسانی کە از دست دادە است عزاداری می‌کند.

ازدا تجارب خود را پس از حملە داعش بە شنگال با ما در میان می‌گذارد، وی با چشمان زیبایش سخن می‌گوید چشمانی کە پس از تحمل این همە درد و  رنج اکنون عینکی شدە است اما زیبایی وی پشت عینک نیز همچنان نمایان است. چشمان عسلی و موهای زرد مایل بە سرخش زیبایی وی را دو چندان کردە است، قدی متوسط و وزن نرمالی دارد، وقتی لب بە سخن می‌گشاید آرام است هیجان ندارد، فقط گاهی عصبانی می‌شود، هنگامی کە عصبانی می‌شود طرز نشستنش تغییر می‌کند، ازدا دختری ٢٠ سالە، سرکش و مغرور است.

 

"از ترس ساعت‌ها گریە کردم"

ما با تمام وجود پای سخان ازدا نشستیم، " هنگام خروج از شنگال بە سوی مناطق امن‌تر،  داعشی‌ها ما را متوقف کردند،  تا آن روز من نە آنها را دیدە بودم و نە نامشان را شنیدە بودم، من بچە‌ی ١٣ سالەای بودم وقتی با خواهر و برادرانم بە مدرسە می‌رفتیم با هم بازی می‌کردیم. مثل همە‌ی کودکان دیگر زندگی عادی و نرمالی داشتیم. ما خانوادەای خوشبخت و شاد بودیم، ما بچە بودیم و هیچ گناهی نداشتیم. روستاهای ایزدی‌ها نابود شدند ما مردمان بی‌گناهی بودیم. چرا با ما چنین کردند، خیال و رویای ما، بازی‌های کودکانە و هرچیزی را از ما گرفتند، من هر روز بە امید و رویای بازی با دوستان و خواهر برادرانم و رفتن بە مدرسە از خواب بیدار می‌شدم اما روزی از خواب بیدار شدم و دیدیم همە چیز، رویاها، مدرسە و بازی‌هایمان نابود شدەاند. تنها فریاد مرگ در خیابان‌ها وجود داشت مردم حتی نتوانستند کفش‌هایشان را بپوشند، زن و کودک، پیر و جوان فقط فرار می‌کردند، در ابتدا نمی‌دانستم چە اتفاقی افتادە است، از ترس شوکە شدە بودم انگار گلویم را می‌فشارند، خیلی ترسیدم از ترس ساعت‌ها گریە کردم."

 

"با اسلحەهایشان مادرم را کتک زدند"

همە‌ی خانوادە سوار خودرویی بودیم، ما را متوقف کردند، دو خواهر بزرگترم، سە برادر کوچکتر، سە برادر از خودم بزرگتر، مادر، پدر و مادر بزرگم بودیم، پس از گرفتن ما را بە  تلعفر منتقل کردند و در مدرسەای ما را اسکان دادند، سە روز را آنجا ماندیم سپس ما را بە زندان بادوش بردند و پس از ١٢ روز ما را بار دیگر در مدرسەای در تلعفر اسکان دادند، پس از آن زنان و مردان را از هم جدا ساختند و مردهای خانوادە را بە مکان نامعلومی منتقل کردند. زنان را نیز از هم جدا ساختند، می‌خواستند ما سە خواهر را ببرند، ما دستان مادرمان را گرفتە بودیم و با خود می‌گفتیم، "مادرمان بە آنها اجازە نخواهد داد ما را از وی جدا کنند، مادر از ما مراقبت خواهد کرد". هنگامی کە دستان ما را گرفتند مادر فریاد می‌زد، "شما نمی‌توانید دخترانم را از من بگیرید،" مادرم فریاد می‌زد و آنها را نفرین می‌کرد. آنها با اسلحە بە مادرم حملە کردند و وی را کتک زدند، من از روی عصبانیت دست یکی از آنها را گاز زدم و با تمام قدرت مرا زد، اما در آن لحظە فقط دردی کە مادرم تجربە می‌کرد  را حس کردم، حتی وقتی کە مادرم را بر زمین می‌کشاندند دستان ما را رها نکرد.

 

"آنچە کە زنان ایزدی تجربە کردند همە‌ی انسانیت را شرمسار ساخت"

داعشی‌ها بە دستان ما دستبند زدند و موهای ما را گرفتند و بر روی زمین کشاندند، من و خواهرم را بە جایی بردند و خواهر دیگرم را بە جایی دیگر کە هیچ وقت او را دوبارە ندیدم، مادرم فریاد می‌زد، پس از جدایی از مادر ما را بە جایی بردند کە پر بود از دختران ایزدی و مردان داعشی کە هر کدام یکی از زنان را برای خود انتخاب می‌کردند انگار گوسفندی را از بازار خریداری می‌کردند. من و خواهرم هم انتخاب شدیم فکر کردیم ما را بە جای دیگری منتقل می‌کنند اما آنگونە نبود، همە‌ی ما را مورد تجاوز قرار دادند، من تنها ١٣ سال سن داشتم، تاکنون بە جز اسباب بازی‌هایم چیز دیگری را درک نکردە بودم، هنگامی کە وجود دستانشان را حس می‌کرد بند دلم پارە می‌شد.

از همە‌ی دنیا متنفر بودم، صدای فریادهایمان در همە‌ی اتاق‌ها پیچیدە بود، ساعت‌ها ما را مورد تجاوز قرار دادند، من می‌گویم همانند حیوان اما این توهین بە حیوان است، بشریت آن روز از وجدان و شرف محروم بود، در آن اتاقی کە زنان ایزدی مورد تجاوز قرار گرفتند  بشریت شرمسار شد، من معتقدم کە وجدانی وجود ندارد.

 

"انسانیت در آن اتاق مورد تجاوز قرار گرفت"

چند روزی را آنجا ماندیم، آن اتاق محل شکنجە و تجاوز بە بشریت بود، من و خواهر با هم بودیم، تنها مرهم من کە مرا آرام می‌ساخت، با هم درد دل می‌کردیم، از خود می‌پرسیدیم کە عاقبت ما چە خواهد شد، می‌خواهند با ما چکار کنند و فکر می‌کردیم کە هرگز از شر آنان خلاص نخواهیم شد، می‌گفتیم با تجاوز می‌خواهند ارادەی ما را در هم بشکنند اما ما شکست نخواهیم خورد، در آنجا من و خواهرم متعهد شدیم که هر اتفاقی هم بیافتد اجازە ندهیم ارادەی ما در هم بشکند و آبروی ما خدشەدار شود.

 

"من را بە یکی از تبهکاران داعش در موصل فروختند"

من و خواهرم را بە دو تبهکار در موصل فروختند، من مدت زیادی با وی نماندم، سپس من را بە تبهکار دیگری فروختند، خانەی فرد دوم زندیک منزلی بود کە خواهرم در آن اسکان داشت، اتفاقی خواهرم را دیدم و بە غیر از آن یک بار دیگر وی را ندیدم اما حس نزدیکی بە خواهرم دل گرمم می‌کرد احساس می‌کردم تنها نیستم، تبهکاری کە من را خریداری کردە بود، گراژ نام داشت و دو همسر داشت و من هم خدمتکار و هم جاریە او بودم و گروگان آنها بودم، راستش در خانە‌ی آنها همانند زندانی بودم نمی‌توانستم با کسی حرف بزنم و بیرون بروم، وقتی کە بیرون می‌رفتم کسی مرا همراهی می‌کرد و مرا ناچار بە پوشیدن چادر مشکی می‌کردند، گراژ و همسران وی با خشونت با من رفتار می‌کردند و مرا شکنجە می‌دادند و می‌خواستند کە من از اعتقادات خود منصرف شوم با وجود همە‌ی خشونت‌ها اما هیچ گاە از اعتقادات خود دست نکشیدم، هنوز آثار شکنجە بر بدن من ماندگار است.

بە گفتە‌ی ازدا گراژ با همکاری همسرانش بە وی تجاوز کردە و ماەها وی راشکنجە کردەاست، گراژ در حضور همسرانش بە وی تجاوز کردە و همسرانش این را امری عادی دانستەاند.

ازدا بارها سعی داشتە فرار کند اما موفق نشدە است، ازدا می‌گوید: :زندگی در آن خانە همانند جهنم بودە است.

 

"خواستند  بە زور مسلمان شویم"

آنها می‌خواستند مرا بە زور وادار بە قبولاندن دین اسلام کنند، من کنجکاو شدە بود کە چگونە دینی می‌تواند تا این حد وحشی باشد، ذ‌هنم نمی‌توانست این را قبول کند، پس در آنجا شیخی را دیدم و از وی در مورد دین اسلام سوال کردم، آیا می‌توانید از دین اسلام برایم بگویید؟ تنها چیزی کە گفت این بود: غیر مسلمان باید سر بریدە شود، کسانی کە بە اسلام اعتقاد ندارند کافرند و کافر محکوم بە مرگ است. با وجود این من روزە گرفتن، نماز خواندن و قرآن را یاد گرفتم، خود را بە اعتقادات ایزدیانەام سپردم و خود را رها ساختم، یک ثانیە بە اعتقاداتم پشت نکردم و توانستم روی پای خود بایستم.

سە سال بعد نیروهای عراقی عملیات نجات موصل را آغاز کردند، این مرا امیدوار ساخت چرا کە با موفقیت نیروی‌های عراقی ما نیز نجات می‌یافتم. همە جا بمباران شد، درگیری و جنگ همە جا را فرا گرفت، داعش ما را در خانەهایی کە در آن بودیم رها ساخت، بمب‌هایی بە ما دادند و گفتند خود را انتحار کنید، منازل ما بمباران شدند و ما زیر آوار ماندیم. قفسە‌ی  سینەام زخمی شد اما با وجود بدن مجروحم از خانە بیرون آمدم، دو دختر دیگر ایزدی در همسایگی خانەای کە من بودم بودند، آنها نیز بیرون آمدند ما چادرهای سیاە را دور انداختیم و دست بە کمک آنها بە سوی نیروهای عراقی حرکت کردیم، آنها ما را مورد حملە قرار دادند و تیر از هر جایی می‌بارید، زنان داعشی نیز بودند، یک زن داعشی در نزدیکی ما تیر خورد، ما فریاد زدیم کە ما زنان ایزدی هستیم بە سوی ما شلیک نکنید، آنها شلیک را متوقف کردند، هنگامی بە آنها رسیدیم دیگر داعش نبود و خیالمان راحت شد.

 

خواهران بزرگتر ازدا، مادر و دو برادرش نجات یافتند

ابتدا ما را مورد بازجویی قرار دادند، سپس گفتند شما را بە خانوادەهایتان تحویل می‌دهیم و این برای من شوکە‌کنندە بود، سە سال بود کە از خانوادەام بی خبر بود و تنها گاهی با خواهر بزرگم ارتباط داشتم. مرا بە کمپ منتقل کردند و در آنجا دو خواهر بزرگترم را یافتم، یکی از خواهران فقط چهل روز پس از حملەی داعش زندگی کردە بود، وقتی نتوانستە بود شرایط را تحمل کند و خودکشی کردە بود، سە ماە پس از آزادی من مادرم نیز نجات یافت، ما توانستیم در ازای پول دو برادر کوچکم را نیز از دست داعش نجات دهیم، اما هنوز چهار برادر من بزرگتر، پدر من و مادر بزرگم و صدها ایزدی هنوز در دست داعش هستند.

 

"در تلاشند تا اعتقادات ایزدی‌ها را نابود کنند"

پس از رهایی از دست داعش مدتی را در اردگاەهای جنوب کوردستان گذراندم، سازمان‌های امدادی کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کردند و من نیز در این کلاس‌ها شرکت می‌کردم، نخست متوجە نشدم اما دو روز کە در کلاس‌ها شرکت کردم، متوجە شدم کە آنها می‌خواهند ما را بە دین مسیحیت علاقەمند کنند، آنها بە ما می‌گفتند اسلام دین خشونت است و در عوض دین مسیحیت از هر دینی بهتر است، چیزی از ایزدی‌ها نمی‌گفتند، من بە آنها گفتم داعش ما را مدت‌ها شکنجە کرد تا ما از دین ایزدی منصرف شویم اما مقاومت کردیم و از اعتقادات خود منصرف نشدیم اکنون شما با زبان متفاوت‌‌تری همان کار داعش را انجام می‌دهید شما و داعش هیچ تفاوتی با هم ندارید و من متوجە شدم کە همە در پی نابودی اعتقادات ما ایزدی‌های هستند، من دیگر در آموزش‌های آنان شرکت نکردم و متوجە شدم همە‌ی دنیا خواهان نابودی ما ایزدی‌ها هستند.

همە‌ی دنیا برای نابودی ما متحد شود، دەها گروە تبهکاری همانند داعش بە سرزمینمان حملە‌ور شوند و هر کاری انجام دهند ما هرگز تسلیم نخواهیم شد و اعتقاداتمان از بین نخواهد رفت، شاید بتوانند بدنمان را شکنجە و نابود کنند اما دست یافتن بە روح ما غیر ممکن است، در سە سالی کە من در دست آنها بودم من هیچ وقت نسبت بە ایمانم دچار تردید نشدم و از این بابت بسیار خوشحالم.

ازدا با این کلمات پایانی حس میهن‌دوستی و ایمان و عزم خود را کە با آن پرورش یافتە است بە ما نشان داد.