حذف روزمره دختران در میدان آموزشی جنسیت‌زده

شیلان سقزی

در دل کوهستان‌های خاموش و روستاهای دورافتاده، دخترانی زندگی می‌کنند که پیش از آن‌که کودکی‌شان تمام شود، رؤیای مدرسه را از دست می‌دهند. ترک تحصیل برای آن‌ها نه یک انتخاب، بلکه نتیجه‌ی زنجیره‌ای از تبعیض‌های تاریخی، فقر ساختاری، سیاست‌زدگی آموزش و انفعال نهادهای محلی است. آموزش برای این دختران، نه پلی به‌سوی آینده، بلکه دروازه‌ای بسته‌شده با قفل سنت، سیاست و بی‌عدالتی است. اینجا جایی است که نه دولت و نه جامعه، صدای خاموش‌شده‌ی آن‌ها را نمی‌شنوند و همین سکوت، خطرناک‌ترین نوع بازتولید تبعیض است.


         


        

فقر ساختاری نه فقط مسئله‌ی اقتصادی، بلکه از دیدگاه پیر بوردیو یک چرخه فرهنگی و اجتماعی است که از طریق نهاد آموزش نیز تداوم می‌یابد، مثلا ترک تحصیل دختران مناطق محروم، نشانه‌ای از این چرخه است که در غیاب سیاست‌های اصلاحی، آموزش عدالت‌محور و مداخله‌گری فعال نهادهای خودخوش، ادامه خواهد یافت.

بوردیو معتقد بود که نظام آموزشی نه‌تنها نابرابری‌ها را از بین نمی‌برد، بلکه با بازتولید سرمایه فرهنگی مسلط، شکاف‌های طبقاتی و جنسیتی را تداوم می‌بخشد، که در این چارچوب، دختران خانواده‌های کم‌درآمد به‌دلیل فقدان سرمایه‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، در نظام آموزشی رسمی با موانع مضاعف مواجه‌اند.

 

هزینه‌ها و انتخاب‌های تبعیض‌آمیز خانواده‌ها

به عنوان مثال در بسیاری از روستاها، تحصیل به‌ویژه برای دختران، با هزینه‌های جانبی مثل ایاب‌وذهاب، لوازم تحریر، لباس، کلاس‌های تقویتی و... همراه است. خانواده‌ای که در فقر ساختاری زندگی می‌کند، طبیعتاً این هزینه‌ها را بار اقتصادی اضافی می‌بیند و از آن‌جا که سرمایه فرهنگی خانواده نیز اغلب پایین است یعنی تحصیلات والدین کم یا اینکه تحصیل‌کرده نیستند، این هزینه‌ها برای دختران غیرضروری تلقی می‌شود.

در صورت انتخاب بین فرزندانشان، پسر  را برای ادامه تحصیل به شهر می‌فرستد، اما دختر را در خانه نگه می‌دارد، با این استدلال که شوهر می‌کند یا امنیت رفت‌وآمدش مهم‌ از سوادش است. در این محیط، آموزش برای دختران نه «حق» بلکه «ریسک» تلقی می‌شود، که این تصمیم بخشی از همان بازتولید ساختاری نابرابری جنسیتی است که بوردیو از آن سخن می‌گوید.

 

سرمایه نمادین و مردسالاری در آموزش

این مقاومت نه از سر دشمنی با علم، بلکه از درونی‌شدن ارزش‌های مردسالارانه در قالب «غیرت»، «ناموس»، و «آبرو»ست. این همان سرمایه نمادینی است که نظام مردسالار به آن مشروعیت داده و از طریق آن، ساختار آموزشی برای دختران محدود یا حذف می‌شود.

 این وضعیت تنها محصول سنت نیست، بلکه بازتولید فعال فرهنگی توسط نهادهای اجتماعی است، یعنی آموزش دختران قربانی نوعی هم‌دستی ناآگاهانه میان فقر، سنت، مردسالاری و سکوت دولت است. اگر نظام آموزشی و اجتماعی نتواند سرمایه فرهنگی آلترناتیو تولید کند که نقش زن را بازتعریف کند، سنت و مردسالاری همچنان آموزش را برای دختران به کالایی لوکس و خطرناک تبدیل خواهند کرد. این دو پدیده نه‌تنها به‌عنوان باورهای فردی یا فرهنگی، بلکه به‌عنوان بخشی از ساختارهای نابرابر قدرت عمل می‌کنند که در طول زمان، از طریق نهادهایی چون خانواده، مذهب، و آموزش رسمی، بازتولید می‌شوند.


         


        

بوردیو مفهوم «هابیتوس» را برای توصیف عادت‌واره‌ها و گرایش‌های نهادینه‌شده‌ای به کار می‌برد که از محیط اجتماعی به فرد منتقل می‌شود. در جوامع سنتی، هابیتوس دختران و خانواده‌ها به گونه‌ای شکل گرفته که تحصیل برای دختران، در تقابل با نقش طبیعی آن‌ها به‌عنوان همسر، مادر یا نگهدار خانه دیده می‌شود. این ذهنیت، درونی شده و به‌صورت انتخاب به ظاهر داوطلبانه از سوی خانواده‌ها و حتی ناآگاهانه از سوی خود دختران نیز بازتولید می‌شود.

این نظریه‌پرداز با مفاهیمی چون هابیتوس، سرمایه فرهنگی، سرمایه اقتصادی و خشونت نمادین نشان می‌دهد که چگونه نظام‌های آموزشی، جایگاه‌های طبقاتی و ساختارهای نابرابر قدرت را حفظ و بازتولید می‌کنند.

در زمینه‌ی ترک تحصیل دختران روستایی این نظریه به ما کمک می‌کند تا ببینیم چگونه مکان جغرافیایی، فقر، فرهنگ سنتی، و ضعف زیرساخت‌ها در کنار هم، یک نوع «هابیتوس محرومیت» ایجاد می‌کنند که دختران را از تحصیل بازمی‌دارد و روشن می‌سازد ترک تحصیل دختران نه یک تصمیم فردی، بلکه نتیجه‌ی بازتولید ساختارهای اجتماعی نابرابر است که از طریق نظام آموزشی، فرهنگی و اقتصادی به حاشیه‌نشینی دختران مشروعیت می‌دهد.

 

ازدواج زودهنگام و نقش آن در بازتولید نابرابری

در این راستا شبح ازدواج زودهنگام یکی از سازوکارهای مهم بازتولید نابرابری‌های جنسیتی در جوامع محروم است، که از طریق هابیتوس خانوادگی، سرمایه فرهنگی محدود، فشارهای اقتصادی و خشونت نمادین به‌ویژه بر دختران اقشار پایین‌دست اجتماعی، اعمال می‌شود. در چنین شرایطی، این ازدواج نه فقط یک تصمیم سنتی، بلکه یک راهبرد بقا در دل ساختارهای ناعادلانه‌ی اجتماعی تلقی می‌شود که ترک تحصیل دختران، بخشی از پیامد این راهبرد است.


         


        

خانواده‌های سنتی‌ روستایی دختر را نه به‌عنوان فردی مستقل، بلکه بخشی از منابع خانوادگی می‌دانند که با ازدواج، می‌توان او را از «بار اقتصادی» به «سرمایه اجتماعی» تبدیل کرد و به علت اینکه سرمایه‌ی فرهنگی آموزش در خانواده جایگاهی ندارد، یا آن‌قدر ضعیف است که در برابر سنت ازدواج زودهنگام، بی‌اثر می‌شود و نظام آموزشی، زبان و ارزش‌های فرهنگی حاکم را تحمیل می‌کند و با نادیده گرفتن تنوع فرهنگی و جنسیتی، فضای مدرسه را برای دختران محروم طردکننده می‌سازد.

به عبارت دیگر ازدواج زودهنگام بخشی از فرآیند بازتولید سلطه است، این پدیده به شکلی طبیعی و مشروع جلوه داده می‌شود، اما در واقع ابزار حفظ ساختارهای نابرابر است. مدرسه، به‌جای شکستن این چرخه، در بسیاری از موارد، به آن بی‌تفاوت است یا با ناتوانی در پاسخ‌گویی فرهنگی و اجتماعی، عملاً در بازتولید آن نقش دارد.

 

آموزش رسمی و سیاست‌زدگی نظام آموزشی

از سوی دیگر آموزش رسمی در جوامع نابرابر نه تنها ابزاری برای رهایی و برابری نیست، بلکه اغلب خود به ابزار بازتولید سلطه طبقاتی و سیاسی تبدیل می‌شود. در این چارچوب، «سیاست‌زدگی آموزش» و «شکاف طبقاتی آموزشی»، نه اتفاقی، بلکه نتیجه ساختارهای تاریخی و فرهنگی سلطه‌اند که با زبان، قدرت، سرمایه فرهنگی و منافع سیاسی درهم‌تنیده‌اند.

مثلا مدرسه‌ای با تنها یک معلم که همزمان معلم کلاس اول تا ششم است و کتاب‌های درسی به زبان فارسی‌اند، در حالی‌که ۹۰درصد کودکان، فارسی را حتی در خانه نمی‌شنوند، شکاف آموزشی را عمیق‌تر می‌کند. در همین حال، در مناطق مرکزی چون تهران یا شهرهای بزرگ کودکان با دسترسی به کلاس‌های هوشمند، آموزش‌های فوق‌برنامه، مشاوره تحصیلی و اینترنت پرسرعت تحصیل می‌کنند. این تضاد، تجسم دقیق بازتولید نابرابری آموزشی است.

 

هابیتوس منفی و اثرات روانی- اجتماعی ترک تحصیل

از سوی دیگر در خانواده‌هایی که آموزش هیچ‌گاه به نتیجه نرسیده، خودانگاره‌ی منفی نسبت به مدرسه شکل می‌گیرد: «این درسا به چه درد می‌خوره؟» که این هابیتوس، نسل به نسل تکرار می‌شود. بنابراین ترک تحصیل  دختران نه فقط پدیده‌ای آموزشی، بلکه بازتابی عمیق از بحران هویت، تبعیض ساختاری و خشونت پنهان فرهنگی است که در بافت اجتماعی و روانی جامعه نهادینه شده است.

در ساختار مردسالار سنتی، مدرسه نه فضایی برای آگاهی و رهایی، بلکه گاه تهدیدی برای نظم مسلط تلقی می‌شود و در نتیجه، خانواده‌ها آگاهانه یا ناآگاهانه، به حذف دختران از چرخه‌ی آموزش کمک می‌کنند. از سوی دیگر این حذف اجباری از تحصیل منجر به فروپاشی تدریجی اعتماد به نفس، احساس خودکارآمدی و رشد فردی دختران می‌شود. دختری که مجبور به ترک تحصیل می‌شود، تنها از کلاس درس جدا نمی‌شود، بلکه از رؤیاهایش، فرصت‌هایش، و هویت مستقلش نیز محروم می‌گردد.

این وضعیت، یک زخم روانی- اجتماعی جمعی ایجاد می‌کند؛ زنی که تحصیل‌نکرده، کمتر وارد بازار کار می‌شود، کمتر در سیاست و جامعه نقش ایفا می‌کند و این انفعال، به نسل بعد نیز منتقل می‌شود. ترک تحصیل دختران در واقع نقطه‌ی آغاز یک زنجیره‌ی فقر، خشونت، ازدواج زودهنگام و بی‌قدرتی اجتماعی است.

 

نظام آموزشی ایران و بازتولید نابرابری

نظام آموزشی ایران، به‌جای آن‌که ابزار رهایی، آگاهی و عدالت باشد، به نهادی برای بازتولید نابرابری، سرکوب خلاقیت و حذف تدریجی حاشیه‌نشینان بدل شده است. در ساختاری که زبان مادری نادیده گرفته می‌شود، هویت‌های ملیتی تقلیل داده می‌شوند و آموزش به‌جای پرسش‌گری، بر طوطی‌وارگی و انقیاد تأکید دارد، نمی‌توان انتظار پرورش نسلی آزاد، آگاه و مشارکت‌جو را داشت.

نظام آموزشی ایران، در عمل به‌نوعی مهندسی خاموش فرهنگی دست زده است، دختربچه‌ای كورد، بلوچ یا عرب، نه فقط با فقر اقتصادی بلکه با فقر زبانی، فرهنگی و جنسیتی نیز مواجه است. او در کلاسی آموزش می‌بیند که زبانش را ممنوع می‌داند، سنتش را انکار می‌کند و رؤیاهایش را کوچک می‌شمارد. نتیجه این فرآیند، فرسایش امید، طرد اجتماعی و گسست هویتی است.

 

غربالگری تبعیض‌آمیز و قربانیان اصلی

از سوی دیگر، این نظام به جای توانمندسازی، «غربالگری تبعیض‌آمیز» را پیش گرفته و آموزش را ابزار کنترل سیاسی و ایدئولوژیک کرده است. دانش‌آموز به‌جای پرورش، تربیت می‌شود برای سکوت، اطاعت و سازگاری. در این میان، دختران مناطق محروم، نخستین قربانیان این ساختار ناکارآمد و تبعیض‌آلود هستند.

 

ضرورت تحول بنیادین در آموزش

درنهایت، این نظام آموزشی نه‌تنها پاسخ‌گوی نیازهای امروز جامعه نیست، بلکه مانعی جدی بر سر راه توسعه انسانی، مشارکت سیاسی و عدالت اجتماعی است. اصلاح آن نیازمند انقلابی مفهومی، سیاسی و فرهنگی است، نه فقط تغییر در کتاب‌ها یا آزمون‌ها. تا زمانی که آموزش ابزار سیاست است نه حق انسان، پیرامون همچنان بی‌صدا خواهند ماند و تداوم این وضعیت تنها به تشدید شکاف‌های اجتماعی، گسترش چرخه فقر و افزایش بی‌اعتمادی میان نسل جوان و ساختار حاکم خواهد انجامید. وقتی دختران مناطق محروم به‌جای دسترسی به کیفیت عادلانه آموزشی، با نادیده‌انگاری، تبعیض زبانی، جنسیتی و جغرافیایی مواجه‌اند، چگونه می‌توان از مشارکت برابر آن‌ها در جامعه‌ای دموکراتیک سخن گفت؟ درحالی‌که این نوع حذف و طرد، به تدریج درونی می‌شود و تبدیل به احساس بی‌ارزشی، اضطراب، خودسرزنشی و عدم تعلق اجتماعی می‌گردد؛ دخترانی که احساس می‌کنند دیده نمی‌شوند، شنیده نمی‌شوند و جایگاهی در آینده ندارند. چنین نسلی نه توان مطالبه‌گری خواهد داشت، نه میل به ماندن در سرزمین مادری.


         


     

از منظر جامعه‌شناسی آموزشی نیز، آنچه در ایران رخ می‌دهد منطبق با نظریه بازتولید فرهنگی بوردیو است که مدرسه، به‌جای شکستن چرخه نابرابری، آن را بازتولید و مشروعیت می‌بخشد. سیستم آموزشی ایران، از محتوای متمرکز و ایدئولوژیک گرفته تا سازوکارهای گزینش و ارزشیابی، همگی در خدمت بازتولید قدرت، تمرکزگرایی و طرد پیرامون است. تا زمانی که عدالت آموزشی، آموزش به زبان مادری، برابری جنسیتی و تمرکززدایی فرهنگی به‌عنوان اصول بنیادین نظام آموزشی پذیرفته نشوند، اصلاحات موردی و سطحی نتیجه‌ای نخواهند داشت. بدون بازسازی ساختار قدرت در نظام آموزش و پرورش، هیچ دختری در روستاهای كوردستان، بلوچستان یا خوزستان و... نخواهد توانست آینده‌ای متفاوت برای خود تصور کند.

در نهایت، درمان این زخم عمیق، تنها با ساخت چند مدرسه یا توزیع کتاب‌های درسی امکان‌پذیر نیست. این نگاه سطحی و نمایشی، خود بخشی از مشکل است نه راه‌حل. نظام آموزشی‌ای که به‌جای پاسخ‌گویی به نیازهای مناطق محروم، صرفاً در چارچوب سیاست‌گذاری‌های مرکزگرا و بی‌توجه به تنوع فرهنگی و جنسیتی عمل می‌کند، تنها به بازتولید تبعیض و انکار منجر می‌شود.

باید ریشه‌های این بحران را در ساختارهای فکری فرسوده، ارزش‌های مردسالارانه و سیاست‌گذاری‌های اقتدارگرای فرهنگی جست‌وجو کرد. تغییر صرفاً در سطح نگرش خانواده‌ها کافی نیست، بلکه بازنگری جدی در سیاست‌های آموزش رسمی، تقویت نظام آموزشی بومی و گشودن فضا برای آموزش به زبان مادری ضروری است.

بازسازی هویت فرهنگی دختران، بدون عدالت جنسیتی در آموزش، خدمات روانی- اجتماعی مؤثر، مشارکت واقعی نهادهای مدنی و نمایندگی عادلانه اقلیت‌ها در تصمیم‌گیری‌ها، صرفاً به شعارهای بی‌اثر و وعده‌های بی‌پشتوانه ختم خواهد شد.

تا زمانی که دولت، سیاست‌گذاران و حتی نخبگان محلی حاضر نباشند به‌جای کنترل، به توانمندسازی دختران بپردازند، هیچ اصلاح آموزشی واقعی، ماندگار و عادلانه‌ای شکل نخواهد گرفت. و در غیاب این تحول بنیادین، دختران كورد و سایر اقلیت‌ها همچنان قربانیان خاموشِ نظام آموزشی تبعیض‌آمیز باقی خواهند ماند.