دایه فاطمه، پاهایی بیمار و ارادەای قوی

"دایه فاطمه" با ۷۰ سال سن در منطقەی کرناچی کرماشان به تنهایی زندگی می‌کند و هر روز مصافتی طولانی را از منطقەی کرناچی تا شهرک نجفی می‌پیماید تا سر چهارراه نجفی دستمال بفروشد.

 

ژوان کرمی

 

کرماشان - چهارراه نجفی، تقاطع بلوار زن با بلوار قائم در شهرک نجفی مکانی است که همیشه زنانی در آنجا به فروش اجناسشان به شیوەای که دیگر باید آن را "فروش پشت چراغ قرمز"ی بنامیم، می‌پردازند. درواقع اجناس کلمەی گمراه کنندەای است و تصوری از یک دستفروشی مفصل به خواننده می‌دهد، اما این زنان زحمتکش اجناسشان تنها به دستمال کاغذی یا جوراب یا آب معدنی محدود می‌شود. البتە نه همەی این اجناس، بلکە تنها یکی از آنان را برای فروش عرضه می‌کنند، زیرا سرمایەای ندارند و اغلب یک مغازەی آشنا مقداری دستمال کاغذی یا جوراب را به صورت امانت به آنان می‌دهد تا پس از فروش با وی تسویه کنند و مایەی آن را به او بپردازند.

پیشتر تصور می‌کردم که فقط یک زن سر چهارراه نجفی است و هر روز به آنجا می‌آید، اما با دقت بیشتر متوجه شدم که سه یا شاید چهار زن که ارتباطی هم باهم ندارند در زمان‌های مختلف در چهارراه مذکور به دستفروشی مشغولند. یکی از این زنان "دایه فاطمه" است که ۷۰ سال سن دارد و به تنهایی در منطقەی کرناچی کرماشان زندگی می‌کند و هر روز مصافتی طولانی را از منطقەی کرناچی تا شهرک نجفی را دوبار باید طی کند. با کسب اجازه از خودش با وی گفت‌وگوی کوتاهی داشتیم که گوشەای از رنج‌ها و مشکلات دایه فاطمه را از زبان خودش بشنویم.

 

«خرج دو بچه و همسرم را من می‌دادم»

دایە فاطمە ابتدا با اشارە بە اینکە قبل از جدایی از همسرش نیز مخارج برعهدە خودش بودە در مورد سختی زندگی خود می‌گوید: تا دلت بخواهد مشکلات دارم، الان ۱۵ سال است که طلاق گرفتەام، اسما همسر داشتم اما همان موقع هم کار می‌کردم، سبزی برای خانەها پاک می‌کردم، می‌شستم، خرد می‌کردم، بستەبندی می‌کردم و به خانەها می‌فروختم. خرج دو بچه و همسرم را می‌دادم، اجاره خانە می‌دادم، هزینەی آب و برق و مخارج ماهانه را می‌دادم. برای خانه وسیله می‌خریدم.

من دیگر تنها زندگی می‌کنم. دو دختر دارم که ازدواج کردەاند و یکی از آنها دو کوچه پایین‌تر از خودم زندگی می‌کند و آن یکی هم داخل شهر سکونت دارد. یکیشان دو بچه دارد و دیگری دارای یک فرزند است.

 

«دخترانم چهل برابر پسر برای من ارزش دارند»

دایە فاطمە در مورد ساعات کاری خود می‌گوید: صبح‌ها بیدار می‌شوم کار و بار خانە را انجام می‌دهم و تمیزکاری می‌کنم. بعدازظهر ساعت ۵ می‌روم سر چهارراه نجفی و تا ساعت ۱۱ الی ۱۲ شب به فروش دستمال کاغذی مشغول می‌شوم. بعضی اوقات ماشین دربستی می‌گیرم، بعضی اوقات هم خواهری مثل تو یا برادری مانند آن آقا من را به خانەام می‌رساند، یا اینکه ۲۰ هزار تومان می‌دهم و یک تاکسی می‌گیرم و به خانه برمی‌گردم.

او در مورد سختی کار می‌گوید: راستش را بخواهی سخت است، ولی به نظر تو چە کار باید بکنم؟ نمی‌توانم گدایی کنم چون ما خاندانیم و طایفه داریم. طایفەی بزرگی داریم، منتهی من در میانشان تنگدست هستم. دستم را فقط مقابل خدا دراز می‌کنم، غیر از او دستم را مقابل هیچکس دراز نمی‌کنم. خدا هم تا حالا دستم را پس نزده است و هنوز ناامیدم نکرده است. برای هر چیزی به او پناه بردەام، اجابتش کرده و غیرممکن است ناامیدم کند.

 

زمستان درد پاهایم بیشتر می‌شود

دایە فاطمە در ادامەی سخنان خود می‌گوید: با وجود گرمای طاقت‌فرسای الان بازهم می‌گویم اشکالی ندارد، چون باز از سرما بهتر است. در سرما درد پاهایم بیشتر می‌شود و اذیتم می‌کنند. مخصوصا در سرمای زمستان پاهایم درد می‌گیرند و خیلی اذیت می‌شوم. زمستان به خاطر سرما مقداری چوب جمع می‌کنم و با خود می‌برم که آتش روشن کنم و خودم را اینطوری گرم می‌کنم. بعضی اوقات با خودم نفت می‌برم، بعضی اوقات نیز ماشین‌ها کمک می‌کنند و بهم گازوئیل می‌دهند. گهگاه هم الکل می‌برم و به روی آتش می‌پاشم.

 

«پادرد دارم و دیگر نمی‌توان کار کنم»

او با اشارە بە کارهایی کە ناچار بە انجام آن شدە است می‌گوید: درو نخود با دست کردەام، درو سیب‌زمینی و پیاز کردەام، وجین انجام دادەام، چیدن سبزی انجام دادەام و حتی خودم قدیم سبزی‌کار بودەام، اما الان دیگر پاهایم مشکل پیدا کردەاند و نمی‌توانم این کارها را انجام دهم و مجبورم بروم دستمال کاغذی بیاورم و بفروشم که درآمدی بخور نمیری است!

بە جز مشکلات اقتصادی و زندگی خود دایە فاطمە هنگام کار نیز از سوی برخی افراد مورد آزار قرار می‌گیرد: تعدادی کولی دورەگرد هستند که بعضی روزها اذیت می‌کنند و مزاحم می‌شوند، چند روز پیش دامادمان آمد و با آنان برخورد کرد. درواقع خیلی‌ها مزاحم می‌شوند، خیلی.

در پایان از "دایە فاطمه" خواستیم که سوار خودرو شود تا وی را به خانه برسانیم که به دلیل عزت نفسش با اکراه فراوان قبول کرد. در راه بازگشت متوجه وضعیت اسفناک خیابان و کوچەهای منطقەی کرناچی، خدمات شهری صفر و حتی معتادانی که شبانه در ویرانەها و زمین‌های خالی مشغول مصرف مواد هستند، شدیم و همچنان به فکر دایه فاطمە، شب‌های تنهایی و درد مزمن پاهایش بودیم.