ازدواج اجباری حاصل سنت و قوانین مردسالاری
سنت و در رأس آن مردسالاری، عامل اصلی ازدواجهای اجباری تلقی میشود. این ازدواجها اثرات مخرب روحی و روانی بر فرد قربانی بجا میگذارد.
سایدا شیرزاد
مرکز خبر- ازدواج یک انتخاب است. انتخاب یک همسر به عنوان شریک زندگی و هر کسی این حق را دارد که همسرش را خودش انتخاب کند، اما هنوز هم وجود دارند افرادی که بدون رضایتی قلبی و تنها از سر اجبار تن به ازدواج میدهند. علیرغم متحول شدن فرهنگها، هنوز رگههایی از تفکرات سنتی در بین برخی جوامع وجود دارد که با مبنا قرار دادن سنتهای خرافه، زندگیها را نابود کرده و میکنند.
ازدواج اجباری، یعنی یک نفر یا هر دو نفر در یک ازدواج راضی نیستند و تنها با فشار و تحت شرایط حاکم ناچار به این کار شدهاند. عملی که در بسیاری کشورها به عنوان نوعی خشونت علیه زنان و مردان، آزار کودکان و سوء استفادهی جدی از حقوق بشر شناخته میشود.
ازدواجهایی که با بهانههای مسائل ناموسی، درون طایفهای، در قبال خون، با بهانهی وجود بچه و امثال اینها صورت میگیرد. حتی در برخی جاها والدین به محض تولد و حتی گاهی قبل از تولد کودک، این ازدواجها را تنظیم میکنند. اگرچه این نوع ازدواج تا حدی کاهش یافته است اما همچنان آثار این سنت غلط در ادبیات عامهی مردم موجود است که هنگام تولد کودکی، او را «عروسم» یا «دامادم» خطاب میکنند.
در این گزارش ضمن مصاحبه با چندین نفر از قربانیان ازدواجهای اجباری، ریشه و آثار جبرانناپذیر این اقدام نادرست از دیدگاه جامعهشناسی و روانشناسی مورد بررسی قرار گرفته است. اسامی مصاحبه شوندگان به اختصار ذکر شده است.
«برادرم ٢ بار من را وادار به ازدواج کرد با وجود اینکه میدانست کسی دیگر را دوست دارم»
ز.ع (۵٧ ساله): من دختر کوچک و فرزند آخر خانواده بودم که ٣ برادر داشتم و ٢ خواهر. برادر کوچکترم با وجود اینکه میدانست با یکی از همسایهها به هم علاقه داریم من را وادار به ازدواج با یکی از خواستگارهایم کرد. همسرم مردی شکاک و بدبین بود. وقتی بیرون میرفت پردهها، جاکفشی و هرچیزی دیگهای را نشان میکرد تا اگر دست میخورد، متوجه شود و من را بازخواست کند. ٢ سال تحمل کردم اما دیگر نمیتوانستم و طلاق گرفتم. بعد از آن برادرم دوباره من را به مردی داد که هیچ علاقه و شناختی از او نداشتم. از همان اوایل مشخص شد خیلی عصبی است و دست بزن دارد. اما اینبار نمیتوانستم چیزی بگویم چون ازدواج دومم بود. الان ۴ فرزند دارم و او اخلاقش بدتر شده است. حتی تازگیها مواد مصرف میکند و نمیتوانم چیزی بگویم چون همیشه میگوید نباید به حرف زن گوش داد. دخترهایم ازدواج کردهاند و دوتا پسرم از دست اخلاقهای پدرشان آواره هستند.
«مادرم را در قبال خون به یکی از پسرهای آن طایفه میدهند تا از اعدام پسرعمویش جلوگیری کنند»
س.آ (٣٢ ساله، دختر یکی از قربانیان ازدواج اجباری): مادرم اکنون ۴٨ سال دارد. من فرزند بزرگ او هستم و ٣ برادر و ٢ خواهر دیگر دارم. زمانی که مادرم ١۵ ساله بوده است، پسرعمویش در دعوا با یکی از پسرهای روستایشان آن پسر را میکشد. مادرم را در قبال خون به یکی از پسرهای آن طایفه میدهند تا از اعدام پسرعمویش جلوگیری کنند. پدرم هر جور دلش بخواهد با مادرم رفتار میکند و میگوید تو بخاطر خون به من داده شدی. مادرم حق اعتراض ندارد چون حتی اجازه نمیدهند طلاق بگیرد. البته خودش هم میگوید بخاطر ما نمیخواهد طلاق بگیرد.
«پدرم من را طرد کرده است و میگوید اگر برنگردی سر زندگیات دیگر حق نداری اسم من را بیاوری»
س.ب (٢۵ ساله): ١٠ سال پیش پدر و نامادریم من را به زور به یکی از اقوام نامادریام دادند که ١٠ سال هم از خودم بزرگتر بود. اخلاقهای خیلی بدی داشت. هیچ چیز برای خانه نمیگرفت، من را کتک میزد، اجازه نداشتم با هیچ کس از اقوامم ارتباط داشته باشم. ۴ سال اول هرچقدر کتک خوردم و حرفهای طعنهآمیز شنیدم باز هم اجازه ندادم بچهدار بشوم، اما الان یک پسر ۶ ساله دارم و دارم طلاق میگیرم. خانوادهی همسرم پسرم را از من دور کردهاند. نمیدانم به او چه گفتهاند که حاضر نیست با من یک کلمه صحبت کند. در این دو سال که برای طلاق اقدام کردهام فقط یکبار با من حرف زده که با حرفهای زشت از پدرش دفاع کرد و گوشی را قطع کرد. پدرم من را طرد کرده است و میگوید اگر برنگردی سر زندگیات دیگر حق نداری اسم من را بیاوری. الان من پیش مادرم هستم. احساس پوچی دارم، اما نمیخواهم کم بیاورم و حتما طلاقم را میگیرم.
«برادرم من را به زور وادار به ازدواج کرد تا بتواند در قبال ازدواج من، او هم با خواهر همسرم ازدواج کند»
ش (٣۵ ساله): ١۶ سال است که ازدواج کردهام. ۴ سال هم میشود که همسرم فوت کرده است و من هنوز با خانوادهی همسرم زندگی میکنم. پدر و برادرم اجازه نمیدهند برگردم چون من ناچار به ازدواج مشروط شدم و برادرم من را به زور وادار به ازدواج کرد تا بتواند در قبال ازدواج من، او هم با خواهر همسرم ازدواج کند. الان هم میگویند اگر من برگردم زندگی آنها نیز از هم میپاشد.
«قربانیان این سنتها و تفکرات مردسالارانه بیشتر زنها هستند»
ع. ر، جامعهشناس، در خصوص ازدواجهای اجباری میگوید:
سنت و در رأس آن مردسالاری، عامل اصلی ازدواجهای اجباری تلقی میشود. قربانیان این سنتها و تفکرات مردسالارانه بیشتر زنها هستند. تفکرات غلط سنتمدار که در آن تصمیمگیری از زنان سلب میشود و به آنها اجازهی تصمیم در سرنوشتشان داده نمیشود. از طرفی زن را یک کالا میدانند و از او برای انسجام، ایجاد اتحاد و یا از بین رفتن بحران استفاده میکنند. فقر نیز از دلایل دیگر صورت گرفتن و پذیرفتن این ازدواجهاست. خانوادههای پُرجمعیتی که وضعیت معیشتی مناسبی ندارند، دختران جوان و گاه کودکان زیر سن قانونی خود را وادار به ازدواج با مردی ثروتمندتر و بیش بار بزرگتر میکنند تا هم خود پولی به دست آورند، هم خرجی یک نفر از دوششان برداشته شود.
ارزشهای جامعه طبق سنت، انتظار وفاداری بیشتر و پایبندی را از زنان دارد. زنانی که قربانی ازدواج اجباری شدهاند اگر با پروسهی معیوب جدایی مواجه شوند، ضررهای سختی متحمل میشوند و اگر هم در آن شرایط بماند در تاوان گناه نکرده، آسیبهای جدیتری بر او وارد میشود، اما همه چیز تنها و تنها به سنت برنمیگردد. تلفیق سنت و مدرنیته نیز در شکلگیری ازدواج اجباری بیتاثیر نبوده و نخواهد بود. مردهایی که خواهران یا فرزندان خود را در قبال بدهی و قمار وادار به ازدواج میکنند، از این سنتهای مردسالارانه مستثنی نیستند و این اتفاق در جوامعی که حاکمیت مردسالارانه در رأس آن حکومت دارد، هیچ گاه تمام نمیشود.
«این فرزندان در واقع آیندهگانی هستند که قربانی تصمیمات گذشتهگان شدهاند»
س.ح، روانشناس، در مورد آسیبهای روانی وارده بر قربانیان ازدواجهای اجباری میگوید:
ازدواجهای اجباری، اثرات مخرب روحی و روانی بر فرد قربانی بجا میگذارد. ما بارها با زنانی روبهرو شدهایم که در نتیجهی تجربهی تلخ ازدواج اجباریشان دچار درماندگی و درخودماندگی خودآموخته شدهاند. درونی شدن شرایط با این زنان کاری کرده است که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند از آن شرایط نامطلوب عبور کنند. بعضاً نیز زنانی را مشاهده کردهایم که به حدی در رنج و عذاب ناشی از ازدواج اجباری فرو رفتهاند که به عین، هنگام وجود غم آرامتر به نظر میرسند و گویی شادی برایشان اتفاقات بدتر به دنبال دارد.
علاوه بر زنان، فرزندان حاصل از ازدواجهای اجباری نیز در بسیاری از مواقع به نوعی قربانی این اتفاق میشوند. زنان قربانی، آنقدر آسیبروانی دیدهاند که قدرت محبت کردن از آنها گرفته شده است و قربانی رشدنیافتگی میشوند. این زنان به آن مرحله از رشد نرسیدهاند که بتوانند باعثوبانی را از افراد دیگر که خود نیز قربانی هستند، جدا کنند. بنابراین، با فرزندان خود نیز رفتاری که باید ندارند چراکه آنها را از خود نمیدانند. در نتیجه، این فرزندان در واقع آیندهگانی هستند که قربانی تصمیمات گذشتهگان شدهاند.
«آنها کتک، تحقیر و بددهنی را عادی تلقی میکنند»
ش. ا، روانشناس بالینی نیز در مورد قربانیان ازدواجهای اجباری چنین توضیح میدهد:
زنانی که درگیر و قربانی ازدواج اجباری شدهاند، تعريف درستی از زندگی مشترک ندارند. آنها کتک، تحقیر و بددهنی را عادی تلقی میکنند و به حق و حقوق خودشان در زندگی واقف نیستند و نمیدانند که زندگی مشترک بر مبنای احترام، اعتماد، پیشرفت و غیره میباشد. این زنان ناچار شدهاند که تحقیر و کتک خوردن را تحمل کنند و این آسیبهای روانی وارد شده بر قربانی در جامعه و وارد شدن آسیب روانی بر اطرافیان نیز تاثیر میگذارد. در حقیقت میتوان گفت مسئلهی زن علیه زن پیش میآید. این زنان، اگر با زنی مواجه شوند که حق خودش را طلب میکند و علیه قوانین مردسالاری مقاومت میکند، او را غیراخلاق میخوانند. بارها با چنین زنانی مواجه شدیم که همجنس خود را با الفاظ بد خطاب میکنند تنها به این دلیل که حق خودش را طلب کرده است. در نتیجه این زنان، مردانی را با همان تفکرات مردسالارانه پرورش میدهند. زنی که به پسر ۱۰ سالهاش میگوید تو باید مواظب خواهر ۱۵ سالهات باشی، با سرکوبهایی که از جامعه خورده است، تعریفی جز این از دنیای اطرافش ندارد که زن ناموس مرد است. این روند که گاهی از آثار ازدواجهای اجباری به شمار میرود و در تربیت نسل آینده تاثیر میگذارد، آمار زنان قربانی حاصل از ازدواج اجباری را غیر مستقیم افزایش میدهد.