فریادهای عصیان‌گر در نقاب دیگر

نویسنده: شیوا آذر

وضعیت زنان در یک‌سال پسین نشان می‌دهد که پرداختن به مسائل زنان به عنوان یک پروژه یا چند مطالبەی مشخص، کارایی ندارد. بلکه باید رهایی زنان از ستم را به عنوان یک استراتژی کلان ملی و بین‌المللی مطرح کرد. «استراتژی رهایی» زنان از درون ضرورت ایجاد جنبش رهایی بخش زنان در افغانستان در ارتباط با جنبش‌های رهایی بخش زنان در جهان به وجود می‌آید که با این سیستم که منشأ و منبع اساسی همه‌ی رنج‌هاست، مبارزه می‌کند و برای رهایی زنان از کلیه‌ی اشکال ستم و استثمار، اعلان موجودیت می‌نماید.

شکل تازه و متداومی از سیر تاریخی جهان امپریالیستی، سرمایه‌داری در برنده‌ترین لبه‌های فاشیستی، بنیادگرایی که کابوسی وحشتناک برای جهان هستی است؛ در بعد بنیادگرایی دینی آن در افغانستان به وقوع پیوست. طالبان که گروهی نشأت گرفته از تضاد آنارشی، ارگانیزاسیون از دو پوسیده (امپریالیستی، بنیادگرایی) که با رویکرد کنترل بیشتر جامعه و روابط اجتماعی آن به سمت دربند کشیدن زنان و بردگی آنان در حصارهای دینی و شرعی در ساختاری سیاسی، ایدئولوژی حرکت می‌کند و متعاقباً این روابط اجتماعی را بازتولید کرده و از نو، ریسمان‌های کهنه‌ی ارتجاعی خود، که گره در پای زنان دارد را بازسازی می‌کنند و مناسبات پدرسالارانه‌ی خویش را به صورت عاجل در حال جست‌وجو و بازتاب دادن آن در جامعه است تا پاسخی مثبت و پیمانی نو را با جهان امپریالیستی برای به نظم درآوردن هرچه بیشتر این تضادها برای حاکمیت قدرت‌شان و عظمت از دست رفته در شکاف‌های عمیق قدرت‌های حاکمه را بازیابند. شکاف‌هایی که قدرت درون این سیستم را دچار تزلزل کرده و ضرورت نظم جهانی را هر چه بیشتر آشکارا مطرح می‌نماید و با چنگ انداختن به هویت طبقاتی و هویت جنسیتی و هویت‌های دینی و سیاسی و… سعی در تحکیم حاکمیت در تمامیت‌های ارضی خویش دارند؛ که جلوه‌ای از لاشخوارهای در حال دست و پا زدن در لجن‌زارهای خویش برای بقای‌شان را نشان می‌دهد، لجن‌زارهایی که قوانین حقوق بشری؛ انگل‌وارگی جهان زیستی سرمایه‌داری، امپریالیستی که تابع استثمار کشورهای جهان سوم است را در هاله‌های مبهم و استعاره شده پنهان می‌کند و پدیده‌ها را به صورت مجزا و مستقل انتزاع کرده تا شیوه‌ی تفکر و نتیجتاً عملکرد مردم را در خدمت بیشتر بازتولید این نظام به کار گیرد.

«از این‌جاست که عمل و مبارزه ما نباید بر تفکرات توده‌ی مردم در بازه‌های زمانی مشخص، بلکه بر تضادهایی استوار باشد که معرف خصلت این سیستم (سرمایه‌داری، امپریالیستی) و سرچشمه‌های فلاکت دائمی توده‌ی مردم هستند و آن‌چنان در ساختار و قوای محرکه‌ی این سیستم تعبیه شده‌اند که در چهارچوب این سیستم قابل حل نیستند.»

 (باب آواکیان، گشایش‌ها، بخش چهارم)

یکی از کارهای مرتجعانه‌ی گروه طالبان بعد از روی کار آمدن، حذف زنان از عرصه‌ی اجتماعی و سلب اختیار پوشش زنان بود که منجر به اعتراض‌های گسترده از سوی زنان شد و آمدن به خیابان‌ها و فریادهای عصیان‌گری را در پی داشت، گروه مرتجع طالبانی به مثابه نیروهای قهریه، حفاظت از سیستم سرمایه‌داری، امپریالیستی موجود عمل کرده و دست به سرکوب خشونت بار مردم زدند.

این حرکت‌ها و اعتراضات، هرچند به خودی خود مهم است اما منجر به تغییر اساسی جامعه نمی‌شود و در شکل رفرمیستی یا مطالباتی باقی می‌مانند؛ به طوری‌که در یک گروهی که تحت ستم است و روایتی از ستم خود دارد باقی می‌مانند؛ به این معنا که اگر حرکت‌ها و مطالبات زنان در جست‌وجوی پاسخ به روایتی از ستمی باشد که بر آنان است، مانند بسته شدن مکاتب در افغانستان، حجاب اجباری در ایران، منع قانون سقط جنین در آمریکا و… در مقابل این روایات ستم، کسانی (سیستمی) وجود دارد که روایت خویش را دارند. مثلاً داشتن حجاب منجر به ثبات در کانون خانواده می‌شود و یا رفتن دختران به مکاتب، آن‌ها را به بیراهه می‌کشاند و گستاخ می‌کند که منجر به گسترش فحشا می‌شود. با برداشتن قانون سقط جنین از کشته شدن کودکان جلوگیری می‌شود. این مسیر حقیقت، به عنوان روایت ما را وارد معرف‌شناسی نسبی‌گرایی می‌کند. ورطه‌ای که در آن حق با قدرت است، به این معنا، سیستمی که قدرت بیشتر دارد، می‌تواند روایات خویش را پیش ببرد و در نهایت کسانی (سیستمی) که قدرت دارند حق سرکوب خشونت‌بار یا استفاده از زور را دارند. از طرفی با تاکتیک معمول ژست تحریک‌آمیز، گرفتن و وارد سیاست هویتی شدن، محدوده‌ی تحرک و عملکرد گروه تحت ستم (زنان) تقلیل می‌یابد و آن‌ها را در مبارزه علیه ستم وارد روابط ستم‌گرایانه کرده و از نظر ایدئولوژیکی خلع سلاح می‌کند. این به ضرر طبقه‌ی تحت ستم بوده و مطلقاً بی‌فایده است و به‌طور کلی افکار را از علل پیدایش و سوق دادن به تغییر اساسی جامعه دور می‌کند؛ مثلاً این‌که وجود و ماهیت طالبان در افغانستان چست؟

معرفت شناسی غیر علمی تا آن‌جایی پیش می‌رود که زنان در ناباوری در میان این دو پوسیده به راه‌حل‌هایی از جمله کمک از جوامع بین‌المللی، نشست و گفت‌وگو با طالبان را در ذهن خود می‌پرورانند و پرواز رهایی از ستم را فراموش می‌کنند. با پرداختن به زنان به مثابه یک طبقه‌ی جدا از زمان، مکان و ورای این سیستم؛ به سمت جسمیت یافتگی و هم‌چنان در چهارچوب اینترسکشنالیتی که رویکردی عقیم در روابط تولید و تغییر و چگونگی تغییر عمل می‌کند، می‌افتند.

ما باید بدانیم که ستم بر زنان یکی از گسل‌های واقعی است و با وجود این‌که دینامیک‌های مختص خود را دارد ولی در عین حال در داخل چهارچوب نظام اقتصادی عمل می‌کند. پس برای رفع تمام اشکال ستم نه تنها باید به نوبه‌ی خود به این معضلات پرداخت؛ بلکه باید نظام اقتصادی را تغییر دهیم تا شیوه‌ی تولیدی که شالوده و محدوده‌های تغییر را در رابطه با تمام مسائل اجتماعی تعیین می‌کند، تغییر کند. وضعیت زنان در یک‌سال پسین نشان می‌دهد که پرداختن به مسائل زنان به عنوان یک پروژه یا چند مطالبه‌ی مشخص، کارایی ندارد. بلکه باید رهایی زنان از ستم را به عنوان یک استراتژی کلان ملی و بین‌المللی مطرح کرد. «استراتژی رهایی» زنان از درون ضرورت ایجاد جنبش رهایی بخش زنان در افغانستان در ارتباط با جنبش‌های رهایی بخش زنان در جهان به وجود می‌آید که با این سیستم که منشأ و منبع اساسی همه‌ی رنج‌هاست مبارزه می‌کند و برای رهایی زنان از کلیه‌ی اشکال ستم و استثمار، اعلان موجودیت می‌نماید.

منبع:‌ نیمرخ